احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شمس الرحمن عزیزی/ سه شنبه 16 اسد 1397 - ۱۵ اسد ۱۳۹۷
دستگاههای قدرت همیشه و در طول تاریخ، در تلاش این بوده اند تا همهچیز و همهکس را تحت سیطره و حکمروایی و در معرض استفادۀ خود قرار بدهند. با همین محاسبه آنان سعی به خرچ میدادند تا با مغزهای متفکر و پرسشگر جامعه از در مماشات پیش بیایند و تا حد ممکن با تطمیع آنان، بتوانند قدرت پرسشگری و اندیشهورزی شان را، به نفع دستگاه خود بکار بیاندازند و از آن در مسیر تغلب و پیروزی بیشتر، بر تودههای بیهمهچیز و بیهمهکس سود ببرند. باری، بسیاری اندیشورزان و چیزفهمان و داعیهداران دانش و خرد در جامعه هم، سر تمکین بر دروازۀ قدرت خم میکردند که دیگر چشمهای تیزبین و ژرفنگر شان، هیچ نابرابری و بیدادیی را نبیند، از عدالت نگویند و از نقص و کمبودی هم چیزی ننویسند و در عوض، زیر سایۀ حاکمیت بخوابند و از نعماتی که در مقابل اندیشه و دانش و خرد نقاد شان برایشان ارزانی داشته میشد، لذت ببرند یا حد اقل در پناه قدرت و حاکمیت، صدای مخالفین فکری خود را برای همیش و یا به طور موقت خاموش بسازند. « آری، دشمن اندیشه، اندیشه است » از نمونههایش در شرق همین بس که شیخالاسلام ابو حامد غزالی ( ۴۵۰-۵۰۱ ) اثری را که در رد و جرح عقاید باطنیه نوشته بود، « فضایحالباطنیه » بهنام خلیفۀ وقت عباسی، مستهظرباالله « المستظهری » نامگذاری کرد و خلیفه از آن به عنوان حربۀ کارا علیه مخالفین خود « فاطمیون » استفاده برد. همسویی مامونالرشید ( ۱۷۰-۲۱۸ قمری ) با دانشمندان و متکلمین معتزلی که اربابان خرد و اندیشه بودند، عصر محنه و دادگاههای تفتیش عقاید را به بار آورد و بعدترهم، همآوایی اهل حدیث با خلیفۀ دیگر عباسی، با عث شد تا معتزلیها عکسالعمل مشابهی دریافت بکنند که انزوای تاریخی این نحلۀ مهم خردگرای کلام اسلامی را در پی داشته باشد. در غرب، بنیانگذار فلسفه سیاسی مدرن و یکی از اربابان اندیشۀ سیاسی، نیکولو ماکیاولی ( ۱۴۶۹-۱۵۲۷ م) اثر مشهورش « شهریار» را، به پیشگاه لورنزوی مدیچی ( ۱۴۴۹-۱۴۹۲ م) حاکم قدرت مند فلورانس تقدیم میکند. همانگونه که در قرن دانش و خرد و پرسش و قرن انسانگرایی ( قرن بیستم ) متفکر و فیلسوف بزرگی به وزن مارتین هایدگر ( ۱۸۸۹-۱۹۷۶ م ) در خدمت حزب نازی آلمان هتلری قرار میگیرد. بنابر این تعامل اربابان اندیشه و صاحبان قدرت، اغلبا به خودخواهی اندیشمندان و فزونخواهی مالکان قدرت انجامیده و نتیجتا فاجعه آفریده و محنت خلق کرده و تفتیش عقاید، نسل کشیها و جنگهای خونین در پی داشته است. از همین جهت بوده که فقیه صاحب بصیرت و مجتهد بزرگی چون امام ابوحنیفه، زجر زندان و شلاق و شکنجه را به جان میخرد اما حاضر نیست در مقام همکاری و همصدایی، با حکومت منصور « خلیفه عباسی » قرار بگیرد. گویا امام بر این امر واقف بوده که تعامل او با سلطان، نتیجۀ تقدس سلطان و قرار گرفتن او در مقام قدرت بلامنازع جامعه را در پی دارد و از همین جهت تلاش میورزید تا حوزۀ اندیشه از ساحۀ قدرت در امان بماند، هرچند احتلاف اساسی با حاکمان نداشته باشد. از گذشته و تاریخ پر کشمکش کشور خودمان و حُب یا بغضهای حاکمان با روشنفکران و اندیشمندان که بگذریم، در پانزدهسال پسین، همیشه لاتهای سیاسی و مدعیان قومی که صاحبان قدرت و حکومت نیز بودند، در پی سربازگیری از نسل جوان و تحصیلکرده و با سواد، از هیچ تلاشی دریغ نورزیدند. از امتیازات و پستهای حکومتی گرفته تا پول و ثروت و موتر و محافظ و همه چیز. در عوض هم این چیزفهمان و روشنفکران بهاصطلاح، موظف شدند تا از یک تاجر یا قاچاقبر مواد مخدر و و یا غاصب زمینها و ثروت مردم بیچاره، یک رهبر و زعیم ملی و همهشمول برای مردم افغانستان بتراشند و آنرا تندیس بسازند و بپرستند و هیچ احساس مسئولیت اخلاقی هم نکنند.
به باور ما در خدمتگرفتن ذهنهای پرسشگر از سوی لاتهای سیاسی و قومی و مافیای ثروت و قدرت، بزرگترین فاجعۀ عصر ما و قدیمیترین شگرد ارباب قدرت، برای قهرمانساختن خودشان و تداوم قدرت در خانوادۀ شان است. ورنه چه فلسفهیی دارد تا کسی که یکعمر برای « اعلاء کلمه الله » به قول خودش، جهاد کرده، شخصی را مورد حمایت مالی و سیاسی خود قرار بدهد که به خدا و دین و پیامبر و میعاد و حشر و نشری، باور ندارد؟! بههر روی، سیاستگران در عصر رسانهها و اطلاعات، برای اینکه بتوانند، ناکامیهای سیاسی و بازیهای شخصی شان، در مناصب عمومی را توجیه بکنند، از روشنفکران و قلمبدستان مدد میجویند و در مقابل هم امتیازهای مادی برایشان اعطا میکنند. با این حال سیاست و قدرت دو آسیب بزرگ و دو ضربت مخربی اند که بر پیکر جامعۀ فکری ما وارد میآیند و اندیشه و قلم را از مسیر اصلیاش منحرف میسازند و بسیاری از نخبهگان این کانون را، افسونزده کرده و با خود میبرند. وقتی آب و نان و قدرت، بیهیچ درد سری در دسترخوان بزرگان نابکار سیاسی هموار است، کمتر کسی می تواند در برابر حرص و طمع و غرایز انسانی خود مقاومت کند و در کنج کتابخانه، روزها و شبها، خاک کتاب و دود چراغ نوش جان بکند، تا هم چراغ اندیشه را روشن نگاه داشته باشد و هم لقمه نانی برای خود کسب بکند. متباقی و آنانی که به قول مولوی حرص شان « اژدرهاست، نه چیزیست خورد » و دانش را برای تنپروری آموخته اند و اندیشه را در خدمت معیشت خود قرار میدهند « علمهای اهل دل حمالشان = علمهای اهل تن احمال شان »، از این افسون جان سالم بدر نخواهند برد، همچنان که شاهد آنیم! مرحوم جلال آل احمد، با تعریف و تصوری که از روشنفکری داشت، معتقد بود که روشنفکری، فرصت، اجازه و جسارت ورود به لاهوت « اعتقادات آسمانی مردم » و ناسوت « زمین و زندهگی زمینی مردم » را میخواهد. آل احمد، با این محاسبه تاکید میورزید که دو گروه را هرگز توان ورود به حریم روشنفکری نیست؛ اول، آنانی که در بند تن و شکم اند. دوم، آنانی که در بند تبعیض. در افغانستان اما، از لوازم ورود به دنیای سیاست، پست و بالا دیدن مردم کشور و احترام گذاشتن به تبعیض و ارجگذاری به شکم است. بنابر این آنانی که در گستره و زمین سیاست قدم میگذارند و با آنهم مدعی روشنفکری و کار روشنگرانه اند، هم به خود دروغ میگویند و هم برای مردم کذب میبافند. در کشوری که فقر دانش بیداد میکند و کوزۀ فکری مردمانش سالهاست خشکیده، صیدکردن، مغزهای نقاد و استعدادهایی که میتوانند/میتوانستند آیندۀ فکر و فرهنگ این جامعه را رقم بزنند، فاجعۀ جبران ناشدنی است و نتیجۀ آنهم پایاننیافتن دور باطل چرخۀ افراطیت و بیسوادی و بیدانشی و تبعات مرگبار آنهاست. روشنفکران و چیزفهمان کشور ما، میباید رسالت اندیشه را پاس بدارند، پرسشگری کنند، به نقد بگیرند، طرح نو بیاندازند و و به قول مولوی علم را در خدمت تن قرار ندهند و «سقف معیشت را بر ستون اندیشه» نزنند و خستهگی گوشۀ کتابخانه و صنف دانشگاه را، بر کرسیهای خیانت و چپاول ترجیح دهند. تا باشد جاودانه بمانند و نام نیکی از خود در جهان باقی گذارند.
Comments are closed.