احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





جایگاه عاشق، معشوق و رقیب در شعر معاصر فارسی

گزارشگر:یعقوب یسـنا/ شنبه 5 جوزا 1397 - ۰۴ جوزا ۱۳۹۷

بخش دوم و پایانی/

mandegar-3باید با چگونه‌گی نوع نگاه به‌ عشق، ماهیت عشق سنتی دچار تحول می‌شد تا با تحول این نوع نگاه، توصیفِ معشوق و جایگاه معشوق نیز در شعر معاصر از شعر سنتی تفاوت می‌کرد. در شعر معاصر، دید دربارۀ عشق عوض شد. عشق در روابط زن و مرد توصیف شد که خاستگاه آن گرایش جنسی انسان (زن و مرد) دانسته‌ شد. اگر نسبت به ‌عشق در شعر معاصر نگاه متعالی نیز داشته ‌باشیم، به ‌این معنا نیست که عشق ماهیت میتافیزیکی دارد، بلکه به‌این معنا است ‌که داشتن گرایش جنسی انسان، امری مثبت است و بیان عشق گونه‌یی از مثبت‌اندیشی گرایش جنسی زن و مرد است که در شعر بازتاب پیدا می‌کند و توصیف می‌شود. بنابراین با تحول مفهوم عشق در شعر معاصر، جایگاه، مفهوم و چگونه‌گی توصیف معشوق نیز تفاوت کرد. معشوق جنبۀ نفسانی پیدا کرد، معشوق از جایگاه نوعی، ساختاری و کهن‌الگویی‌اش جایگاه انسانی و بشری پیدا کرد و دارای بدن شد که لب، کمر، دست، دندان، هوس، میل، خواهش و… داشت؛ دیگر بی‌نیاز نبود، حتا معشوق نیز از نظر نیازمندی، خود می‌توانست عاشق باشد.
نیما، شاملو، به‌خصوص فروغ در زمینی‌کردنِ عشق و زمینی‌کردن جایگاه معشوق خیلی تأثیر داشته‌اند، تا این‌که معشوق در شعر فارسی فردیت یافته و جزیی از ‌تجربۀ زیستۀ عاشقانۀ شاعر دانسته شده ‌است. در شعر نیما تجربۀ عشق ‌را خیلی به‌صورت خاص نداریم، آن‌چه داریم نوع نگاه انسانی به ‌عشق است. معمولاً تجربه‌هایی ‌که از عشق در شعر نیما مطرح شده، در رباعی‌های به ‌گویش مازندارانی و رباعی‌های فارسی نیما بازتاب یافته که معشوق این رباعی‌ها، زنی به نام کیجا است؛ روی و بر سپید دارد، موی بلند دارد، زنی است مثل مردم و در بین مردم زنده‌گی می‌کند مانند معشوق ساختاری و نوعی شعر فارسی بی‌نیاز از زنده‌گی در تخت عاج نشسته نیست. در کل، معشوق در شعر نیما تجسم و تفرد پیدا نمی‌کند که با جزییات توصیف شود. در شعر نیما فقط ماهیت عشق و نوع نگاه به‌ معشوق زمینی و انسانی می‌شود، اما توصیف عشق و معشوق کلی مطرح می‌شود که بنابه زنده‌گی و درگیری‌های فرهنگی نیما شاید عشق مجال چندانی پیدا نمی‌کند که تجربۀ زیسته‌یی خیلی خاص در زنده‌گی شاعر شود.
در تجربۀ شاعرانۀ شاعران مرد از دورۀ نیما و سبک شعر نیمایی یا متأثر از تحول شعر نیمایی در تجربۀ شاعرانۀ شاملو است که معشوق تفرد پیدا می‌کند؛ معشوق شعر شاملو نه یک معشوق ادبی بلکه معشوقی است واقعی که زنی به نام آیدا است. اگرچه نوع نگاه شاملو به ‌معشوق متعالی است ‌که به ‌گونه‌یی کهن‌الگو معشوق‌ را وارد توصیف آیدا کرده و دغدغۀ متعالی خویش ‌را از عشق و معشوق در شخصیت واقعی معشوق که آیدا باشد، بازتاب داده‌است؛ با این‌هم مفهوم معشوق در شعر شاملو از رکسانا تا آیدا تفاوت می‌کند؛ در توصیف آیدا، چهرۀ زن به‌ عنوان معشوق بازتر می‌شود، دیگر آیدا مانند رکسانا زن اثیری نیست که فرشته تصور شود، بلکه زن واقعی است‌ که شاعر و آیدا مانند دو انسان به هم عشق می‌ورزند.
اما این ‌را باید در نظر داشته ‌باشیم که شاملو در عشق دنبال پناهگاهی است‌ تا در آن پناهگاه آرامش پیدا کند؛ بنابراین معشوق برای شاملو اعتبار پناهگاه را دارد و عشق ماهیت مسکن و آرامش‌بخش دارد. از این‌نگاه عشق در شعر شاملو با وصفی زمینی‌بودن و واقعی‌بودن به‌صورت متعالی مطرح شده که معشوق واقعی و زمینی نیز جایگاه متعالی دارد. یعنی عشق به ‌تعبیر امروزی و خیلی اروتیک آن که دست‌ودل‌بازی و لذت‌بردن از رابطه‌یی باشد نیست، بلکه عشق در شعر شاملو به‌نوعی یافتن دیگری یا همان نیمۀ گم‌شدۀ خویشتنِ خویش است.
«کیستی که من
این‌گونه
به ‌اعتماد
نامِ خود را
با تو می‌گویم
کلیدِ خانه‌ام را
در دستت می‌گذارم
نانِ شادی‌هایم را
با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و
بر زانوی تو
این‌چنین آرام
به خواب می‌روم؟
…»
در این شعر دیده می‌شود، شاملو از عشق که فقط لذت باشد عبور می‌کند به‌ پناهگاه عشق. تصور پناهگاه‌داشتن از عشق، در عشق متعالی و در معشوق متعالی می‌تواند مطرح باشد؛ زیرا عاشق از عشق برداشت معنوی و هستی‌شناسانه دارد که می‌خواهد عشق موجب آرامش هستی‌شناسانۀ او شود. عشق فقط یک دست‌ودل‌بازی، خوش‌داشتن و میل جنسی و رفع این میل نیست؛ بلکه به‌نوعی میل جنسی دچار نگرش انتزاع هستی‌شناسانه و معنوی می‌شود. جدا از نگرش متعالی‌بودن عشق، در شعر شاملو بدن زن به ‌عنوان معشوق بیشتر گشوده می‌شود و از چشم‌اندازهای نسبتاً تازه به‌ بدن زن نگاه می‌شود که حضور معشوق ‌را زمینی، تنانه و جسم‌پذیرتر می‌کند:
«بوسه‌های تو
گنجشکَکانِ پُرگوی باغ‌اند
و پستان‌هایت کندوی کوهستان‌هاست
و تنت
رازی‌ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با من‌اش در میان می‌گذارند.

تنِ تو آهنگی‌ست
و تنِ من کلمه‌یی که درآن می‌نشیند
تا نغمه‌یی در وجود آید:
سرودی که تداوم را می‌تپد.
…»

عاشق در شـعر معاصر
جایگاه و مفهوم عاشق در شعر معاصر نیز دچار تحول شده ‌است. در شعر سنتی معمولاً جایگاه عاشق، ساختاری و کهن‌الگوگرایانه بود که از نظر کهن‌الگویی جنس نرینه داشت؛ یعنی اگر زن نیز در جایگاه عاشق قرار می‌گرفت با زبان مردانه صحبت می‌کرد که این نگرش در واقع تابیعت از زبان مردانه و زیبایی‌شناسی ادبیات مردانه بوده ‌است. تعدادی از شاعران زن ‌را داریم که معشوق ‌را چنان توصیف کرده که انگار ایشان مرد و معشوق‌های‌شان زن باشند:
«…
بشد عمری مسلمانان که در دل
مرا مهر رخ آن مه‌جبین است
…» (ملک خاتون)

«خط آمد بر رخت ای سیم‌تن آهسته‌آهسته
بیرون شد سبزه‌ات گرد چمن آهسته‌آهسته

بت نامهربانم مهربان گردید می‌ترسم
مباد بشنود چرخ کهن آهسته‌آهسته
…» (مخفی بدخشی)
اما سرانجام در شعر معاصر زنان به‌ زبان و بیانِ خود از عشق و معشوق مرد دست پیدا می‌کنند. این دست پیدا کردن موقعی صورت می‌گیرد که مفهوم عشق دچار تحول می‌شود و جایگاه عاشق و معشوق نیز از آن ثبات سنتی و ساختاری‌اش تغییر می‌کند؛ این‌که زن نیز در جایگاه عاشق می‌تواند قرار بگیرد و به‌ عنوان فاعل نفسانی از خواهش تنانۀ خویش سخن بگوید و از جایگاه سوژه، بدن مرد را ابژۀ عشق در جایگاه معشوق قرار بدهد. بنابراین در بخش «عاشق در شعر معاصر» از زن در جایگاه عاشق با ارایۀ نمونه‌های شعری سخن گفته‌ می‌شود؛ این‌که چگونه زنان در شعر، در جایگاه عاشق قرار گرفته‌اند:
«…
انگور در پیالۀ چشمت شراب شد
تا این‌که چشم‌های تو عین‌القضات شد
…» (موسوی)

«…
دلش نازک‌تر از چینی و
چشمانش تموچینی‌ست
…» (لیلا صبوحی)

«…
خیره به ‌بازوانش
موهایم‌ را شانه می‌کنم
خوش‌حالت می‌شوند
خوابیده
از دستم برنمی‌آید
بگویم چگونه…
چشمان بسته‌اش، کوزۀ عسل
…» (محمدی اردهالی).

«…
دو حبه انگور می‌خوش و در هرکدام یک هستۀ سیاه
زیر برگ پلک‌هایت
چشمک می‌زنند
چگونه مردی هستی
نرم‌تر از ابر شلوارپوش مایوکوفسکی
…» (بهرامی)

«…
ای ‌مهربان
شانه‌هایت زیر پیراهن
چون کوه‌های زادگاهم در زمستان‌ها
…» (صفایی بروچینی)

«… چشم که گشودیم
انگار ستون‌های خواب عمیقی بودیم
در برهوت
پنجره‌های چوبی زنی هندو
زنی دوووووووور
که دنیایی داشته، بزرگ‌تر از اشتیاق زمانۀ من
به فشردن انگشت‌های گندمیت
بوسیدن لب‌های تشنه‌ات
که شیرۀ انگور است
…» (جعفری)

«…
آغوش تو هنوز
عرصه‌یی سبز است
برای مادیان سرکشی
که زیر پوست من
به ‌تاخت می‌دود
…» (کراناز موسوی)

«…
او غنوده است
روی ماسه‌های گرم
زیر نور تند آفتاب

از میان پلک‌های نیمه‌باز
خسته‌دل نگاه می‌کند

جویبار گیسوان خیس من
روی سینه‌اش وزان شده

بوی بومی تنش
در تنم وزان شده
…» (فروغ فرخزاد)
این موارد نمونه‌هایی است از شعر معاصر زنان که از جایگاه عاشق، عشق و معشوق مرد (مرد مورد علاقه) ‌را توصیف کرده‌اند. نمونه‌های زیادی در شعر زنان پیدا می‌شود که اروتیک‌تر از این نمونه‌ها است و تصرف‎های زبانی زنانه نیز در آن نمونه‌ها بیشتر اتفاق افتاده ‌است؛ اما این نوشتار که بیشتر نگاهی اجمالی و گزارشی دارد، مجال بررسی نمونه‌های بیشتر را نداشت؛ بنابراین به‌صورت مدخل مطرح شد.

رقیب در شعر معاصر
اگر بخواهیم از رقیب در شعر معاصر فارسی گزارشی ارایه کنیم؛ بنابه پیش‌فرض سنتی از رقیب در شعر معاصر جایگاهی برای رقیب پیدا نمی‌توانیم که طبق شعر سنتی در وسط عاشق و معشوق (چه عشق عرفانی و چه زمینی) رقیبی حضور داشته‌باشد. چنان‌که اشاره شد، ماهیت عشق در شعر معاصر تغییر کرده و جایگاه ثابت عاشق و معشوق نیز دچار تحول شده‌است؛ بنابراین با تغییر ماهیت عشق و با تحول جایگاه عاشق و معشوق، رقیب جایگاه سنتی‌اش را در شعر معاصر از دست داده‌است. عاشق و معشوق ‌را به‌عنوان مصطلح در شعر معاصر می‌توان در نظر گرفت ‌که از شعر سنتی رسیده و هنوز به‌نوعی دارای معنا است اما از رقیب به‌عنوان مصطلح نیز در شعر معاصر نمی‌توان سخن گفت و جایگاه برایش در نظر گرفت.
با تحول ماهیت عشق و جنبۀ فردیت پیدا کردن عاشق و معشوق که عاشق و معشوق در فردیت خویش اختیار دارند و می‌توانند در عشق دست به ‌انتخاب بزنند، به‌گونه‌یی ضرورت و ماهیت رقیب دیگر از کاربرد افتاده‌است و اعتبار هستی‌شناسانه آن‌چنان‌که در شعر سنتی داشت، در شعر معاصر ندارد. در منظومه‌های عاشقانۀ شعر فارسی معمولاً در وسط عاشق و معشوق یک رقیب واقعی داریم که در منظومۀ لیلی و مجنون، نوفل است و در منظومۀ خسرو و شیرین، می‌توان رقیب فرهاد، خسرو را دانست. در منظومه‌های عرفانی نیز حضور هستی‌شناسانۀ رقیب به ‌عنوان اهریمن، دیو، شیطان و نفس در برابر عشق عاشق (عارف) به‌ معشوق (خدا) وجود دارد که ممکن عارف را از راه بیراه کند.
اما در شعر معاصر با چنین کارکردهایی از حضور رقیب نمی‌توان سخن گفت. درصورتی‌که بخواهیم تحول حضور هستی‌شناسانه رقیب ‌را در شعر معاصر دنبال کنیم، بایستی به‌صورت جدی ژرف‌ساخت هستی‌شناسانۀ رقیب ‌را در شعر معاصر بررسی کرد و دید که رقیب خود را چگونه در شعر معاصر نشان داده‌است؛ بنابراین بحث رقیب در شعر معاصر فارسی نیاز به ‌پژوهش و تحقیق جدی و مستقل دارد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.