احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دکتر نصیر آرین/ دو شنبه 17 ثور 1397 - ۱۶ ثور ۱۳۹۷
بخش دوم/
از تعریفی که کولریج ارایه میکند چنین استنباط میشود که خیال در واقع به عنوان عامل آرایشدهنده و زینتی شعر بیشتر به دنبال هدف است نه لذت؛ هدفی که با اصول و قواعد ترکیب و تداعی به دست میآید و از پیش تعیین شده است. «اُسِ اساس» دیدگاه کولریج در بارۀ خیال این است که خیال هرچند بر اساس قاعدۀ تداعی، انباشتههای ذهنی را با نیروی استعداد و حافظه، با رهایی از قید زمان و مکان، تقسیم و ترکیب میکند، اما به گونهیی که اجزای این ترکیب به عنوان تافتههای جدابافته، انسجام و رابطۀ ارگانیک یا به قول خواجه نصیر «تألیف متفق» را ندارد و فرمی را تشکیل نمیدهد. با این سنجش، حجم عظیمی از شعرهای کلاسیک و معاصر، حتی شاعران بزرگی که نمی-توان به سادهگی و جرأت در مورد شان حرف زد، بر اساس قاعدۀ تداعی فقط با نیروی خیال و استعداد ذهنی دست به ترکیب انباشتههای ذهنیشان زدهاند، بدون اینکه خلاقیتی در کارشان وجود داشته باشد.
اما، تخیل نیرویی است که به مثابۀ نبوغ، دست به آفرینش میزند، یعنی شاعری که از نیروی تخیل استفاده میکند، فقط ترکیبکننده و تداعیکننده نیست، بلکه ویرانگر است، شکننده است، ویران میکند، میشکند و دوباره خلق میکند و میآفریند. کولریج میگوید: «نابغه، دارای تخیل است و مستعد دارای خیال، پس ذهن انسان بدون تخیل، انباری بیش نیست که صرفاً از محفوظات گذشته انباشته شده است»(مقدادی، همان: ۲۰۹). اینجاست که به دو نوع شعر دیگر هم اشاره میکند، شعر نبوغ و شعر استعداد. خیال، عامل پدیدارشدن شعر جدولی است، شعری که به قول دکتر شفیعی فقط با کوشش و استعداد، به گونۀ خودکار و ماشینوار و بدون هیچ لذت ذاتی میتوان بدان دست یافت(شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷: ۴۸۰). اما تخیل، «فرایند خلّاق است که از تجربه و ادراک حسی، طرح نو میآفریند»(مقدادی، همان:۲۰۹). با نیروی تخیل، به قول افلاتون، شاعر امر تقلیدشدهیی را تقلید نمیکند، بلکه دنیایی میسازد و از نو ابداع میکند. نیروی تخیل است که به شاعر جسارت میدهد تا بگوید: «من استم، میآفرینم، پس خالق استم».
با آن که کولریج استفاده از هر دو(خیال و تخیل) را در شعر لازم می-داند و وجود یکی را مانع دیگری نمیداند، ولی تخیل را مقدم از خیال میپندارد. به قول کولریج «تخیل درون ذات تمام قوههاست که نه تنها خرد را با حس و فهم متحد میکند، بلکه از طریق جذب اصلیترین انگیزشهای عاطفی و فطری انسان به یک آگاهی و شناخت والایی دست مییابد که صرفاً با ترکیب خودکار تأثرات، که کار خیال است، به وجود نمیآید»(همان: ۲۱۰) در تخیل، تصاویر ذهنی آنگونهیی که در خیال بدون هیچ ارتباط طبیعی و اخلاقی کنار هم گذارده میشوند، نیست، بلکه تمام تصویرهای ذهنی برای ایجاد یک فرم مستحکم و ارگانیک و ایجاد رابطۀ انداموار، در کنار هم و برای تأکید و تقویت همدیگر به کار میروند، البته ایجاد این رابطه با خصوصیت طبیعی و به قول نیما به گونۀ دکلماتیک صورت میگیرد. کولریج به این هم بسنده نمیکند، بلکه او تخیل را هم به دو سته تقسیم میکند یکی تخیل اولیه و دیگری تخیل ثانویه.
تخیل اولیه، آن استعداد و نیرویی است که میان حس و ادراک میانجی میشود. نیروی حیاتی و عامل اصلی هر نوع ادراک انسانی و تکراری است از عمل جاودانۀ آفرینش. این استعداد در همه انسانها مشترک است، زیرا ما همهگی خواه ناخواه موجوداتی هوشمند و صاحبادراک هستیم.
تخیل ثانویه، انعکاسی از تخیل اولیه و همزیست و همراه است با ارادۀ آگاهانه و در عین حال، در نوع عمل با تخیل اولیه همسانی دارد و فقط از لحاظ درجه و حالت و طریقۀ عمل با آن متفاوت است. ذوب میکند، پراکنده و متفری میسازد تا بازبیافریند و در جایی که انجام این کار ممکن نباشد بازهم در همه حالات میکوشد تا به ذرۀ مطلوب برسد انتزاع آرمانی پدید آورد و وحدت ایجاد کند( آل برت،همان: ۶۲).
تفاوت اساسی تخیل اولیه و ثانویه در این است که یکی از آنها غیر ارادی است، زیرا ما نمیتوانیم ادراک کردن یا نکردن خود را انتخاب کنیم، در حالی که دیگری به ارادۀ آگاهانه مربوط میشود. تفاوت دیگر این است که تخیل ثانویه همواره قادر نیست به وحدت و یگانگییی که در جستجوی آن است، دست یابد و همواره تلاشهایش برای ایجاد وحدت کاملاً موفقیتآمیز نیست، اما تخیل ثانویه نیز همچون تخیل اولیه فرایندی است خلّاق، اساساً زنده است، حتا اگر همه موضوعاتش به اعتبار موضوعات در اساس ثابت یا مرده باشند.
خوانش شعرهای عفیف باختری بر اساس دیدگاه کولریج
همانگونهیی که قبلاً گفته شد، خوانش شعر بر اساس دیدگاه کولریج، خوانش سختگیرانهیی است و به سادهگی نمیتوان هر شعری را «شعر حایز شرایط» شمرد. عفیف باختری از معدود شاعرانی است که می-توان بر اساس این دیدگاه به شعرهای او نگاه کرد. شعر عفیف تبلور تصویرهای برخاسته از دل زبان متن و از درون گفتمان شعری اوست. در برخی اشعار او هیچ تصویر حاشیهیی، در برگوباردادن خیالهای شعری او نقش ندارد، بلکه نظام انداموار شعر او از «ترکیب متفق» آواها و القاها بافته میشود، چیزی که کولریج آن را در نظام استخوانبندی شعر لازم میداند. مادّهیی که شکل شعر عفیف را می-سازد و در کنار زبان، از اهمیت خاصی برخوردار است، تصاویر شعرهای اوست، تصاویری که به گونۀ انداموار در کنار همدیگر قرار گرفته و پیوند جداییناپذیر میان اجزا و کلّ گفتمان شعری او برقرار کرده است. این ویژهگی هر چند شامل حال تمام شعرهای او در مجموعۀ «پدر شعر جهان» نمیشود، اما خوانش تعدادی از اشعار او که ظرفیت احراز مقام «شعر حایز شرایط» از دیدگاه کولریج را دارد، یک امتیاز بزرگ برای شعرهای این شاعر است. در این بخش، شعرهای عفیف را در دو حوزۀ: شعرهای برخاسته از خیال و شعرهای برخاسته از تخیل یا همان «شعر حایز شرایط» مورد بررسی قرار دادهایم.
۱- شعرهای برخاسته از خیال
شعرهایی که برخاسته از این نیروی ذهنی (خیال)است، بر مبنای آنچه کولریج توضیح میدهد، شعریست که همه یا بخشی از این ویژهگیها را در خود داشته باشد:
۱- فرایندی است مبتنی بر تداعی، یعنی همه مواد خود را حاضر و آماده از قانون تداعی میگیرد.
۲- حالتی از حافظه است که از قید زمان و مکان رها شده باشد.
۳- درک و شناخت آن از اشیای پیرامون، ناآگاهانه است.
۴- فرایندیست که با نیروی استعداد و حافظۀ انباشتههای حافظۀ ناخودآگاه تداعی و تکرار میشود. یعنی خیال، حالتی از حافظه است که صور حسی را بدن رعایت بافت و مضمون اصلی تداعی یا تکرار میکند.(مقدادی، همان: ۲۱۰)
۵- بیشتر به دنبال هدف است تا لذت.
۶- هدف در آن از پیش تعیین شده است.
۷- شعر مبتنی بر خیال، عامل پدیداری شعر جدولی میشود.
۸- اجزای ترکیبشده در شعر مبتنی برخیال به عنوان تافتههای جدابافته، انسجام یا رابطۀ انداموار را به شکل فرم مستحکم ندارد.
برخی از این ویژهگیها، در یکدیگر تداخل مفهومی دارند، شرط نیست که در شعری حتما باید تمام این ویژهگیها موجود باشد تا آن را شعر مبتنی بر خیال دانست، با دقت در هر یک از نمونههای زیر در مییابیم که وجود کدام یک از این موارد، به شعر وجهۀ خیالی داده است و این وجوه باعث شده است که این نمونهها را نتوانیم به قول کولریج «شعر حایز شرایط» بشماریم:
بازی شروع میشود و بعد یک مگس
خود را به شیشه میزند از چارسو عبث
حالا به ساز هرکه خم و پیچ میخورد
قلبی که بود پیش تو بازیچۀ هوس
گردن نهد چگونه به قانون باغ وحش
گرگی که زوزه میکشد از داخل قفس
(باختری: ۱۰)
در این سه بیت، که از مجموع یک غزل شش بیتی انتخاب شده است، فرمی شکل نگرفته است. بازی شروع میشود و بعد یک مگس، عبث خود را به شیشه میزند. اجزای این پیام فقط با نیروی استعداد و حافظه کنار هم قرار گرفته و حالتی تداعی شده است که تصویر آن در جهان بیرونی هم موجود است، هیچ خیال ویرانگری در این تداعی وجود ندارد. شاعر متمسک به بیانی شده است که هر آدمی می تواند چنین برداشتی از وضعیت و بافت داشته باشد. گویی هدف شاعر از قبل تعیین شده و میخواهد یک وضعیتی را از جهان بیرونی به توصیف بنشیند. رابطۀ انداموار میان بیتهای این غزل هم چندان محسوس نیست، هر بیت مضمونی را تداعی میکند به شکلی که شاعر در فرایند این کنش زبانی هیچ نقش آفرینندهگییی ندارد. بنابراین، حاصل چنین ذهنیتی شعر استعداد است نه شعر نبوغ. عفیف در این گونه شعرها که تعداد آن هم در میان شعرهای او کم نیست، نه به عنوان شکننده و ویرانگرِ نظام آفرینش مواد و دادههای زبانی، بلکه به حیث یک گزارشگر مستعد به کمک قوۀ درک ناخودآگاه خود از چگونگی کنارهم چیدن کلمهها و وزن، به گزارش وضعیتی میپردازد که ناخودآگاهِ هر آدمی از فرایند و برایند چنین وضعیتی انباشته است. گرگی زوزهکش داخل قفس، طبیعی است که به قانون باغ وحش گردن نمینهد. این هدف و نتیجهیی است که در ناخودآگاه هر آدمی وجود دارد. کولریج میگوید: عمل سرودن شعر در برگیرندۀ تضادهای روانشناختی است، یعنی آمیزهیی از احساس و اراده و برانگیختهگی ناگهانی و هدف داوطلبانه و خود خواسته است(کشاورز،۱۳۸۴ :۱۰۷). اگر این هدف و نتیجه و این نظام، به وسیلۀ شاعر میشکست و متفری میشد و بعد از همین مواد، جهان تازه آفریده میشد، با «شعر حایز شرایط» روبرو بودیم، ولی حالا این گونه نیست، فقط با نیروی خیال که نیروی مشترک میان تمام آدمهاست، وضعیتی منظوم و گزارش شده است. یا در این نمونهی دیگر:
دنیای من شبیه درختی است در کویر
تنهایی اتاق مرا دست کم مگیر
من سردم است و قاصدک از هرکجا که هست
باز آمده به دیدنم اما جقدر دیر
بیچاره من که این همه از خود گذشتهام
بیچارهتر زنی که شده در خودش اسیر (باختری: ۱۸)
یا
سرک همان سرک تنگ و خر همان خر لنگ
دلم گرفته از این زندگی تکراری
چه بود جمعهی من جز دوباره شنبهشدن
تمام روز سپس فاژههای بیکاری
شما و سازش تان، راه حل و مشکل تان
من و حماقت من، زندهگی و ناچاری (باختری: ۲۰)
در بیتهای بالا، شاعر به وسیلۀ وزن، به یک هدف و گزارش، فقط آرایش و زینت داده است، چیزی به جز وزن به عنوان جهان آفرینشی شاعر در آن به چشم نمیخورد. از خوانش هرکدام از دو شعر بالا، بیشتر از اینکه لذت ببریم، به نتیجهیی متوسل میشویم. خیال با دنیای آشکار پیش چشم پیوند دارد. این شکلدهندهگان دنیا مانند مهرههایی جابهجا میشوند، اما بنیان مهرهها دگرگون نمیگردد. بنابراین، اندکی استعداد کافیست تا شعری سروده شود. خیال دو پدیده را با هم ترکیب میکند و از هم میگذراند و یا گاه آنها را از هم جدا میکند، اما همواره در تمامی این دگرگونیها شکل نخستین حفظ خواهد شد، اگر خیال چیزی بر میگزیند یا رها میکند برای هدف ویژه است، در این بهگزینی هیچگونه خلاقیت و آفرینشی نیست. سرک همان سرک و خر همان خر و سرانجام زندهگی دلگیر، آمدن شنبه بعد از هر جمعهیی و زندهگی روزمرهگی و فاژههای بیکاری، اینها همه گزینشهاییاند که با نیروی خیال و وزن کنار هم به گونهای چیده شدهاند که هیچ خلاقیتی در آن به نظر نمیرسد، مهرهها و باورها دگرگون نشدهاند، این نمونهها دقیقاً حالتی از حافظه است که فقط از قید زمان و مکان رها شدهاند، بدون اینکه پایههای این باورها به تزلزل کشانده شود و و شاعر از نو به آفرینشگری بپردازد. با این نگرش حجم انبوهی از شعرهای هر شاعری، انباشتههای بدون خلاقیتی است که به قوت استعداد، بدون هیچ دخالت هنرییی کنار هم چیده شدهاند. در این نوع شعرهای عفیف، آن «تعلیق آگاهانۀ ناباوری، Willing Suspension Of Disbelief» که به قول کولریج مایۀ خلق آنچه که واقعیت ندارد و باورکردنش مشکل است، وجود ندارد، شعرهای برخاسته از خیال او، هم واقعیت دارند و هم قابل باوراند و وطیفۀ شاعر در این میان، بیان حقایق است نه آفرینش دنیای قایمبهذات.
Comments are closed.