احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کمالالدین حـامد/ شنبه 5 جوزا 1397 - ۰۴ جوزا ۱۳۹۷
بخش پنجم/
ج: الوهیت و ربوبیت در قرآن کریم
خداوند متعال در قرآن کریم “رب العالمین” و “إله الناس” معرفی شده است و به این معنی، الوهیت و ربوبیت مختص به ذات او تعالی میباشد، اما به لحاظ ربط ساختاری قرآن کریم و پیامبر اکرم با توجه به این موضوع میتوان گفت که “ام الکتاب” در عین حال که مشخصکنندۀ رسالت پیامبر اکرم میباشد، نمایانگر الوهیت پروردگار نیز میباشد. و از آن طرف، «القرآن» که مشخصکنندۀ «نبوت» پیامبر است، مبین «ربوبیت » پروردگار میباشد. مبتنی بر این رابطه میتوان درک کرد که قرآن کریم چرا همیشه از مردم اعتراف به الوهیت پروردگار را مطالبه نموده است و هیچگاهی اعتراف به ربوبیت پروردگار موضوع درخواست نبوده است. دلیل این امر این است که ربوبیت پروردگار در موضوعات مربوط به نبوت پیامبر اکرم تجلی یافته و علوم تجربی و فلسفه این موضوعات را انکشاف میدهد که مردم نمیتوانند از آن سرپیچی نمایند و الوهیت پروردگار در موضوعات مربوط به رسالت پیامبر اکرم تجلی نموده است که از مومنان اجرای این احکام (رسالت) درخواست گردیده است.
از آنجایی که «شرک» نیز قابل بررسی در حوزۀ الوهیت است نه ربوبیت و پیامبران نیز همیشه از مردم خواستار ترک «آلهه» در کنار «اٍله» واحد بودهاند نه خواستار ترک «ارباب» در کنار «رب» یگانه. چون ربوبیت یگانۀ او در ساختار هستی تجلی و در قالب انکشاف تجربی قابل درک میباشد و عقل نمیتواند منکر آن گردد.
د: قضا و قدر در قرآن کریم
به موجب اینکه موضوع «القرآن» ظواهر و حقایق طبیعی و وقایع گذشتۀ تاریخی (قصص) میباشد، موضوع متذکرۀ موجودات و حوادثی اند که قابلیت تغییر در آینده را ندارند، تحت عنوان «قدر» دستهبندی میگردند و حرکت و فعالیتِ انسان میان این حقایق به صورت ایجابی و سلبی مشمول عنوان «قضا» میباشد، به این صورت قضا و قدر از همدیگر جدا میشوند و هر یک جزئی از یک موضوع کلی مطرح در قرآن کریم قرار میگیرد(قضأ جزئی از «ام الکتاب» و قدر جزئی از «القرآن»). به این ترتیب، قضا در اختیار انسان قرار میگیرد و به صورت جزء از عملیۀ انتخابی انسان بروز مییابد و «قدر» به صورت حقایق و وقایع از قبل تعیین و تحریر شده معرفی میشود که انسان نمیتواند آن را تغییر دهد؛ به گونۀ مثال میتوان گفت: «مرگ و زندگی جزئی از قدر است که قابل تغییر نمیباشد (اینما تکونوا یدرکم الموت…) و طول و قصر زندهگانی جزئی از قضا است که قابل تغییر بهدست خود انسان میباشد (توسط حفظالصحه و کشتار…). آنجا که «قضاء» نسبت داده شده است به پروردگار مانند «و قضی ربک ان لاتعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا» به معنی «امر» پروردگار میباشد نه به معنی “قدر” یا تقدیر از جانب پروردگار؛ که در آنصورت این آیت مفهوم خود را از دست میدهد برای اینکه عبادت و احسان به پدر و مادر اگر جزئی از تقدیر پروردگار باشد بهصورت حتم، نافذ خواهد بود و دستور به رعایت آن معنی نمیدهد.
هـ: پیامبر «امی» و دارای خط و سواد
در قرآن کریم واژۀ “أمی” بارها وارد شده است، از طریق تفسیر سنتی به معنی «بیسواد» یعنی فاقد قدرت خواندن و نوشتن گرفته شده است. قرآن کریم در برخی موارد «امی» را صفت پیامبر قرار داده است مانند آیۀ ۱۵۷ اعراف. گاهی بر گروه غیر از یهودیان و مسیحیان اطلاق کرده است مانند آیۀ ۷۵ آل عمران و زمانی هم، جامعۀ عصر پیامبر و جامعۀ اسلامی را یک جامعۀ «امی» گفته است مانند آیۀ ۲ سورۀ جمعه. با توجه به موارد فوق مصادیق «امیت» یا امی بودن، همان غیرمسیحی و غیریهودی بودن یا بیاطلاع بودن از کتب یهودیان و مسیحیان میباشد که به این صورت جامعۀ زمان پیامبر “أمییون” بودند؛ چون یک جامعۀ غیریهودی و غیرمسیحی بودند و پیامبر نیز «امی» بود؛ چون قبل از نبوت، از کتب مسیحیان و یهودیان اطلاعی نداشت. اما آنچه مربوط میشود به اینکه پیامبر نوشتن و خواندن میدانسته یا خیر، جواب به صورت قطع مثبت است؛ نخست اینکه واژۀ «قرائت» به معنی ادای جملات به صورت علمی و مفهومی است و در اصل هم «قرء» به معنی پیوست و جمع کردن آمده است، لزومی ندارد که این جملهبندی مفهومی از روی خط باشد یا از حافظه و حس، برای اینکه ادای کلمات و جملات بدون توجه به درک و مفهومبندی آنها «تلاوت» گفته میشود و با رعایت شرط افادۀ مفهوم از جملات، به آن «قرآئت» گفته میشود و «قرآئت» از روی خط را «تخطیط» و عالم بالخط میگفتهاند. روی همین ملحوظ میتوان گفت پیامبر «امی بالخط» بوده است، ولی «امی بالقرائت و کتابت» نبوده است. همچنان «کتابت» الزاماً «تخطیط» یا خطنویسی نیست، بلکه به جمع و ترتیبِ جملات و اشیا برای بیرون آوردنِ یک معنی مفید گفته میشود. روی همین ملحوظ است که نامههای ارسال شده به پادشاهان را «کتاب نبی الی فلان» گفته میشود، چون آنها را پیامبر ترتیب و املا کرده بوده است، گرچه خود تخطیط نکرده و ننوشته است. در نتیجه، میتوان گفت که پیامبر «امی» به «تخطیط» (نوشتن) و «قرآئت» از روی نوشته بوده اما قدرت «کتابت» به معنی اصلی آن (قرائت) از روی ذهن و حس را قطعاً داشته است.
و: اهتمام جامعۀ صدر اسلام
جامعۀ اولیۀ اسلامی اهتمام جدییی به بخش رسالت یا “احکام” نشان دادهاند، از آن طرف فهم توسعۀ «نبوت» یا «القرآن» نیاز به وجود یک فرهنگ اجتماعی و علمی مناسب داشته که در عصر اولیه مسلمانان آماده نبود. شکوه پیامبر نیز با توجه به همین وضعیت قابل درک است (قال الرسول یارب ان قومی اتخذوا هذالقرآن مهجورا). در اینجا واژۀ قومی ناظر به مسلمانان است، نه به اهل کتاب و مشرکین. و از طرف دیگر دیده میشود که خلیفۀ اول برای تعمیل اجرائات مربوط به احکام زکات دست به جنگ میزند اما جواب سوال پیرامون تغییر یک واژه از «القرآن» میگوید “زیر کدام آسمان و کدام زمین زندهگی کنم، اگر برخلاف مراد پروردگار نظری بدهم”. خوب اگر این ترس و هراس او، از فهم «احکام» بوده است، چگونه بهخاطر آن (قبل از فهم کامل) جنگ نموده است؟ این نشان میدهد که هراس او از تفسیر احکام نبوده، بلکه از تفسیر “القرآن” (حقایق علمی ) بوده است. علاوه برآن، واکنش اعراب بیایمان به پیامبر این بود که “القرآن” را سحر و جادو میگفتند اما «احکام» را نمیپذیرفتند، ولی “سحر” نیز نمیگفتند. در نتیجه میتوان گفت که وضعیت فرهنگی اعراب اولیه، فهم معاصر بخش «نبوت» یا «القرآن» را ایجاب نمینموده و مومنان اولیه نیز قبل از تأویل یا فهم تجربی آن، تسلیم بودند و وضعیت علمی و تجربی زمان نیز در مقایسه به آیندههای دور ابتدایی و عقبمانده بوده است. باید دانست که وظیفۀ ما نسبت به بخش “نبوت” یا “القرآن” فهم نسبی آن بر محتوای زمینۀ علمی و تجربی جامعه میباشد و وظیفۀ ما نسبت به بخش “رسالت” یا «احکام»، اجتهاد میان خطوط ترسیم شدۀ آن و اعمار روابط اجتماعی مبتنی بر آن.
نکتۀ آخر اینکه پیامبراسلام نیز موظف به توضیح و اعمال بخش «رسالت» بوده است که در این باب با قدرت عمل کرده و رسالتش را به انجام رسانید. اما در باب «نبوت» و «القرآن» موظف به تأویل یا فهم تجربی کامل حقایق نبوده است؛ چون ظرفیت جامعه پذیرای آن نبود. آیت ۱۰۶ سورۀ إسرا نیز همین امر را میرساند (وقرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علمی مکث…) اینجا فقط وظیفۀ پیامبر «قرائت» بر مردم است، نه تأویل و تجربیسازی کامل حقایق قرآنی.
Comments are closed.