احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:قاسم غنی/ شنبه 14 میزان 1397 - ۱۳ میزان ۱۳۹۷
بخش نخست/
در صدر اسلام، غالب مسلمین اهل دین و زهد بودند و حاجتی نبود که اهل تقوی و طاعت را به وصف خاصی نام ببرند. آنهایی که صحبت پیغمبر را درک کرده بودند، «صحابه» نامیده میشدند و نسل بعد از آنها، یعنی آنهایی که با صحابه محشور بودند، «تابعین» خوانده میشدند.
از زمان معاویه و تسلط بنیامیه به بعد، دنیادوستی بر تقوی و خداپرستی غلبه نمود، معدودی از مسلمین که شدیداً مواظب امر دین و متعبد و متقی بودند، «زهّاد» و «عبّاد» نامیده میشدند.
پس از انشقاق مسلمین به فرقههای گوناگون، هر فرقه مدعی بود که زهاد و عبادی در بین آنها هست. در این هنگام، دستۀ مخصوصی به نام «صوفیه» و «متصوفه» پیدا شدند و در حدود سنۀ دوصد هجری این نامها شایع و معروف گشت. البته، به دقت نمیتوان گفت که در چه سالی از سالهای قرن دوم هجری این اسم پیدا شده، ولی قدر مسلم این است که در دورۀ «صحابه» و «تابعین» این کلمات نبوده، بلکه از نامهای قرن دوم است.
ابن الجوزی میگوید: «در زمان رسولالله نسبت به ایمان و اسلام بود، یعنی گفته میشد “مسلم” و “مؤمن”، بعد نام “زاهد” و “عابد” پیدا شد. بعد جماعتی پیدا شدند که تعلق شدید به زهد و تعبد داشتند، چندان که از دنیا اعراض کرده، آن را ترک کردند و یکسره به عبادت و انزوا پرداختند. گفتهاند اول کسی که به کلی خود را وقف خدمت به خدا کرد، مردی بود مجاور خانۀ کعبه، به نام “صوفه”، که اسم واقعی او “غوث بن مرّ” بود. و زهادی که از حیث انقطاع از ماسویالله شبیه به او بودند، “صوفیه” نامیده شدند.
جماعتی گفتهاند که “تصوف” منسوب به اهل صُفه است که جماعتی از فقرای بدون مال و خانوادۀ مسلمین صدر اسلام بودهاند که در صُفۀ مسجد رسولالله منزل داشتهاند و با صدقه زندهگی میکردهاند تا آنکه بعد از فتوحات اسلام بینیاز شدند. اما نسبت صوفی به اهل صفه غلط است، زیرا اگر منتسب به اهل صفه بودند، میبایست “صفی” نامیده شوند.»
سمعانی در «انساب» در نسبت «الصوفی» میگوید: «هذه النسبه اختلفوا فیها منهم من قال منسوبه الی لبس الصوف و منهم من قال من الصفا و منهم من قال من بنی صوفه و هم جماعه من العرب کانوا یتزهدون و یقللون من الدنیا فنسبت هذه الطایفه الیهم.»
بعضی گفتهاند که لغت «صوفی» از «صوفانه» میآید که گیاه نازک کوتاهی است و چون صوفیه به گیاه صحرا قناعت میکردند، به این مناسبت «صوفی» نامیده شدند. ولی این نیز غلط است، زیرا نسبت به «صوفانه»، «صوفانی» است نه «صوفی».
برخی گفتهاند که لغت «صوفی» منسوب به «صوفهالقفا» یعنی موهایی است که در قسمت مؤخر پشت سر میروید و نیز جماعتی گفتهاند «صوفی» منسوب به «صوف» است و این محتمل است. «و این اندکی قبل از سنۀ دویست (دوصد) هجری پیدا شد.»
قشیری، از صوفیان اواخر قرن چهارم که تا اواسط قرن پنجم میزیسته، در «رسالۀ قشیریه» میگوید: «این طایقه غالباً به نام صوفی نامیده میشوند، به این معنی که پیرو طریقۀ “صوفی” و جماعت آنها “صوفیه” یا “متصوف” و “متصوفه” نامیده میشوند.»
به عقیدۀ قشیری این کلمه لفظ جامد غیرمشتقی است که نظایر آن در لغت عرب بسیار است، مثل کلمۀ «لقب» و «اما قول آنهایی که گفتهاند کلمۀ “صوفی” از “صوف” مشتق است و “تصوف اذا لبس الصوف کما یقال تقمس اذا لبس القمیص فذلک وجه ولکن القوم لم یختصوا بلبس الصوف” و اما آنها که گفتهاند که صوفی منسوب به “صفه” است، یعنی صفۀ مسجد رسولالله، صحیح نیست، زیرا نسبت به “صفه”، “صوفی” نیست. و نیز بعضی گفتهاند که کلمۀ صوفی از “صفا” میآید، ولی اشتقاق صوفی از صفا بعید است. و اینکه بعضی دیگر گفتهاند که صوفی مشتق از کلمۀ “صف” است، به این مناسبت که از جهت قلب در صف اول هستند، این معنی صحیح است، ولی در مقتضای لغت چنین نسبتی صحیح نیست.» به طوری که قشیری اشاره میکند بعضی از صوفیه معتقدند که کلمۀ «صوفی» مشتق از «صفا» یا «صفو» است و مراد از آن صفای قلب اهل تصوف و انشراح صدر و مراتب رضا و تسلیم به مقدرات الهی است، به اضافه صوفیه با خداوند در حال صفایی هستند که هیچ چیز آنها را از آن باز نمیدارد؛ و همچنین وجه مناسبت آن است که صوفیه به واسطۀ موهبت الهی از کدورت جهل صاف شدهاند. ولی صوفیه از این غفلت کردهاند که نسبت به «صفا»، بر حسب لغت عرب، «صوفی» نخواهد بود. از اینرو، برای فرار از اعتراض اهل لغت، گفتهاند که «صوفی» در اصل «صفوی» بوده و در نتیجۀ تغییر «صوفی» شده است.
ابونصر سراج طوسی در کتاب «اللمع» میگوید: «اگر کسی بپرسد که هر صنفی را به “حال” یا “علم” مخصوصی منسوب میداند، مثلاً اصحاب حدیث را “محدّث” و اصحاب فقه را “فقیه” و اهل زهد را “زاهد” و اهل توکل را “متوکل” و اهر صبر را “صابر” مینامند، چرا صوفیه را به حال یا علمی منسوب نمیداری، میگویم برای اینکه صوفیه منفرد در یک علم دون سایر علوم یا متصف به یکی از احوال و مقامات دون سایر احوال و مقامات نیستند، بلکه معدن جمیع علوم و مستجمع جمیعِ احوال و اخلاق محموده شریفهاند. بنابراین، ظاهر آنها را مناط تسمیه قرار میدهم و آنها را “صوفی” مینامم، زیرا پشمینهپوشاند و پشمینهپوشی، أدب انبیا و صدّیقین و حواریون و زهّاد بوده است.» تا آنجا که میگوید: «اما اینکه گفته شده است که کلمۀ “صوفی” نام تازهیی است که اهالی بغداد به وجود آوردهاند، محال است؛ زیرا در عهد حسن بصری این اسم معروف بوده و حسن به درک صحبت جماعتی از صحابۀ رسول نایل شده بود و از قول او روایت شده که گفته: مردی صوفی را در طواف دیدم. چیزی به او دادم، نگرفت و گفت چهار پاره پول با من است و همان مرا کافی است. و از سفیان ثوری روایت شده که گفت اگر ابوهاشم صوفی نبود، من دقایق ریا را نمیشناختم. و نیز در کتاب راجع به اخبار مکه از قول محمد بن اسحاق بن یسار نقل شده که او گفته و جماعتی حدیث کردهاند که قبل از اسلام گاهی مکه چنان خالی میشد که حتا یک نفر برای طواف بیت نبود و از یکی از شهرهای دور مردی صوفی میآمد و طواف میکرد و برمیگشت. و اگر این حدیث صحیح باشد، دلیل بر آن است که قبل از اسلام این اسم معروف بوده و جماعتی از اهل فضل و صلاح به این اسم موسوم و منسوب میشدهاند.»
به طوری که ملاحظه میشود، ابونصر سراج اشتقاق کلمۀ «صوفی» را از «صوف» قبول میکند، ولی با تحقیق و نظر خاصی، که خلاصهاش این است که میگوید: اگر بپرسند که چرا هر فرقهیی را به آن چیزی که واجدند نسبت میدهند ولی صوفی را به حال یا به علمی نسبت نمیدهند، جواب میگویم که صوفیه اختصاص به حال یا مقام یا علمی دون حال یا مقام یا علم دیگر ندارند، بلکه مجمع جمیع علوم و محل جمیع فضایلاند. به اضافه، در طریقت و سلوک دایماً از حالی به حال دیگر منتقل میشوند و با خدا حالات مختلفهیی دارند. لذا، نمیتوان اسم خاص یا حال خاص یا علم خاصی به آنها نسبت داد و آن را صفت لازم و دایم آنها شمرد، بلکه لازم خواهد آمد که هر دم به مقتضای حال و مقام و علم آن لحظه، اسم خاصی به صوفی داده شود. به این جهت، آنها را به لباس پشمینهیی که زیب انبیا و شعار اولیا و اصفیا است، نسبت دادهاند.
Comments are closed.