احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





خـلاصه‌یی از کتـابِ «گریــز از آ زادی» اثر اریک فـروم

گزارشگر:محمد حسـینی/ دو شنبه 23 میزان 1397 - ۲۲ میزان ۱۳۹۷

بخش دوم و پایانی/

mandegar-3در نظام سرمایه‌دار که ویژه‌گی آن انباشت سرمایه است، کار آدمی به‌خاطر منفعت است، اما منفعتی که حاصل می‌شود، خرج نمی‌شود، بلکه مجدداً سرمایه‌گذاری می‌شود. تعالیم پروتستانتیسیم این روحیه را کاملاً فراهم کرده بودـ از طریق از بین بردن احساس ناچیزی و تنهایی به وسیلۀ کار. از طرف دیگر به نظر می‌رسد که انگیزۀ انسان جدید، خودخواهی و جلب سود مشخص است، نه فداکاری و ریاضت‌کشی. چه‌گونه می‌توانیم میان روح پروتستانتیسیم که مبنی بر از خودگذشته‌گی این و آیین نوینی که بزرگترین نیروی انگیزندۀ رفتار آدمی را خودخواهی معرفی می‌کند، آشتی برقرار کرد؟… به نظرمی‌رسد از خودگذشته‌گی نوعی پنهان‌کاری برای خودخواهی درونِ آدمی باشد. ریشۀ خودخواهی در آن است که به آن‌چه نفس اوست محبت نمی‌ورزد.
آدمی می‌پندارد که در مرکز جهان است. از سوی دیگر، احساس شدیدی از ناتوانی و ناچیزی می‌کند که در گذشته از احساساتِ هُشیارِ نیاکانش در برابر خدا به شمار می‌رفت. روابط انسانی کیفیت مادی پیدا کردند و وجود آدم‌ها دیگر اهمیت نداشت. انسان‌ها نسبت به هم بیگانه شدند. وجود انسان‌ها برای هم به‌خاطر منفعتی بود که به یکدیگر می‌رساندند. تحت این شرایط تنهایی و جدایی انسان‌ها فزونی گرفت. فردیت افزوده شد و ایمنی از بین رفت. برای غلبه بر مظاهر ناامنی از عواملی مدد گرفت، متوجه شد ثروت حامی نفس اوست، مال زیاد قدرت و اعتبار به همراه دارد و این دو در تقویتِ نفس موثر است. مردم نمی‌توانند بار منفی آزادی را به دوش بکشند، سعی می‌کنند از آزادی به‌کلی بگریزند مگر این‌که بتوانند از آزادی منفی به سوی آزادی مثبت پیش بروند. (خلاصۀ گریز از آزادی، فروم، صفحه ۱۴۸-۱۱۹)

فصل پنجم: مکانیسم‌های گریز
قدرت‌گرایی و همرنگ شدنِ ماشینی
پس از جدایی از علایق نخستین، فرد در تقابل با دنیای خارج خود را ناتوان و تنها می‌یابد و دو راه دارد: یکی این‌که به سمت آزادی مثبت می‌رود و با عشق و کار مولد با دنیا پیوند می‌یابد و یا این‌که از آزادی بگریزید. راه گریز به‌وسیلۀ کیفیتی وسواسی که همیشه در گریز از وحشت‌های جدید وجود دارد و از ویژه‌گی‌های دیگرِ آن از دست دادنِ کاملِ فردیت و تمامیت نفس است.
قدرت‌گرایی: نخستین مکانیسیمِ گریز این است که فرد استقلال نفسِ خود را از دست بدهد و خود را به‌خاطر کسب نیرویی که فاقد آن است، در کسی دیگر یا چیز دیگری خارج از خود مستحیل کند، یا به عبارت دیگر دنبال یک سلسله علایقِ دومین رود و بخواهد بدین‌وسیله جای خالی علایق نخستین را پُر کند. صورت روشن آن، تسلیم یا تسلط است یا به عبارت دیگر، تلاش‌های ناشی از مازوخیسم و سادیسم که هر کدام راهی برای گریز از تنهایی است. احساس حقارت و ناتوانی و ناچیزی، رایج‌ترین مظاهر ناشی از مازوخیسم به شمار می‌آید. مازوخیسم افرادی را شامل می‌شود که مستعد آنند که خود را خوار بگیرند و ناتوان کنند. وابسته‌گی به موسسات اجتماعی، دیگران و قدرت‌های برونی از ویژه‌گی‌های بارز آن‌ها است. قطب مخالف مازوخیسم، سادیسم می‌باشد. سه نوع استعداد ناشی از سادیسم وجود دارد:۱ـ دیگران را به خود وابسته کنیم و بر آن‌ها تسلط مطلق و نامحدود بیابیم؛ ۲ـ استثمار مادی و معنوی دیگران؛ ۳ـ آزردن و رنجانیدن دیگران.
ریشۀ انحرافات مازوخیسیم و سادیسم: راهی برای گریز از احساس غیر قابل تحمل تنهایی، خلاص شدن از نفس فردی و غرقه ساختنِ خود است، یا به عبارتی دیگر، خلاصی از بار آزادی خوی قدرت‌گرا یا سادیست ـ مازوخیستی، یک وضع روانی است که فرد در عین حال مراجع قدرت را می‌ستاید و می‌خواهد بدان‌ها تسلیم شود و بر آن است که بر دیگران نیز تسلط یابد.
وجه مشترکِ تمام فعالیت تفکرِ قدرت‌گرا این اعتقاد است که زنده‌گی در ارادۀ قوایی بیرون از نفس و منافع و آرزوهای آدمی است و نیک‌بختی تنها از راه تسلیم حاصل می‌شود. ریشۀ فعالیت‌هایی که خوی قدرت‌گرا به این می‌پردازد، در احساس ناتوانی است و قدرت‌گرا با تسلیم بر این احساس چیره می‌شود.
همرنگی ماشینی: یکی از مکانیسم‌های گریز که از لحاظ اجتماعی مهم است. اکثراً افراد عادیِ اجتماع به آن روی می‌آورند. وقتی شخص بدین طریق متمایل شد، دیگر خودش نیست، بلکه شخصیتی است که سازمان‌های فرهنگی اجتماع پیش پای وی می‌نهد. بدین ترتیب همرنگِ دیگران می‌شود و موافق انتظاراتِ آنان عمل می‌کند. (خلاصۀ گریز از آزادی، فروم، صفحه ۲۱۴-۱۴۹)
فصل شش: روان‌شناسی نازیسم
در باب توجیه نازیسم دو نظریه وجو دارد: یکی آن را پدیده‌یی اقتصادی اجتماعی سیاسی می‌داند، دیگری آن را پدیده‌یی که ریشه در عوامل روانی دارد.
عواملی که باعث روی آوردنِ مردم آلمان به هیتلر و نازیسم بود: یکی تسلیم و خسته‌گی درونی و دیگری حکومت آلمان با هیتلر و حزب وی معنای واحد یافته بود.
ایدیولوژی نازی: روح اطاعتِ کورکورانه از پیشوا؛ کینه در برابر اقلیت‌های نژادی و سیاسی؛ آرزوی فتح و استیلا؛ تجلیل و تمجید قوم آلمان.
خوی اجتماعی قدرت‌گرای طبقۀ متوسط پایین آلمان، حامی و ستایش‌گر نازیسم بود و ویژه‌گی بارز آن، قحط‌زده‌گی بود. فرافکنی طبقۀ متوسط در احوال شخصی هیتلر تجلی می‌یابد. صاحبان صنایع بزرگ و اشراف نیمه‌ورشکستۀ آلمان که از طریق نازیسم و برنامه‌های آن بنیان اقتصادی‌اش را تقویت بخشید. در خوی قدرت‌گرایی هیتلر، او بر پیروانش و تصرفاتش تسلط پیدا کرده بود و نیروهای هیتلر تسلمیش می‌شدند. مبانی دو وجهیِ خوی قدرت‌گرا یعنی اشتیاق به استیلا بر دیگران و گردن نهادن بر قدرت‌های قاهرِ بیرونی، خوی نازی‌ها بود که توسط هیتلر به بهترین شکل نمایان می‌شد. طبقۀ متوسط پایین، از این ایدیولوژی سیراب می‌شود و روش سیاسی نازی آن را محقق می‌سازد. (خلاصۀ گریز از آزادی، فروم، صفحه ۲۱۴-۱۴۹)

فصل هفتم: آزادی و دمکراسی
ناچیزی و ناتوانی و پدیده‌های مربوط به آن در نظام‌های دمکراسی زمینۀ ظهور فاشیسم را مهیا می‌کند.
فرض دمکراسی این است که با آزاد کردنِ فرد از نیروهای بیرونی به وی فردیتِ حقیقی بخشیده است. ما در بیان افکار و احساسات آزادیم و بدون حجت قبول می‌کنیم که این ضامن فردیتِ ماست، ولی غافلیم که حق بیان افکار فقط در صورتی معنادار است که بتوانیم افکاری هم برای بیان از خود داشته باشیم. رهایی از بندهای بیرونی زمانی مفید است که بر اساس شرایط روانی در درون، بنای خویش را استحکام بخشیم.
هیجانات و افکار و احساسات‌مان را اجتماع به ما وارد می‌کند و ما فکر می‌کنیم که از آنِ خود ماست.
افراد از نظر افکار، احساسات و هیجانات همرنگ شده‌اند. با همرنگ شدن با دیگران و مطابق انتظار آن‌ها رفتار کردن، بر شک هویتِ خویش فائق می‌آییم، ولی از خودانگیخته‌گی و فردیتِ خویش دست می‌کشیم و راه زندگی بسته و هویتِ خویش را بیشتر از دست می‌دهیم.
جنبۀ مثبتِ آزادی این است که بعد از آزادی اولیه به‌حای بند شدن در مکانیسم‌های گریز و دچار ترس و هراس شدن، با نفسی مستقل می‌تواند زنده‌گی کند.
آزادی: متحقق ساختن یا از قوه به فعل آوردنِ نفس فردی. انسان می‌تواند به آزادی برسد به شرط این‌که نفس خویش را از قوه به فعل آورد.
آزادی مثبت عبارت است از فعالیت خودانگیختۀ مجموع تمامیت‌یافتۀ شخصیت. فعالیت خودانگیخته فعالیت آزادانۀ نفس است و از لحاظ روان‌شناسی اختیار در آن مستتر است، برعکس فعالیت اجباری و وسواسی که ناتوانی و تجرد فرد در آن پنهان است. با فعالیت خودانگیخته، انسان بر وحشت تنهایی چیره می‌شود بی‌آن‌که تمامیت نفس خود را قربانی کند. چون بعد از فعالیت خودانگیخته، دوباره با دنیا و آدمیان و خودش اتحاد می‌یابد. بزرگترین عنصر تشکیل‌دهندۀ خودانگیخته‌گی، عشق است. عشق به معنای اثبات دیگران و یکی شدن با دیگران و حفظ نفس منفرد. و عنصر دیگر کار است؛ کار به معنای آن‌که راه انسان و طبیعت یکی شود و ما نه از محصول کار و فعالیت خودانگیخته، بلکه از خود فعالیتِ خودانگیخته لذت می‌بریم. ایمنی فرد نه به‌خاطر نیروهای بیرونی است، بلکه به علت فعالیت خودانگیختۀ خودش است. (خلاصۀ گریز از آزادی، فروم، صفحه ۲۱۴-۱۴۹)

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.