احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمنان دهزاد-استاد دانشگاه/ چهار شنبه 16 عقرب 1397 - ۱۵ عقرب ۱۳۹۷
بخش دوم/
طالبان به دلیل اینکه خود را سر تا پا با لباس شریعت آراسته بودند! میبایست از یک رنگی کردن جامعه از نگاه مذهبی آغاز میکردند، به همین اساس آنان در ابتدای مبارزاتشان فرمان قتل پیروان فرقۀ اهل تشیع را صادر کردند، تا شعار طبقاتی کردن جامعه افغانستان را از نگاه دینیاش از میان برده باشند. این برنامۀ شان به اکمال نرسیده بود که خون قبیلهییشان در جوش آمد و به فکر تطبیق «وحدت ملی» از نگاه سیاسی بر آمدند، گروه طالبان برای پیاده کردن این آرمانِ دیرینه، از پاکسازی قومی آغاز کردند، زیرا نمیشود هم زنده بودن و حضوری اقوام دیگر را گواه بود و هم ادعای تطبیق «وحدت ملی» کرد. آنان دانسته بودند که اگر وحدت ملی با زور، فریب و دروغ، در پیشگاه و حضور سیاسی دیگر اقوام پیاده میشد، حتماً گذشتهگان در این راستا به نتیجهیی میرسیدند. از تقسیم قدرت به صورت مطلق به یک خانواده توسط احمدشاه ابدالی تا اجباری کردن زبان پشتو توسط ظاهرشاه و داوود و قتل عام مردم مناطق خاص توسط امین و ترهکی ثابت میکند که سرانجام جای کار میلنگد، به همین اساس آنان درک کردند که وحدت ملی را نمیشود در «بودنِ» دیگر اقوام در این سرزمین نهادینه کرد. بنابراین، برای رسیدن به یک جامعۀ یک دست و عاری از اقوم دیگر، فرمان پاکسازی قومی را صادر کردند. دیری نگذشت که در میان ردههای درجه دوم طالبان در شمال کشور این شعار سر برآورد که «تاجیکان، به تاجیکستان، ازبیکان، به ازبیکستان، هزارهها به گورستان و یا ایران بروند، افغانستان از افغانها(پشتونها) است». (منصور، ۱۳۹۲: ۸۱)
گروه طالبان چنان به وحدت ملی گرایش داشتند و فکر پیاده کردن آن را در ذهن پرورش میدادند که نه تنها خواهان زنده بودن دیگر گروههای قومی نبودند، بل حتا آثار به جا مانده از آنان را نیز نمیخواستند. به همین رو، طالبان فرمان به آتش کشیدن درختان انگور و باغستانهای شمالی، ویران کردن پیکرههای تاریخی بامیان و خانههای مردم تخار را دادند، تا نشود روزی این خانهها و درختان در افغانستان بوی «بیوحدتی» بدهند و بادِ آنها، درخت وحدت ملییی را که با خون دهها هزار انسان بیگناه پرورش یافته است، به لرزه اندازند.
ساختار تشکیلاتی و اداری طالبان چنان از اقوام دیگر خالی شده بود که سرتا پای این تشکیلات نمایانگر «وحدت ملی» تمامیتخواهان افغانستان بود. همین ملیگرایی رژیم طالبان دموکراتهای ملیگرایی قبیله اندیش را واداشت تا برای نهادینه شدن این وحدت ملی! اقدام کرده و کشورهای غربی را وادار کنند تا آنان را به رسمیت بشناسند. از اینرو زلمی خلیلزاد، نقش نمایندهگی طالبان را در امریکا به عهده گرفت و دفتر به دفتر، نمایندهگان امیرالمومنین را رهنمایی میکرد تا حمایت غرب را بهدستآرند. انورالحق احدی، رهبر حزب قومگرای افغان-ملت برای مشروعیت بخشیدن به طالبان در شبکههای بینالمللی دُرّ فشانی میکرد تا ثابت کند که طالبان خطرناک و انسانستیز نیستند. یکی از مهمترین دلایل دفاع آقای احدی از طالبان، همین «وحدت ملی» بود. او سقوط حکومت مجاهدان به رهبری برهانالدین ربانی و قهرمان ملی افغانستان، شهید احمدشاه مسعود به دست طالبان را به معنای تحکیم وحدت ملی دانست. انورالحق احدی در کتاب «مسایل ملی» مینویسد: «حزب افغان ملت به صراحت کامل مخالفت خود را با حکومت استاد ربانی و قوماندان مسعود اعلام کرد و سقوط این حکومت را برای اعادۀ صلح و وحدت ملی در افغانستان مهم دانست. آقای احدی، حکومت طالبان به رهبری ملاعمر را نسبت به حکومت مجاهدین به رهبری پروفیسور ربانی و قهرمان ملی ترجیح داد؛ چون به باور او «استاد ربانی و قوماندان مسعود نه مردمان ملی هستند و نه دموکرات… استاد ربانی و قوماندان مسعود وحدت ملی مردم افغانستان را شدیداً متضرر ساخته اند».(انورالحق احدی، ۱۳۹۰: ۱۳۹) آخر احدی میدانست که چه کسی میتواند به سان طالبان، افغانستان را به کشور یکرنگ و هم صدا در جهان مبدل کند!
سرانجام، طالبان زیر عناوین «شریعت اسلامی» و «وحدت ملی» شمار کثیری از باشندهگان این مرزبوم را سر به نیست کردند، کاربرد زبان فارسی دری را در زادگاه خود ملغا اعلام کردند تا جایی که دیگر در مکاتبات رسمی و اداری دولتِ زیر فرمان طالبان، زبان فارسی دری به چشم نمیخورد. همۀ این موارد تحت عنوان وحدت ملی صورت گرفت. نویسندۀ این سطور، روزی با یکی از دلبستهگان گروه طالبان روبهرو شدم، گفتوگویی میان من و او روی دولت طالبان آغاز شد، نقطۀ حمله من بر دولتداری طالبان به بیعدالتی، تبعیض نژادی، قبیلهگرایی و افراطگرایی طالبان بر میگشت. ایشان یکی از مهمترین عوامل دل بستهگی به دولتداری طالبان را، توجه این گروه به وحدت ملی دانست و استدلال کرد که در زمان طالبان هیچگاه بحث قومیت مطرح نبود و طالبان همه را [افغان] ساختند و «وحدت ملی» را بهوجود آوردند. پیش از طالبان و بعد از آنان بحث قومیتها در افغانستان ظهور کرد، بنابراین، آنان مفید بودند.
طالبان از برکت پاکستان، عربستان و کشورهای غربی، چند سال به گونۀ غیرقانونی بر بخشهای از خاک افغانستان فرمان راندند و قوانین تبعیضگرایانۀ خود را به منصۀ اجرا در آوردند تا این که صفحۀ کتاب کابوس آنان از سوی بهوجود آورندهگانشان ورق خورد و بازیگران اصلی وارد میدان شدند؛ بازیگرانی که پنجسال پشت سرِ دولت طالبان فرمانده بودند تا درخت وحدت ملی در افغانستان نهخشکید، درختی که پیش از آنان به اساس فریب و جعل آبیاری میشد، اما طالبان آن را با خون دیگر اقوام کشور آبیاری کردند؛ آبیارییی که در اپارتایدترین رژیمهای دنیا نمونه نداشت.
بعد از فروپاشی رژیم طالبان، کتاب گفتمان وحدت ملی در افغانستان ورق خورد، اینبار این پارادایم زیستِ همهگانی بر خلاف دو دورۀ قبلی که در پشت سرِ «سوسیالیسم» و شعار «شریعت» پنهان شده بودند و از این نشانیها ارزشهای نهفته در یک قبیله را بالای همۀ مردم افغانستان تحمیل میکردند؛ اما این بار سخن از دموکراسی و آزادی بیان و ارزشهای انسانی بود که توسط حامدکرزی و شرکای بینالمللیاش اجرا شد. اینان ظاهراً از استبداد دوری میجستند و مشروعیت رفتاریشان را از مفاهیم مدرن و دموکراتیک میگرفتند. البته مردمسالارییی که در پشتِ آن پنهان شده بودند، چیزی نبود، جز همان استبداد دموکراتیک و هژمونی ارزشهای یک قبیله بر شهروندان دیگر. به بیان خواجه بشیر احمد انصاری دانشمند و پژوهشگر مطرح کشور: «اگر در دورۀ طالبان، جهانیان به دینداری ما میخندیدند، امروز بر دموکراسی ما قهقه سر دادهاند،نمیدانم آزادهگان دنیا چه نامی بر سر این دموکراسی نهادهاند، دموکراسی استبدادی؟! یااستبداد دموکراتیک؟». (نصاری، ۱۳۸۲: ۳۰)
در یک کلام، پس از سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان، گفتمان «وحدت ملی» وارد بازی تازهیی شد و آن اینکه غربدیدهترین چهرههای قومی، تصمیم گرفتند که به هر وسیلهیی که میشود، با آسیبشناسی کارکرد رژیمهای پیشین، درختِ دروغین وحدت ملی را با استفاده از ارزشهای جهانی تقویت کنند. اینان در نخستین شکلگیری دولت انتقالی در بن آلمان شرط وضع کردند که رییسجمهور بعدی افغانستان باید از فلان تبار باشد، بعد از آن در مرحلۀ تدوین قانون اساسی جدید، همه به یک بارهگی از دیار غرب سرازیر شدند و آخرین تلاشهای شان را به کار گرفتند تا وحدت ملی را آن گونهیی که میخواهند در میان مردم این کشور پیاده کنند. آنان برای رسیدن به این کار، سیستم سیاسی متمرکز برای آیندۀ کشور پیشنهاد و آن را بالای مردم تحمیل کردند و زبان پشتو را که -به باور آنها-نماد مطلق تحکیم وحدت ملی است، به عنوان زبان ملی، و سرود ملی کشور را نیز تک زبانی کردند تا کمکی باشد برای نهادینه کردن وحدت ملی در افغانستان؟!
برای نهادینه کردن این برنامهها نیاز بود که کسی را در رأس این بازی قرار دهند تا به وجه احسن از عهدۀ این بازی برآید. بنابراین، مجری و گردانندۀ این بازی وحشتناک، کسی نبود؛ جز حامدکرزی، او را میشود به عنوان یکی از ماهرترین چهرههای بازیگر و فریبپیشه در تاریخ معاصر افغانستان محسوب کرد. او در مدت حکومتداری خود، چنان ماهرانه بازی کرد و رقیبان خاماندیش و پیش پا بین خود را در گرداب دامهایش انداخت که برخی آنان تاکنون، مسیر اصلیشان را نیافته اند.
کرزی در این راستا به روشهای ماکیاولستی متوصل شد و همه رقیبای قدرتمند خود را از صحنه کنار زد و برنامههای تمامیتخواهانۀ تیم خود را یکی پی دیگر به منصۀ اجرا در آورد و برای مردم افغانستان چنان وانمود کرد که در این کشور از او کرده انسان ملیگرا و اهل مردمسالاری کسی دیگری نیست. در حالی که او از همان ابتدا در بن آلمان، از سوی امریکاییها به پستِ ریاستجمهوری افغانستان انتصاب شد.
تنور وحدت ملی در حکومت کرزی چنان گرم و نقد ناپذیر بود که حتا استعمال واژههای اصیل فارسی دری، توسط وزیر اطلاعات و فرهنگ کابینۀ او (کریم خرم)، غیر اسلامی و ملی تلقی شد و کاربران آن را متهم به ایرانیگرایی و خیانت ملی وانمود کرد. فراتر از آن مضرترین چهرههای قومی و تبارگرا به مهمترین پُستهای حکومتی گماشته شدند. آنان چنان دستشان در گزینش و استخدام کارمندان وزارتشان باز بود که غیر از تبار و هم حزبیشان، کسی دیگری در آن وزارتها راه نمییافتتند.
در حکومت کرزی، رسانههایی از سوی همین حلقات ایجاد شدکه سریعاً به اقوام دیگر به عنوان جاسوس، جنگسالار، ناقضان حقوق بشر و … میپرداخت(تلویزیونی ژوندون و…)، ولی گردانندهگان اصلی آن در اطرف کرزی حلقه میزدند و نقش مشاوران ارشد او را بهدوش داشتند(اسماعیل یون و…). از اینکه آنان دیدند با تبلیغات و شایعهپراکنی دروغین نمیشود، به نیات غیر انسانی و اخلاقی نایل آیند، دست به حذف فزیکی چهرههای یک قوم و جریان سیاسی زدند تا باشد در نبود آنان درخت وحدت ملی به ثمر رسد.
با تمام شدن دورۀ حکومتداری آقای کرزی، گمانهزنیها بر این بود که او و اطرافیان تبارگرایش تن به بازی دموکراتیک و مردمسالار میدهند؛ آنهم از طریق یک انتخابات سراسری و شفاف و در نهایت، راه را برای همگرایی و همدیگرپذیری در میان شهروندان کشور هموار میسازد، اما نه تنها که چنین نشد، بلکه او با تمام قوت و توان مالی و سیاسی حکومتیاش تلاش کرد تا در برابر رأی اکثریت مردم افغانستان بایستد؛ حتا این ایستادن به تجزیه و بهوجود آمدن بحران فراگیر در کشور منجر شود. تا جایی که انتخابات ۹۳، کشور را تا مرز یک قدمی بحران و تجزیه پیش برد. آخر حامدکرزی به انتخابات واقعی باور نداشت. او از همان ابتدا (بن آلمان) توسط امریکا و جامعۀ جهانی به مقام ریاستجمهوری افغانستان به شکل غیر دموکراتیک انتصاب شد.
آقای کرزی سرانجام، همان گونهیی که میخواست عمل کرد و نگذاشت حکومتِ پس از او، توسط ارادۀ مردم شکل گیرد. او نه تنها این کار غیرقانونی و ملی را به گونۀ پنهانی انجام نداد، بلکه به صورت روشن، وارد بازی شد و انتخابات را به خواست خودش سمت و سو داد.
با توجه به قدرت و نقش رسانهها در جهان مدرن، تلاش کردند که «وحدت ملی»ی مورد پسند خودشان را از طریق رسانههای همهگانی به خورد شهروندان کشور بدهند و نگذارند درخت بیریشۀ وحدت ملی از پا بیافتد. در سالهای حکومتداری حامدکرزی «وحدت ملی» بیشترین شعاری بود که از زبان دستاندرکاران این حکومت آگاهانه و نا آگاهانه شنیده میشد. حکومت کرزی در هر مناسبتی تلاش کرد که تک هویتی برخورد کند و این سیاست پیوسته از طریق رسانهها تبلیغ شدند.
«افغان» به عنوان گفتمان هویت ملی حداقل تا اندازهیی در میان برخی از تحصیل یافتهگان و شهرنشینان کشور جای باز کرده بود، ولی انتخابات ۹۳ افغانستان، این گفتمان را به صفر رساند، به این دلیل که اگر سیاستمداری از یک قوم (تاجیک، هزاره، ازبیک و…)، نیم قرن هویت خود را «افغان» بگوید، به مجرد اینکه در فکر رسیدن به قدرت سیاسی شوند، دیگر از سوی همین تبارگرایان، «افغان» به حساب نمیروند و راهِِ خود را از این هویت جدا کرده و معرف هویت اصلی خود قلمداد میشوند. وحدت ملی در این سالها به صورت مطلق بر محورِ مدغم سازی خُرده هویتها در خُرده هویت حکومتی چرخید؛ اما مشکل اساسی آن این بود که حکومت بهجای این که به دنبال تساوی کردن حقوق اقوام و شهروندان کشور برآید، به دنبال حذف خُرده هویتهای ساکن در کشور برآمد؛ سیاستی که راه بهجایی نبرد.
Comments are closed.