احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 7 میزان 1397 - ۰۶ میزان ۱۳۹۷
نویسنده: جانکری وزیر خارجۀ پیشین امریکا/
برگردان: محمد جواد رحیمی/
بخش سوم و پایانی/
مجبور بودیم پیش از آنکه اوضاع بحرانی شود، کنترل را بهدست گیریم از بهر اینکه واقعاً با خطر از دست دادن تمام دستآوردها مواجه بودیم چون قیمت نادیده گرفتن اوضاع، در حال بزرگ شدن بود. میدانستم که کانگرس در حالت دشواری قرار گرفته بود؛ کرزی روابط دوجانبه میان کابل و واشنگتن را زهرآلود کرده بود. اگر ما دو کاندیدای واجد شرایط و غربگرا را برای جلوگیری از جنگهای داخلی و برای ایجاد یک حکومت نمیداشتیم، ما برای چه چیزی مبارزه میکردیم؟ شمار زیادی از اعضای کانگرس آماده بودند تا دستهای ایشان را از افغانستان بشویند. شرایط خیلی ترسناک بود و بعضیها برایم اصرار میکردند تا در قضایا کار نگیرم. آنان هشدار میدادند که «افغانستان را ملکیت خود تلقی نکن، تو قبلاً یکبار آنرا حفظ کردی و همه آنرا میدانند، آنجا آلوده است و به آن دست نزن».
فکر کردم نگرانیها بیهوده است. ایالات متحده قرار نبود یک طرف بنشیند و نگاه کند که افغانستان در حالت سوختن است. در دیپلوماسی، حضور یافتن نیم مبارزه است. ما هنوز شانس داشتیم که از پیامدهای وخیم جلوگیری کنیم. فکر کردم که اگر یک سفر به کابل بروم، فرصت به کارگیری دیپلوماسی ایجاد خواهد شد در این فرصت حداقل برای عبدالله یک راه برابر خواهد شد که هوادارانش را آرام کند.
برای غنی و عبدالله گفتم که به کابل آمدهام و از آنان التماس کردم که به سفرم اهمیت ببخشند. عبدالله توانست خشم هوادارانش را فرو نشاند تا از وقوع هر نوع حادثه جلوگیری گردد و او ببیند که ما در جریان ۷۲ ساعت ملاقات من، چه دستآوردی خواهیم داشت.
راهبرد من این بود که گوش بدهم و بیشتر بدانم. تیم خود را موظف کرده بودم تا لیستی از شخصیتهای کلیدی و پیشنهادها را ترتیب دهند. هدف ما این بود تا بینظمیهای انتخاباتی را بررسی کنیم و برای بیرون رفت از چالش، یک راه حل سیاسی را دریابیم. در هر مذاکره الزاماً باید بدانی که چه میخواهی و باید اصل اختلاف و عوامل سیاسی آن نیز بفهمی. عبدالله خواهان بررسی آرای ۴ تا ۵ ولایات اکثراً پشتون نشین بود و ادعا شده بود که مردم حتا ۵ برابر بیشتر از انتخابات دور پیشین و به نفع غنی رأی داده بودند. تیم او میخواست تا آرای ولایات متذکره باطل اعلام گردد، اما باورمند بودم که این طرح غیر عملی میباشد.
هواداران غنی مقاوم بودند و برای بسیج کردن و بیرون کردن مردم به پای صندوقهای رأی برنامهریزی موثر کرده بودند. آنان بهخاطر حفاظت از آرا، کشور را به بیثباتی تهدید کرده بودند. از دید آنان، رسیدهگی به بینظمیها باید به شکل مساویانه صورت میگرفت. بناً ما وقت زیادی را سپری کردیم تا بدانیم که دفتر یوناما چه نقشی را باید داشته باشد و چگونه روند رسیدهگی به بینظمیها را اعتبار بخشیم.
در روز دوم جولای، اوضاع غمگین کننده بود. آنگونه که نگاه کردم، ما دو انتخاب داشتیم. نحوه رسیدهگی باید تمام و عبدالله باید آرام میشد و یا برای شریک ساختن قدرت باید یک تفاهم صورت میگرفت. مذاکرات ما به یک حالت بحرانی نزدیک شده بود که به طور ناگهانی، غنی پیشنهاد ایجاد حکومت وحدت ملی را داد. من همواره مشکوک بود که آیا غنی میدانست که این نظریه در میان اتحاد شمال یک دیدگاه قابل قبول است. شاید او میخواست چیزی بگوید که عبدالله در انتظار شنیدن آن بود. شاید او دنبال یک توافق میان دو کاندیدا بود. به هر حال، پیشنهاد ایجاد حکومت وحدت ملی، برای ما فضای تنفس را مساعد کرد.
با نمایندۀ خاص مان برای افغانستان و پاکستان آقای «دان فیلدمن» از نزدیک کار کردم. او کسی بود که او را از سالهای ۲۰۰۴ زمانی که در تیم سیاست خارجی من کار میکرد، میشناختم. او به حیث معاون ریچارد هالبروگ نیز کار کرده بود. او ثابت کرده بود که مانند آموزگارش یک شخص پُرتلاش و کارکن است. در جریان ۷۲ ساعت حضور در آنجا، من و آقای دان با دو طرف به طور دقیق و پیوسته کار کردیم. ما به نقطۀ عبور از بحران رسیدیم زمانی که غنی به طرف من نگاه کرد و گفت: «بیا که همۀ آرا را شمارش کنیم»، نظر او را پذیرفتم. غنی میدانست که این تصمیم زیرکانه است و مورال و نفوذ او را افزایش خواهد داد. او باور نداشت که تیم کمپاین او کدام تقلب را مرتکب شده باشند، اما تیم او از آرای تقلبی نفع برده بود.
شمارش آرا یک راه نتیجه بخش نبود، اما میدانستم که ما به یک روند پاک و طی مراحل قبول شدنی ضرورت داشتیم که ابهامات را برطرف میکرد. حصول قناعت هر دو طرف برای رفتن به مراحل بعدی، نیازمند یک سلسله اقدامات بود. پس از مذاکرۀ طولانی، من هر دو کاندید و تیمهای آنان را به خانۀ مسکونی سفیر ما در سفارت دعوت کردم. با آنان به طور جداگانه دیدار کردم، اما یک پیام واحد را به آنان رساندم. برای شان گفتم که ایالات متحده و دهها کشور دیگر برای بیشتر از یک دهه در افغانستان سرمایهگذاری کرده اند و هزاران تن از سربازان ما کشته شده و خون ریختانده اند، برای باقیمانده از عمرم باید قادر باشم تا به چشم والدین أنه -دیپلومات ۲۵ ساله که در ولایت ارزگان کشته شد- نگاه کنم و برای شان بگویم که مردان که افغانستان را رهبری میکنند ارزش قربانی شدن أنه را دارند.
کشورها برای آینده افغانستان، تعهد و تلاش زیادی کرده اند، اما اگر آینده به خاطر دو نفری که میخواستند رییسجمهور افغانستان شوند، تباه شود و آنان قادر به این نباشند که اختلافات ایشان را کنار بگذارند، هر واقعهیی که اتفاق افتد، مسولیت این دو نفر خواهد بود. رهبران باید رهبری کنند و احساسات شخصی ایشان را باید کنار بگذارند. من برای ایشان گفتم که آنان کشور را در آستانه آغاز جنگهای داخلی و تباه کننده قرار داده اند.
من به طرف غنی نگاه کردم و دستانم را روی شانههایش گذاشتم و گفتم: «اشرف! تو رییسجمهور می شوی! عبدالله ترا در تطبیق یک آجندای مشترک کمک خواهد کرد. اما تو باید آماده باشی که قدرت را به شکل واقعی به او منتقل کنی و برایش فرصت حکومتداری مشترک را فراهم کنی به خاطری که این امر باعث حفظ و ثبات کشور میشود».
پس از تقریباً ۴۵ دقیقه، کاندیداها و تیمهای شان رفتند به افطار و نماز شام پرداختند. زمانی که دوباره برگشتند، آنان به شمارش آرا و روی ایجاد حکومت وحدت ملی توافق کردند. دیرتر، عبدالله برایم گفت که «این یک نقطه برگشت بود». اشرف برایم گفت که هر دو کاندیدا کشور را به سوی جنگهای داخلی سوق داده بودند، اما توافق آنان برای ایجاد حکومت وحدت ملی، جان یکصدو یک میلیون را حفظ کرد.
یادداشت: قسمت آخری این داستان بعداً ترجمه و نشر میشود.
Comments are closed.