احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد بهارلو / سه شنبه 10 میزان 1397 - ۰۹ میزان ۱۳۹۷
نقاشان مدرن، آنها که قریحه مدرن داشتند و در طبیعت به کنجکاوی مینگریستند، از طراحیها و نقاشیهای اجدادِ پشمالو و بَدوی ما بر دیوار غارها و بدنه ظرفهای سفالی آموختند که با حذفِ خطوطِ زیادی و پرهیز از لکههای غلیظ رنگ نقاشی را به خلوصِ خود برسانند. آنها به صرافتِ طبع دریافتند وقتی که میشود گاو وحشی را به چند خطِ نازک کشید و خیزش و جنبش او را هم نشان داد، پس چرا باید خود ـ و دیگران ـ را معطل کنند. کشیدنِ خطوطِ اضافی و کاربرد لکههای زمختِ رنگ برای چیست؟ ما پرنده را در آسمان چهگونه میبینیم، یا ریزش باران را و برف را؟ آنچه به چشم میبینیم یا خیال میکنیم که میبینیم، خیلی کمتر و خلاصهتر از آنچیزی است که اغلب تصور میشود. ذهنِ ما همواره به کمک حواس ما میآید، و آنچه لازم است، خود میافزاید. تجربه ما، مشاهدات و معلومات و آگاهیهای فردی ما، آنچه در حافظه ذخیره کردهایم، جاهای خالی، خطوط ناپیوسته، را پر میکند؛ زیرا ذهن ذاتاً خصلتِ سازندهگی دارد، به طرحی که میبیند، یا میشنود، یا میخواند، «ساختار» میدهد. به عبارت دیگر ما همواره حدس میزنیم و درج میکنیم، و از آنچه میبینیم و میشنویم و میخوانیم، برمیگذریم یا فراتر میرویم.
هر تصویری کمابیش ساختهگی است؛ زیرا آن را نویسنده (هنرمند) مینویسد و میپردازد، یعنی میسازد؛ بنابراین هیچ تصویری جای واقعیت را، آنگونه که هست یا وانمود میشود که هست، نمیگیرد. اصولاً واقعیت داستانی غیر از واقعیتِ واقعی است. به بیانِ دقیقتر یا فنّیتر، نویسنده برای رسیدن به ساختار ادبی موردِ نظرِ خود همه عناصر وابسته به مدلول را بهکار نمیبرد؛ این کار نه ممکن است نه لازم. بنابراین طبیعی است که در نقل یک داستان همیشه چیزهایی ناگفته بماند. آنچه ناگفته میماند، به هیچوجه کماهمیتتر از آنچه گفته میشود نیست؛ زیرا نویسنده باید به گونهیی پارههایی از روایت را حذف کند که خواننده بتواند آنها را حدس بزند یا به فراست دریابد. ایجاز در کلام، همین خودداری از آوردنِ پارههایی است که وجودشان نه فقط کمکی به فهم بیشتر داستان نمیکند، بلکه فقدان آنها ذهن خواننده را فعالتر نگه میدارد. نویسندهیی که قریحه مدرن دارد، خواننده را گیرنده فعال و نه منفعل در نظر میگیرد.
به گمان من، داستانِ خوب داستانی است که همیشه داستان میماند؛ قطعنظر از اینکه کوتاه باشد یا بلند. من شخصاً هیچگونه علاقهیی به عنوانگذاریها و تقسیمبندیهای رایج در عرصه ادبیاتِ داستانی ندارم. هیچ امتیازی هم، علیالاطلاق، برای گونه خاص ادبی قایل نیستم. داستان یا رمان «نوع» ندارد. متنِ روایی، خواه طرح باشد، خواه داستانِ کوتاه، خواه داستانِ بلند و خواه رمان، و به هر «نوع»ی هم که گرایش داشته باشد، به خودی خود متضمن هیچ ارزشی نیست. مهم این است که داستان داستان باشد، و داستان بماند. به عبارت دیگر، نویسنده باید بکوشد همان چیزی را بنویسد که به راستی حس میکند، و نه آن چیزی را که ـ به تعبیر همینگوی ـ قرار است حس کند و به او آموختهاند که حس کند. منظور همینگوی این است که داستان باید از قید «عنصر زمانی»، وابستهگی به مدارات و جاذبههای یک زمانِ معین، و آنچه ممکن است از بیرون به داستان تحمیل شود، مبرا باشد. رسیدن به مرحله خلوصِ کافی، دستیابی به متنِ تراشیده و پیراسته، فقط در بازنویسی، بازآفرینیهای مکرر، میسر است. اگر نمیتوانیم داستانی را به همان خوبی که در توان ما هست، یعنی با حد اعلای قدرت و قابلیت، وابنویسیم، پس دیگر چرا آنرا منتشر میکنیم؟ با فراتر رفتن از سطح، با حذف شاخوبرگهای زیادی و مقهورِ کلماتِ «ادبی» و «شبهشاعرانه» نشدن و پشت کردن به تزیینات و زلمزیمبوهای ادبی، است که به عمق، به جوهر داستان، دست مییابیم.
ایجاز در داستان یک فضیلت است. نوشتنِ داستانِ موجز، داستانی که به حداقلِ طبیعی و مناسب خود فشرده شده باشد، سهل و ممتنع است. من تکیهگاه اصلی داستانِ موجز را زبان میدانم؛ زبانی که در نهایتِ سادهگی و فروتنی و انضباط باشد، و در آن کمترین تکلف و تصنع و ضعفی به کار نرفته باشد. این کیفیت را بیش از هرچیز در زبان زنده، زبان گفتاری توده مردم، میتوان یافت، که در آن تشبیه و استعاره و مجاز به حداقل خود میرسد، و ارزش هر کلام، اگر اصولاً ارزشی حاصل باشد، در جنبه کارکردی و سیالیّتِ آن است. اما معنای ایجاز در داستان را نباید به کوتاهی و تقطیعِ جمله در متن فروکاست؛ این چیزی جز ساده و عامیانه کردنِ مفاهیم پیچیده و باریک نیست. اصولاً پیراستهگی و خلوص، یا همان فشردهگی و ایجاز، به اصلِ گزینش و ترکیبِ کلمات مقصور نمیشود، بلکه بیش از هرچیز به آن معنا یا احساسی مربوط است که با کلمات بیان میشوند. در حقیقت آنچه اهمیت دارد، کیفیتِ ارایه معنای موجز است.
Comments are closed.