گزارشگر:صبورالله سیاهسنگ/ شنبه 1 جدی 1397 - ۳۰ قوس ۱۳۹۷
دیروز سعدی از این گوشۀ جهان، «با تو بودن» را گرماسنج زمستان میگرفت و میگفت: «بیتو گر در جنتم، ناخوش شراب سلسبیل/ با تو گر در دوزخم، خرم هوای زمهریر» و امروز Sylvia Plath از گوشۀ دیگر، گذرگاه میان پاییز و بهار را اینگونه میبیند: «سپیدهدم زمستان آهنین رنگ است/ درختها، کرخت درجا: چونان اعصاب سوخته…»
آیا پرداختن به زمستان در سرزمینهای گوناگون همانندی دارد؟ بازتاب سرما – برون از فارسی- در زبانهای دیگر چگونه است؟ آیا انگارۀ خشم خنک در هنر همه جا کمرنگتر از مهر بهار و چهر پاییز نمایانده میشود؟
سرما با نشانههای کبودکننده، از آنرو که هم در برابر سورِ «بهار» و جوش شگوفه نهاده میشود و هم در رویاروی سوز «تابستان» و فراوانی بار و برگ؛ در فرهنگِ فارسی جایگاه ارجمندی ندارد. با آنکه بزرگی چون فردوسی، زمستان را «پاک سازندۀ هوا» خوانده، انگار اینگونه مهربانی و بزرگواری نیز از سنگینی گناهان سپیدش نکاسته است.
سرودهای پشتو نه تنها به زمستان در نقش برشی از روزگار، بلکه به کلیتِ طبیعت و سایهروشنهای آن کمترین یا هیچ پرداختهاند. اگر عبدالرحمن، حمید موشگاف و خوشحال ختک خُردهیادهای پراکنده از برف و باران دارند، مانند فارسی، بیشتر اشارههای گذرا به رفتوآمد این فصل در گردونۀ سال و آیینهسازی آن برای گرمای مهر و آشتی بودهاند، مانند این نمونهها:
«لکه شمع د سحر، آفتاب د ژمی»
مانند شمع بامداد و آفتاب زمستان (اشارۀ عبدالرحمن به پیری)
«په تورو غرو باندی را تاو شو توفانونه/ ژلی وریږی، مه ځه دلته شپه وکه، پاتی شه، باران دی»
توفانها بر فراز کوههای سیاه دور میزنند/ ژاله میبارد. شب همینجا بمان. باران است
«جانانه راشه چی پخلا شو/ عمر د ژمی مازدیگر دی، تیر به شینه»
یار بیا آشتی کنیم/ زندهگی آفتاب عصر زمستان است، سپری خواهد شد
البته، موج تازۀ طبیعتگرایی را در کارهای اسحاق ننگیال، پیر محمد کاروان، علم گل سحر، احمد جان نوزادی، امرالدین سرحد و دیگران میتوان دید.
پارۀ کوتاه زیرین از بهترینهای علم گل سحر به شمار میرود:
ژمی
لرګی مې ډیر اخیستی
لاندی مې هم کړی دی
ځان او اولاد ته مې وړینې جامې ډیرې کړې
بخارۍ تل ګرمه وی
که ژوند و، سږ ژمی به ګرم تیر شی
سږ کال به یخ په مخه هم رانه شی
خو څه فایده؟ چې د کور خواته مې یوبل انسان له یخه ریږدی
زمستان
فراوان هیزم انباشتهام
گوشت قاق نیز نگهداشتهام
جامههای پشمینه ـ برای خودم و فرزندانم ـ
فراهم آوردهام
بخاری میان خانه همواره داغ خواهد بود
اگر زندهگی باشد، زمستان امسال گرم خواهد گذشت
امسال سرما یارای رویارو شدن با ما را نخواهد داشت
ولی چه سود؟ آنسوی دیوار خانهام، کسی از خنک میلرزد
بازتاب زمستان در سرودهای هندی، با آنکه ریشه و پیشینۀ روشن ندارند، بیشتر در ترانههای کودکان دیده میشود. از سویی جغرافیای آفتابسوختۀ نیمقاره با سپیدۀ برف میانۀ چندانی ندارد و از سوی دیگر زمینۀ تقویمی این سرزمین با ستایش یا نکوهش سرما جور نمیآید. چنانی که در افغانستان سرودههای دریایی، زیتونی و خرمایی بار حسی/ تجربی ندارند؛ مگر اینکه مانند «دریاییهای یدالله رویایی» پاره پاره از کرانههای آبی اروپا وام گرفته باشند.
ناهمانند با زبانهای پیشگفته، جاپان روسیه، فرانسه، جرمنی و انگلستان «زمستان» را با زیباترین آرایهها پیشکش میکنند. در این میان، ادبیات جاپان را میتوان پرمایهترین بایگانی انبار زمستانپردازی خواند. نمونهیی از Kajiwara Hashin در دهۀ ۱۸۸۰:
نه آسمان
نه زمین
هی ریزش برف
«بامداد زمستان» با چندین ترانۀ سرمایی از Alexander Pushkin، «زمستان» از William Shakespeare، «زمستان دیگر» از Robert Louis Stevenson، «درنگی در شامگاه برفی کنار جنگل» از Robert Frost، «جرمنی: افسانۀ زمستانی» از Heinrich Heine، «از گلها به زمستان» از Thomas Hardy، ماندگارترین گنجینههای هنر، به ویژه جایگاه زمستان در نگارههای آفرینشی شمرده میشوند.
در این سرود انگلیسی، رابرت فراست گویی با واژهها فلمبرداری میکند:
درنگی در شامگاهان برفی کنار جنگل
آگاهم که این بیشه از کیست، پندارم
هرچند خانهاش در دهکده هست
او نخواهد دید مرا که اینجا ایستادهام
تا جنگل انباشته از برفش را تماشا کنم
اسب کوچکم باید شگفتزده اندیشد
چرا در این تارترین شام سال
اینجا که کلبهیی در چشمرس نیست
میان جنگل و برکه یخزده ایستادهایم؟
زنگولههای لگامش را میشوراند
تا پرسیده باشد: مگر نه اینکه بیراهه رفتهایم؟
یگانه آوای دیگر وزش باد آرام است
و ریزش گلبرف نازک
بیشۀ دوستداشتنی، تاریک و ژرف است
ولی پیمانهایی که باید وفا شوند، دارم
و فرسنگهایی که باید پیموده شوند
و فرسنگهایی که باید پیموده شوند
پیش از آنکه به خواب روم
پیش از آنکه به خواب روم
زمستان
ویلیام شکسپیر
هنگامی که قندیلهای یخ از دیوار آویزانند
و «دیک» شبان با نفس بر انگشتانش میدمد
و «تام» هیزم را به دهلیز میبرد
و شیر میان بادیۀ یخزده به خانه میرسد
هنگامی که خون میافسرد و خاک تباهی میگیرد
آنگاه جغد چهارچشمی شبانه میخواند:
«تو ویت / تو هو»
یاددهانی فرخنده
هنگامی که «جون» با دستهای چسپناک، تابۀ را سرد میسازد
هنگامی که غریو باد برمیخیزد
و سرفهها بر سخنان کشیش چیره میشوند
و پرندهگان پریشان در میان برف نشستهاند
و دماغ ماریان سرخ و آماسیده است
هنگامی که سیبهای سرخ بریان، سوزی از دل برمیکشند
آنگاه جغد چهارچشمی شبانه میخواند:
«تو ویت / تو هو»
یاددهانی فرخنده
هنگامی که «جون» با دستهای چسپناک، تابه را سرد میسازد
نزار قبانی سرودپرداز سوری برخورد ویژه با زمستان دارد. او خواننده را چنین غافلگیر میسازد:
من از این سخن متمدن
که نُه ماه میشود نشنیدهام
به شگفت آمدهام
و از این انقلاب سپید
که زمستان
بر ارتجاع تابستان و یکنواختی رنگ سبز
بر پا کرده است
برف نگرانم نمیکند
حصار یخ رنجم نمیدهد
پایداری میکنم: گاه با شعر و گاه با عشق
که برای گرم شدن وسیلۀ دیگری نیست
مگر آنکه دوستت بدارم
و برایت عاشقانه سرایم
سخن را میپیچم با این دو مصراع:
گل شراب و گل آتش و گل عارض
اگر غلط نکنم فصل گل زمستان است
Comments are closed.