احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 14 سنبله 1397 - ۱۳ سنبله ۱۳۹۷
بخش دوم/
—————
نویسنده: رزی آیفولد/ برگردان: علیرضا شفیعینسب/
————————
ما از گروهِ خود خواستیم تا حس و حالهای خود را ثبت کنند و به حس شان در طول روز نمرهیی از ۱(خیلی منفی) تا ۱۰ (خیلی مثبت) بدهند. چندین نفر از آنها گزارش دادند که در چندشب اول امتیاز شان حدود دو یا سه بوده. جنیس داکاستا، هجدهساله، از لندن میگوید: «هرچند میتوانستم برخی تمرینهای عقبافتادهام را انجام دهم، اما اضطرابِ نداشتن شبکههای اجتماعی واقعاً آزارم میداد. همهچیز خیلی سریع در حرکت است و از این متنفر بودم که ندانم چه اتفاقاتی در حال رخدادن است».
ملالت و حس انزوا تجربیاتی بود که بارها و بارها تکرار شد؛ این نوجوانان تازه برای اولین بار تجربه میکردند که جدایی از یکی از پیچیدهترین روشهای سرگرمی که تا کنون طراحی شده، چه حسی دارد. السا بارتلی، طراح تجربۀ کاربر در یک پلتفُرم بزرگ رسانۀ اجتماعی، برای بزرگسالان میگوید: «ما در اقتصاد توجه زندهگی میکنیم. افراد در حرفۀ من بههمیشهگی در مورد درگیری حرف میزنند: چطور میتوانیم افراد را درگیر نگهداریم؟ آنها به چه اطلاعاتی نیاز دارند؟ چهگونه آنرا در زمان درست بهخورد آنها دهیم؟» همهچیزِ پلتفرمهایی نظیر فیسبوک بهگونهیی طراحی شده که شما را دوباره بهسمت خود برگرداند. این رسانهها بر نیازهای بسیار اساسی مان دست میگذارند: میل به پیوند اجتماعی و شیفتهگی به اطلاعاتی که به ما مرتبط است. بارتلی میگوید: «این حسی بسیار قوی است که هرچیزی در رسانههای اجتماعی میبینید اصولاً بهشما ارتباط دارد».
چندیننفر از نوجوانان ما میگفتند که پس از سازگاری اولیه، بدون رسانههای اجتماعی احساس شادی بیشتری دارند؛ اما وقتی به آنها اختیار اتصال مجدد به شبکههای اجتماعی را دادیم آن را پذیرفتند. «زندهگی بدون اینها برایم تصورناپذیر است». این را داکاستا میگوید. برای این نسل، رسانۀ اجتماعی جایی است که دنیا برایشان معنا مییابد و بیش از پیش دارد به مکانی تبدیل میشود که هرآنچه برای آنها اهمیت دارد، اتفاق میافتد. آنلاینشدن دیگر کاری نیست که انجام دهید تا لحظهیی از زندهگی واقعی کنار بگیرید؛ بلکه عین زندهگی واقعی است.
کیدرون میگوید: «وقتی توسعهدهندهگان از من میپرسند چه کاری میتوانند انجام دهند تا محصول شان بهتر شود، همیشه میگویم: ساعت خوابی برای آن تعیین کنید». او با توسعهدهندهگان روی اپلیکیشنی کار میکند که کاربران را قادر میسازد تا زمان آنلاینبودن شان را محدود کنند و مهمتر اینکه وقتی آفلاین میشوند، پیامی به بقیۀ دنیا مخابره میکند. «این یکی از چیزهایی است که دریافتیم اهمیت زیادی در آفلاینشدن دارد. بچهها متنفرند از اینکه در دسترس نباشند، چون مثل این است که مرده باشند.»
سم لیچ، چهاردهساله با مادر، خواهر بزرگتر و برادر کوچکترش در «میدنهد برکشایر» زندگی میکند. زمان متوسط آنلاین: یک تا سهساعت در روز. مدت دوری از رسانههای اجتماعی: سه روز و ۱۶ساعت
اولین گوشیام را وقتی دهساله بودم گرفتم. گوشی قدیمی پدربزرگم بود، بهخاطر همین اینترنت نداشت. کلاس هفتم که رفتم یک بلکبری گرفتم که با آن پیام هم میتوانستم بفرستم. آن موقع اکثر بچههای همسنم گوشی داشتند. حالا یک آیفون ۶ اس دارم. صبح ساعتاش را نگاه میکنم و به دوستانم پیام میدهم تا ببینم میآیند با دوچرخه به مدرسه برویم یا نه. از مدرسه هم که برمیگردم، با آن پیامها را چک میکنم، آهنگ گوش میدهم، شاید هم تحقیق تکالیفم را انجام دهم. بستهگی دارد بعد از مدرسه بیرون بروم یا نه. اگر بروم، احتمالاً گوشیام حدود یک ساعت از من وقت بگیرد، اما اگر خانه بمانم این مدت خیلی طولانیتر است. زمان زود میگذرد. چند شب پیش، حدود ساعت شش گوشی را گرفتم و در چشم بههمزدنی دیدم ساعت هشت است. والدینم با این مساله مشکلی ندارند، به این شرط که اول تکالیفم را انجام دهم. قانون این است.
بیشتر از همه از اسنپچت و اینستاگرام استفاده میکنم. در اینستا ۴۰۰ نفر را دنبال میکنم. بیشتر شان آدمهای معروف هستند، یا کسانی که کلیپهای خندهدار به اشتراک میگذارند. اسنپچت بیشتر برای دوستان است. بهنظرم دخترهایی که میشناسم بیشتر از پسرها در اسنپچت میپلکند. بهدوستانم گفتم که میخواهم رسانههای اجتماعیام را کنار بگذارم. وقتی تمام زمان را صرف چککردن شبکههای اجتماعی میکنم، در همان لحظۀ انجام این کار خوشحال هستم، اما بعدش، حس میکنم یک ساعت هیچ کاری انجام ندادهام. سهشنبه کنار بگذارم. روز چهارشنبه بعد از مدرسه این کار را کردم. واقعاً نگران بودم حوصلهام سر برود، بهخاطر همین به مادرم گفتم برویم خرید. پنجشنبه بعد از مدرسه، رفتم گردش. جمعه هم همینطور، فقط برای اینکه خودم را مشغول کنم. شنبه صبح دوستانم مجبور شدند بیایند در خانۀ مان تا مرا ببینند. بیرون رفتن بدون گوشی بامزه بود، چون من ساعت ندارم و دایم از دوستانم میپرسیدم ساعت چند است.
نوتیفیکیشنها همینطور از دستم میرفتند، اما نمیتوانستم به آنها نگاه کنم. خیلی سخت بود. روز شنبه بود که دیدم همه دارند دربارۀ فوتبال حرف میزنند و فکر کردم «دیگه نمیتوانم نگاه نکنم». اینطور بود که دوباره همهچیز را راه انداختم.
تجربۀ خوبی بود که چندروز بدون شبکههای اجتماعی بودم، اما فکر نمیکنم بتوانم بیشتر دوام بیاورم. خرجم بیشتر میشد. شاید یکروز دوباره امتحان کنم، نمیدانم. شاید یکی دوسال بعد.
Comments are closed.