رنگین دادفر سپنتا: طالبان به شریک قابل قبولِ امریکا بدل شده‌اند/ سخنرانی داکتر رنگین دادفر سپنتا در نشست صلح در آیینۀ وفاق ملی

گزارشگر:شنبه 19 عقرب 1397 - ۱۸ عقرب ۱۳۹۷

سپاس‌گزارم از این‌که فرصت می‌یابم فشرده‌یی از دیدگاه‌های خود را در مورد رسیدن به صلح با شما در میان بگذارم. تز نخستم این است، تنها چیزی که به صورت انتزاعی میان مردم افغانستان توافق است، واژۀ صلح است. تمام افغان‌ها اعم از آنانی که می‌جنگند و چه آنانی که در شهرها و روستاها قربانی می‌شوند، همه در حسرت صلح اند؛ در این مورد هیچ اختلافی نیست، اما متأسفانه اجماع ملی ما در همین‌جا پایان می‌یابد. بر سر کدام صلح و چگونه رسیدن به صلح، اختلاف و تفاوت نظر وجود دارد.
mandegarبه باور من، نخستین چیزی که ما باید به عنوان یک طرح ملی به آن دست یابیم، بر سر این دو اصل است: کدام صلح و راه‌های رسیدن به این صلح کدام‌ها اند؟ در این میان کسانی هستند که هنوز هم تأکید دارند، باید طالبان را با توسل به سلاح و از طریق زور شکست داد. این یک طرح است و تا آن‌جا که مربوط صاحب‌نظران آن می‌شود، طرح مشروعی است. حکومت وحدت ملی پس از مدت‌ها می‌گوید که ما هم می‌جنگیم و هم آمادۀ صلح هستیم. طالبان می‌گویند، حکومت افغانستان یک دستگاه مزدور و دست‌نشاندۀ ایالات متحدۀ امریکا است و ما با امریکایی‌ها مذاکره می‌کنیم نه با دست‌نشانده‌ها.
با این وجود، کماکان با همۀ این تفاوت‌ها، حسرت رسیدن به صلح همچنان باقی می‌ماند، اما تجربۀ جهانی و مطالعاتِ جنگ و صلح نشان می‌دهند که در سه حالت کلی شاید حالت‌های دیگری هم وجود داشته باشد، ولی سه حالتی است که می‌شود تعمیم داد- امکان رسیدن به منازعاتِ غیرمتداول یا غیرمتعارفی که ما با آن روبه‌رو هستیم، می‌توان به صلح دست یافت.
یک: یکی از طرف‌های جنگ باید شکست بخورد و طرف پیروز به صلح دست یابد، نمونه‌یی تازۀ آن کشور سریلانکا است.
دو: حامیان دو طرفِ جنگ و یا یک طرف جنگ، دست از حمایت طرف مورد نظر بر می‌دارند/دارد و به این‌گونه صلح از طریق مذاکره و گفت‌وگو برقرار می‌شود. نمونه‌یی آن گفت‌وگوهای صلح میان شاه ایران و صدام حسین در الجزایر بود که در نتیجۀ آن، رهبر اسطوره‌یی خلق مظلوم کُرد، ملا مصطفی بارزانی مجبور شد پس از یک هفته و توافق شاه با صدام حسین، سنگرهای خود را تخلیه کرده به تبعید در کالیفورنیا پناه ببرد؛ چرا که شاه ایران پس از موافقت، دست از حمایتِ نهضت ملی کُردستان به رهبری ملا مصطفی برداشت.
سه: رسیدن جنگ به بن‌بست است. یک جنگ طولانی به بن‌بست می‌رسد، سرانجام طرف‌های درگیر در جنگ نمی‌توانند هزینۀ انسانی و مالی جنگ را بپردازند و پیشرفت ملموس و محسوسی هم در صحنۀ پیکارها داشته باشند. در نتیجه، طرف‌ها روی میز مذاکره می‌نشینند و از طریق گفت‌وگو معضل را حل می‌کنند. نمونۀ اخیر آن کشور کلمبیا است که بعد از ۴۸ سال جنگ، طرف‌ها با هم گفت‌وگو کردند.
پیش از این‌که به معضل افغانستان بپردازم، اجازه دهید سه طرح تیوری که در پیوند به مبارزه در برابر جنگ‌های نامتعارف را خدمت تان مطرح کنم، البته یک مقدار تعمیم‌یافته است و می‌تواند مورد غور قرار گیرد و باید هم مورد غور و مداقه قرار گیرد.
برای شکست دادن یک جنبش نامتعارف و چریکی– چون در ادبیات سیاسی افغانستان واژۀ چریکی به ویژه در میان حلقه‌های چپ، بار معنایی مثبت دارد، از کسانی که حتماً به بار معنایی مثبت فکر می‌کنند، پوزش می‌خواهم، زیرا به این واژه با بار معنایی مثبت و منفی می‌توان فکر کرد- به قول مائوتسه دونگ، می‌تواند در میان توده‌ها شناور باشد، باید دریا را خشک کرد، به این معنا که باید حمایت مردم آن را خشک کرد. واقعیت امروز افغانستان چگونه است؟ خوش ما بیاید یا نه، اما واقعیت را باید بپذیریم که طالبان در بخش‌هایی از کشور و در لایه‌های از جامعۀ ما نفوذ کرده‌اند. اگر به گونۀ فعال هم نباشند، اما می‌توانند در جاهایی به مردم پناه ببرند. به تعبیر دیگر، بر خلاف سال‌های ۲۰۰۱، ۲۰۰۲، ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴، طالبان در جاهایی حداقل از خوش‌بینی نسبی و یا از طریق توسل به زور و عرضۀ خدمات عدلی و دادگستری و غیره، مورد قبول مردم هستند؛ زیرا حکومت در قلمروش کارایی لازم را ندارد.
جنبش چریکی زمانی به شکست مواجه می‌شود که دارای پشت‌ جبهۀ جنگی فعال باشد. باید اعتراف کنیم که پاکستان به عنوان پشت‌ جبهۀ فعال به گونۀ مستمر، پیگیر و پیوسته، از طالبان همچنان پشتیبانی، حمایت، تجهیر و بسیج می‌کند. این حالت نه از سوی حکومت‌های افغانستان آن‌گونه که لازم است مورد توجه و تأکید قرار نمی‌گیرد و نه هم از سوی ایالات متحدۀ امریکا جدی گرفته می‌شود.
از سویی هم، برای شکست دادن یک جنبش چریکی، حکومتی که با جنبش چریکی در مبارزه است، از مشروعیت ملی و از حمایت بین‌المللی برخوردار باشد، یعنی توده‌های مردمی از حکومت حمایت کنند، یا دستِ ‌کم موجودیت و حضور حکومت را به عنوان مکانیسم و یک ساختار مشروع پذیرا باشند. در حالی که در افغانستان جدایی میان مردم و حکومت بر سر اقتدار هر روز عمیق‌تر و ژرف‌تر می‌شود؛ چنین حکومتی قادر نیست به بسیج مردم به لحاظ اخلاقی و معنویی بپردازد. چنین حکومت‌هایی قادر نیستند به نیروهای رزمی و سلحشوران در جبهات جنگ، روحیۀ لازم را برسانند.
حال بر می‌گردم به روشن ساختن آنچه خدمت شما عرض کردم. چه از گفت‌وگوهای صلح امریکا با طالبان استقبال کنیم، چه نکنیم، کسانی که از این گفت‌وگوها در غیاب حکومت و مردم افغانستان حمایت هم می‌کنند، بسیار با ناز با ایالات متحده برخورد می‌کنند؛ در حالی که نماینده‌گان قربانیان حق دارند اعتراض کنند و صدای‌شان را در برابر نحوۀ این گفت‌وگوها بکشند. عملاً طالبان به شریک قابل قبول ایالات متحدۀ امریکا تبدیل شده‌اند. این مردم هستند که چهل سال قربانی دادند، اما در چنین گفت‌وگوها حضور ملموس ندارند. از گفت‌وگوهای صلح استقبال می‌کنیم، اما این گفت‌وگوها نقض عهد و پیمانی است که میان مردم افغانستان و جامعۀ جهانی وجود داشته است. تمام اسناد بین‌المللی‌یی که افغانستان آن را امضا کرده است، مشعر بر این است که صلح باید زیر رهبری افغان‌ها صورت بگیرد و از آنِ افغان‌ها باشد. صلح زیر رهبری ما صورت نمی‌گیرد و از آنِ ما هم نیست. چنانی که آقای مسعود هم اشاره کرد، نه صلح از ما است و نه جنگ؛ هر دو بر ما تحمیل می‌شود. امریکایی‌ها طوری که لازم می‌بینند، هر دو را به پیش می‌برند.
حوزۀ روشنفکران و اندیشه‌ورزان ما وقتی حکومت‌داران و متحدان ما کار درست انجام می‌دهند، باید صدای‌شان را بکشند و وقتی کار نادرستی هم می‌کنند، صدای‌شان را بلند کنند. من به عنوان یک شهروند از ابتکار و گفت‌وگوهای صلح استقبال می‌کنم، اما از نحوۀ پیش‌برد این‌طور گفت‌وگوی صلح شدیداً انتقاد می‌کنم. مشروع‌سازی یک پدیدۀ نامشروع موجب می‌شود که نماینده‌گانِ «ISI» و طالبان در سالون‌های بین‌المللی مورد قبول، تایید و حمایت دیپلومات‌ها قرار گیرند؛ در اندونیزیا گواه بودیم و امروز و یا فردا در مسکو گواه این کار خواهیم بود.
این به آن معناست که از یک‌سو امکانِ مشروعیت از حکومت افغانستان زدوده می‌شود و از سوی دیگر، از طالبان قباحت‌زدایی و کراحت‌زدایی صورت می‌گیرد و این به زیان پروسۀ صلح است.
با این‌همه، هیچ بدیلی برای صلح وجود ندارد. صلح باید همچنان به عنوان نخستین آرزوی برآورده نشده‌یی مردم افغانستان باقی بماند و ما باید برای صلح مبارزه کنیم. برای ما چند مورد به صورت آرمانی، هنجاری و ارزشی در مبارزه برای صلح مهم باشد. از نظر تاکتیکی نمی‌توان از کسی که در حالت ارتقا و پیشروی است، تقاضا کنیم به حکومت ما تسلیم شود؛ یعنی شاخه‌یی در حال پیشروِ جنگ که طالبان باشند به شاخه‌یی در حال فروپاشیِ که حکومت باشد، تسلیم شود. چیزی که من می‌گویم، واقع‌بینانه، اما تلخ و دردناک است؛ ناگزیر هستیم که واقعیت تلخِ حضور طالبان را بپذیریم. طالبان بر بخشی از این قلمرو حاکمیت دارند، امر و نهی می‌کنند و کیفر می‌دهند به مردم و غیره… با این گروه باید مذاکره کرد و چیزهایی برای شان داد، اما چند مورد باید برای ما خط سرخ باشد.
یک: از لحاظ فرایند گفت‌وگوی صلح، صلح باید بین‌الافغانی شود. مردم افغانستان در پروسۀ گفت‌وگوهای صلح شامل باشند و خود رهبری این گفت‌وگوها را به عهده بگیرند، به‌ویژه آنانی که در دوران اشغال پاکستان، وجیبۀ آزادی‌بخش را در برابر این اشغال سامان دادند. تجرید نیروهای مقاومت ملی، روشنفکران و منتقدان نمی‌تواند منجر به صلحِ عادلانه شود، اما می‌تواند به استقرار مجدد اشغال‌گر بینجامد.
دوم: دست‌آورهای سیاسی، اجتماعی و حقوقی ۱۸ سال اخیر در گوهر خود باید محافظت شود.
سه: ارزش‌های بنیادین قانون اساسی به‌ویژه حقوق شهروندی و حقوق زنان به عنوان خط‌های سرخ مطرح شود. اگر تغییراتی هم در سایر بخش‌های قانون اساسی کشور به وجود می‌آید که شاید خواست طالبان باشد، باید از طریق میکانیسم‌ها و ساختارهای قانون اساسی صورت گیرد.
چهارم: صلح اگر بین‌الافغانی شود، به مفهوم حفظ استقلال، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و عدالت و برابری میان مردم افغانستان باید باشد. صلح به هیچ صورت نباید به بهای قایل شدنِ حق ویتو به پاکستان در مسایل سیاسی و در سیاست خارجی و امنیتی افغانستان باشد.
پنجم: اگر خروج نیروهای بین‌المللی پیش‌شرط برای رسیدن به صلح است، باید شجاعانه با این مسأله برخورد صورت گیرد. در این زمینه هر نوع تابوسازی، مغایر پذیرش اصل استقلال است. ۱۸ سال گذشته نشان داد که در شرایط ژئوپولتیک معاصر بدون پرداختن به این قضیه، رسیدن به صلح سخت است. این به آن معنا نیست که ما از متحدان بین‌المللی خود بدون در نظر داشت همکاری‌های شان در مبارزه با تروریسم، بخواهیم کشور ما را ترک کنند؛ بلکه پس از پیشرفت صلح و غیر نظامی‌سازی نیروهای جنگی غیردولتی یعنی طالبان، می‌توان روی تقویم خروج نیروهای بین‌المللی از افغانستان بحث کرد؛ این را نباید تابو بسازیم. پیامد چنین طرحی احتمالاً بی‌طرف‌سازی افغانستان خواهد بود، اما نه خروج زودهنگام، بلکه در یک فرایند. همه می‌دانیم که گره‌گاه رقابت‌های هژمونیک در جاهایی که یک ابرقدرت در حال زوال است، بحث بیشی نیست و به این معنا نیست که این کار در ظرف سه چهار سال اتفاق می‌افتد، اما سیر ساختار سیاسی و مناسبات قدرت جهان همین‌گونه است. به گونۀ اجتناب‌ناپذیری رقابت‌ها در بیرون آسیا و حوزۀ پاسفیک وقتی متمرکز می‌شود، در عرصۀ جهانی قدرت‌های بزرگ با هم رقابت می‌کنند در آنجا و افغانستان خواه ناخواه به میدان رقابت‌ها کشانیده می‌شود.
دوم، با خلایی که با عقب‌نشینی ایالات متحده از خاورمیانه به قول استعمارگران و غرب آسیا به قول ما اشغال شده‌ها به وجود آمده است، بیشتر از پیش قدرت‌های منطقه‌یی مانند پاکستان، ایران، عربستان سعودی و ترکیه وارد رقابت‌های منطقه‌یی می‌شوند. ما باید بپذیریم که کشور ما امروز هم یکی از گره‌گاه‌های این رقابت‌های منطقه‌یی است؛ رقابت میان ایران و عربستان سعودی در هیأت و هویتِ داعش و گروه‌های دیگر، رقابت جمهوری هند با اشغال‌گران پاکستانی، یکی از نظامِ قانون‌مدار افغانستان حمایت می‌کند و دیگری افغانستان را به سوی اشغال جدید می‌کشاند، این‌ها همه واقعیت‌های افغانستان اند. ما باید کاری کنیم که افغانستان را در یک پروسۀ طولانی‌ مدت از میدان این رقابت‌ها بیرون کنیم.
همان‌گونه که عرض کردم، بررسی‌های جهانی نشان می‌دهد که دو قدرت بزرگ جهانی در منطقۀ ما در حال ارتقا است. حالت زوال و گریز آن‌ها یک پروسه است. چین و روسیه در حال پیشروی هستند، به ویژه چین. ایالات متحدۀ امریکا پیوسته توانایی خود را که در سه منطقۀ اصلی جهان اروپا، غرب آسیا و آسیا پاسفیک همزمان مانند سال‌های گذشته مبارزه کند، از دست داده است و ما به دلیل موقعیت ژئوپولوتیک خود دارای اهمیت هستیم. اگر سیاست‌مداران ما شهامت آن را داشته باشند واقعیت را بگویند، واقعیت همین است که هم به دلایل رقابت‌های منطقه‌یی و هم به دلایل رقابت‌های هژمونیکی-جهانی باید استراتژی بیرون کردن افغانستان از میدان این رقابت‌ها طرح شود.
کنفرانس اخیر صلح مسکو دقیقاً یکی از نتایج این رقابت‌ها است، نه از حُسنِ نیت. کثرت‌گرایی در گفت‌وگوهای صلح کار خوبی است، اما نگرانیِ‌یی که از به وجود آمدن و ارتقا داعش در منطقه به وجود آمد، روسیه را وادار کرد از یک‌سو به طالبان پاکستان نزدیک شود و از سوی دیگر، به عنوان یک قدرت هژمونیکِ صلح‌طلب البته نه به پیمانۀ امریکا، کوشش می‌کند خود را در عرصۀ فعالیت‌های سیاسی قرار بدهد. از این‌رو، کشیدن افغانستان از میدان رقابت‌ها با طرح یک استراتژی اصل بسیار مهم است. البته این به آن معنا نیست که ما از متحدان خود بخواهیم کمک به ارتش افغانستان را قطع کند، تأسیسات شان را ببندند و مشاوران شان را جواب بدهند، اما به عنوان یک دورنمای استراتژیک باید شهامت طرح‌ریزی قضیه را داشته باشیم، چرا که راه فعلی ما را به هدف نرساند.
روز شما به خیر.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.