احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمنان دهزاد-استاد دانشگاه/ سه شنبه 15 عقرب 1397 - ۱۴ عقرب ۱۳۹۷
بخش نخست/
وحدت ملی چیست و در چهگونه سرزمینهایی میروید؟ چرا مردم افغانستان با وجودی که از سالها بدینسو ظاهراً در زیر سایۀ درخت وحدت ملی به سر بردهاند، ولی در عمل به همگرایی و بهزیستی شهروندی نرسیدند؟ وحدت ملی به چگونهگی زیست شهروندی تأکید دارد که همه قطع نظر از مسایل و پایگاههای قومی، نژادی و ایدیولوژیکیشان صرفاً به دلیل شهروند بودن از مزایا و امتیازات یکسان در یک جامعه بهرهمند بوده و زندهگی خود را به گونۀ برابر و همآهنگ با دیگران به پیش ببرند. وحدت ملی را نباید به معنای یکرنگی و ادغام گروهها و اقوام در یک گروه و قوم خاص تعبیر کرد؛ بل وحدت ملی در یک سرزمین به این تأکید دارد که همۀ اقوام و گروههای یک جامعه بهگونۀ مسالمتآمیز با پذیرش تفاوتهای قومی، نژادی، زبانی و مذهبی یکدیگر، در کنار هم زندهگی کرده و به تفاوتهای شهروندی ارج نهند.
امروز گفتمان وحدت ملی در جهان دیگر موضوعیت خود را بهنحوی از دست داده است، کشورهای چند قومی و درگیر بحران و پسا منازعه هنوز آن را زمزمه کرده و به آن درگیر و دلمشغول اند. همچنان سودای پیاده کردن آن را در کشورشان در سر میپرورانند. در کشورهای دیگر بهویژه جهان اول، زمانی این اسم کاربرد خود را از دست داد که پای کثرتگرایی و تأمل تفاوتهای دیگران به میدان کشیده شد و بسترها و فرصتهای مساعد و یکسان در اختیار همۀ شهروندان جامعه قرار گرفت و هر انسانی با داشتن ظرفیتها و امکانات دست داشته، تلاش کردند که جایگاه و منزلتی برای خود دست و پا کنند. به همین دلیل، بحث وحدت ملی از سکوی مباحث میان شهروندیاش به پایین کشیده شد و برخی اندیشمندان، چنین گفتمانی را در جهان مدرن ضیاع وقت و پینبردن به چیستی روزگار کنونی دانستند. پروفیسور فون هایک از جملۀ سرسختترین حامیان این تئوری گفته شده است؛ اما در کشورهایی که هنوز هم حس برتریخواهی و فزونطلبی در میان زمامداران و شهروندانش دیده شود و جهانبینی زمامدارانشان بر اساس رنگ و بوی قومی و تباری استوار باشد، مسلماً برایند چنین جامعهیی، تضییع حقوق شهروندان کشور خواهد بود که در چنین حالتی گفتمان وحدت ملی شکل و قوت میگیرد. جالب این است که در چنین جامعهیی وحدت ملی هم از سوی فرادستان مطرح میشود و هم از سوی فرودستان، فرادستان اهداف و برنامههایشان را بهنام وحدت ملی به خورد مردم میدهند و فرودستان هم میدانند که وحدت ملییی که آنان مطرح میکنند به درد خودشان میخورد و هیچ درد اینان را مداوا نمیکند. بنابراین، هر دو طرف و حدت ملی را زمزمه کرده و دلمشغول آن اند.
شاید افغانستان یکی از محدود کشورهای دنیا باشد که «وحدت ملی» در تاریخ معاصرش هیچگاهی از سر زبانها نیفتاده است، در تحولاتی که یکی پی دیگر در این سرزمین به میان آمد، نه تنها گفتمان وحدت ملی کم رنگ نشد، بلکه هر جریان سیاسییی که در این سرزمین عرض اندام کرد، آن را جدیتر از گذشتهگان مطرح کرد. شاید یکی از مهمترین سوژههایی که در میان محافل سیاسی و جریانهای درگیر در قضایای کشور (چپگرا، راستگرا و حتا طالبانیسم) گفتمان غالب بوده باشد، همین «وحدت ملی» بود. در میان ردهبندی ابزارهای مورد استفادۀ سیاستگران کشور بهویژه در سه دهۀ اخیر، بعد از «دین» یکی از مهمترین ابزارها و پناهگاهِ عموم سیاستمداران جامعۀ ما «وحدت ملی» بوده است، اما گفتنی است که در تاریخ معاصر افغانستان هیچ موردی زیانبارتر از وحدت ملی برای اکثریت شهروندان کشور نبوده است. زیر سایۀ همین سوژه چه حقهای شهروندی نبود که در تاریخ معاصر افغانستان تضییع نشده باشد؛ امیر عبدالرحمن خان یکی از معروفترین استبدادگران همین جغرافیا بود که از بخت بد مردم این سرزمین به مرکب سرکش قدرت سوار شد. او به مدت بیستویک سال بالای بخشی از مردم این سرزمین دیکتاتورانه فرمان راند و قتلهای بسیاری را به راه انداخت تا تاج و تخت خود را مستحکمتر نگه دارد. گفتنی است، درختی که امروز بهنام «وحدت ملی» در افغاسنتان ورد زبان همه است، توسط همین شاه مستبد غرس شد و از آن روزگار به بعد هر که آمد چند سطل آبی بر ریشۀ آن ریخت تا بارور گردد.
امانالله خان، نادرشاه و ظاهرشاه به این قناعت نکردند، خواستند که ریشههای این درخت به همه نقاط کشور کشیده شود، تا همه باشندهگان افغانستان از نعمت سایۀ درخت وحدت ملی بینصیب نمانند. همین بود که فرمان غصب زمینهای زراعتی را در شمال کشور از صاحبان اصلی و باشندهگان واقعی و بومی آن دادند و ملکیتهای بسیاری را به نفع همتباران خودشان مصادره کردند تا کمکی باشد به تطبیق وحدت ملی در سراسر افغانستان. سرانجام، نوبت به چهار آدم دیگر به نمایندهگی از سه جریان فکری رسید( حفیظالله امین، حکمتیار، ملاعمر، کرزی و اشرفغنی)، اینان با و جودی که نمایندهگی از مکتبهای متفاوت میکردند، ولی در زمینۀ تطبیق وحدت ملی دید و نگاه یکسان داشتند. همۀ آنان دوست داشتند که وحدت ملییی را که خودشان باور دارند، بالای همه بقبولانند و کسانی که در برابر این وحدت ملی به پا خاستند و آن را مورد نقد قرار داده و نپذیرفتند، منفور جامعه تلقی شده و دستشان از همه مزایای شهروندی در کشور قطع گردید.
گفتمان و حدت ملی در سه دهه تحولات اخیر افغانستان مسیرهای عجیبی را طی کرده است؛ حفیظالله امین با رفیقان و همفکرانش وحدت ملی را در تشت کمونیسم شستوشو دادند و در آفتاب سوسیالیسم خشک کردند تا هرگز بوی طبقات ندهد. شاید سواد این گروهکهایی که از بخت واژگون شدۀ کمونیسم، خود را میراثدار کمونیسم در افغانستان معرفی کردند، از نبرد طبقاتی که توسط کارل مارکس عنوان شده بود، این باشد که باید زیر این عنوان همۀ اقوام غیر تبار خودشان را به زیر تیغ یک رنگی و یک قومی ببرند تا صدای دیگر اقوام در این جغرافیا شنیده نشود. آنان تصمیم گرفتند که از طریق پاکسازی قومی خدمتی کرده باشند به شعار محو طبقات در جامعۀ افغانستان.
آنان برای رسیدن به این هدف هر کسی را که ادعای حقوق شهروندی و هویتی میکرد؛ متهم به ارتجاع و امپریالیست کرده و محکوم به نابودی میدانستند. سرانجام، تا پایان دورۀ حکومتشان، دهها هزار انسان این سرزمین را که عمدتاً از اقوام غیر پشتون بودند، به قتل رساندند تا این که ریسمان ملیگراییشان کَنده شد و نتوانستند تا پایان، این راه ناهموار را بپیمایند. بعد از آنان این میراث شیطانی را آقای گلبدین حکمتیار به دوش گرفت. اگرچه ایشان نتواست ریسمان مرکب بهجا ماندۀ آنان را محکم نگهدارد، ولی توانست که به کمک بقایای حزب دموکراتیک خلق و سازمان استخباراتی پاکستان(ISI) از حکومت کردن مجاهدین به رهبری پروفیسور برهانالدین ربانی جلوگیری کند تا حکومت نتواند به مردم افغانستان مصدر خدمت شود و سرانجام، حکومت مجاهدین را به ناامنترین حکومت برای مردم افغانستان مبدل کرد.
شاید هیچ دستی محکمتر و مهمتر از دستان حکمتیار برای برهم زدن و ناکامی دولت اسلامی مجاهدین کارا نبوده باشد. او حتا یکروز هم آنان را به رسمیت نشناخت و جنگ خود را در برابر دولت مجاهدین به رهبری شهید ربانی و قهرمان ملی، مهمتر از جنگ در برابر رژیم کمونیستی وانمود کرد. سرانجام، بعد از برهم زدن حکومت مجاهدین توسط حکمتیار و بقایای ترهکی و امین و ببرک کارمل، سر و کلۀ ملاعمر پیدا شد و همانند خار به یک بارهگی از این شورهزار رویید؛ روییدنی که حتا تاریخ قرون وسطا نمونۀ این گونه جریان جزمگرا را به حافظه ثبت نداشت، چه رسد به دنیای مدرن که ما در زیر آسمان آن نفس میکشیم!
جریان طالبان هم به سان گذشتهگانشان، در کنار تطبیق شریعتِ آمیخته با قبیله، شعار تحکیم وحدت ملی را نیز در افغانستان زمزمه میکردند؛ شریعتی که در مدارس پاکستان آموخته بودند و وحدت ملییی که نظریه و تیوری آن در کتاب «سقاوی دوم» بهآن اشاره شده بود و به اجرا در آوردن مواد آن را پیشزمینۀ وحدت ملی واقعی در افغانستان میدانستند. به همین دلیل بود که طالبان دست و آستین را بر زدند، تا وحدت ملی، هم از دید مذهبی و هم از دید تباری و قومی به هر نحوی که ممکن است در این جغرافیا پیاده شود.
یکی از برنامههای مهم و اساسی گروه طالبان در افغانستان، یک رنگ کردن جامعۀ افغانستان از نگاه قومی بود، جامعهیی که به جز یک قوم، مجال زندهگی برای دیگران وجود نداشته باشد؛ آرمانی که اسلاف گذشته با تمام نیرنگ و فریب انگلیس و توپ و تانگ روسی نتوانست در این سرزمین مصیبتزده به اجرا در آورد. تفاوتِ میان آرمانِ یک رنگیخواهی تباری گروه طالبان با آرمان یک رنگیخواهی قومی حفیظالله امین و رفقایش دیده نمیشد، بلکه برنامۀ هر دوی آنان از یک جوی آب میخورد و برایند آن یکی بود. ولی این آرمان در پشت دو سنگر پنهان شده بود و شعار «وحدت ملی» را به مردم افغانستان پرتاب میکرد. وقتی پای مرکب ملیگرایی رفقا و شعار «یا اسلام کامل و یا هیچ» حکمتیار لنگید، پیروان همان شعار سریعاً لاش خود را بر دوش شریعت انداختند، اینبار به گونۀ بسیار خطرناکش به میدان کشیده شد تا نگذارند درختِ وحدت ملی بیآب بماند؛ خطرناکی این ملیگرایی طالبان نسبت به رفقا در این بود که اینان پایبند هیچ دلیل و استدلال عقلی، دینی و اخلاقی نبودند؛ عقل یکی از بیارزشترین متاع روزگار و ساخته و پرداختۀ کفار در نزد آنان بهشمار میرفت، ولی دین هم تا جایی دین بود که خودشان در مدارس قبایل پاکستان خوانده بودند، فراتر از آن، دیگر حرف خدا و دین نه، بلکه برآمده از ذهن دسیسهگران غربی تلقی میشد.
طالبان به دلیل اینکه خود را سر تا پا با لباس شریعت آراسته بودند! میبایست از یک رنگی کردن جامعه از نگاه مذهبی آغاز میکردند، به همین اساس آنان در ابتدای مبارزاتشان فرمان قتل پیروان فرقۀ اهل تشیع را صادر کردند، تا شعار طبقاتی کردن جامعه افغانستان را از نگاه دینیاش از میان برده باشند. این برنامۀ شان به اکمال نرسیده بود که خون قبیلهییشان در جوش آمد و به فکر تطبیق «وحدت ملی» از نگاه سیاسی بر آمدند، گروه طالبان برای پیاده کردن این آرمانِ دیرینه، از پاکسازی قومی آغاز کردند، زیرا نمیشود هم زنده بودن و حضوری اقوام دیگر را گواه بود و هم ادعای تطبیق «وحدت ملی» کرد. آنان دانسته بودند که اگر وحدت ملی با زور، فریب و دروغ، در پیشگاه و حضور سیاسی دیگر اقوام پیاده میشد، حتماً گذشتهگان در این راستا به نتیجهیی میرسیدند. از تقسیم قدرت به صورت مطلق به یک خانواده توسط احمدشاه ابدالی تا اجباری کردن زبان پشتو توسط ظاهرشاه و داوود و قتل عام مردم مناطق خاص توسط امین و ترهکی ثابت میکند که سرانجام جای کار میلنگد، به همین اساس آنان درک کردند که وحدت ملی را نمیشود در «بودنِ» دیگر اقوام در این سرزمین نهادینه کرد. بنابراین، برای رسیدن به یک جامعۀ یک دست و عاری از اقوم دیگر، فرمان پاکسازی قومی را صادر کردند. دیری نگذشت که در میان ردههای درجه دوم طالبان در شمال کشور این شعار سر برآورد که «تاجیکان، به تاجیکستان، ازبیکان، به ازبیکستان، هزارهها به گورستان و یا ایران بروند، افغانستان از افغانها(پشتونها) است». (منصور، ۱۳۹۲: ۸۱)
Comments are closed.