احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حاجی رحیم، دستیار قهرمان ملی/دوشنبه 10 جدی 1397 - ۱۰ جدی ۱۳۹۷
مسعود از اوایلِ مقاومت مداوم به این فکر میکرد که چگونه میشود مردم در ساحاتِ تحت کنترولِ دولت اسلامی بهجای بیکار نشستن، به کار و سازندهگی مشغول شوند؛ اما حملاتِ پیهمِ دشمن به او فرصت نمیداد که در عرصۀ بازسازی و سایر کارهای اجتماعی و فرهنگی وارد عمل و اقداماتِ بزرگ و زیربنایی شود.
در سالهای اخیر مقاومتِ ملی علیه طالبان و پاکستان، روزی با قهرمان ملی شهید احمدشاه مسعود از منطقۀ گلبهار و اقامتگاه استاد عبدربالرسول سیاف به طرف پنجشیر در حالِ حرکت بودیم. در مسیر راه مردم دستهدسته کنارههایِ جاده در آفتاب نشسته بودند و به احترامِ آمرصاحب از جا برخاسته و سلام میکردند. اینجا بود که قهرمان ملی یک بارِ دیگر با حسرت گفتند: «چطور شود که مردم از این آفتاب نشستنها و بیکاری که سبب دهها مشکلِ اجتماعی در جامعه میشود، بیرون شوند؟»
فصل بهار بود و باغ آمرصاحب در پنجشیر تا حدود ۹۰ درصد کارش تکمیل شده بود، باید نهالِ مثمر از قبیل سیب و زردالو و ناک جستوجو میکردم. گلخان یکی از مجاهدینِ پاکنفس و باتقوا از قریۀ جنگلکِ پنجشیر که معتمدِ آمرصاحب بود و ضرورتهای اولیۀ خانۀ او را به دوشش سپرده بودم، گفت: انجنیر صاحب اکبری، نهالهایِ مثمرِ آماده به غرس دارد.
خانۀ اکبریصاحب در اخیرِ قریه موقعیت داشت و هم در بالای جوی، خانۀ جـدیدی اعمار میکرد که سی درصد کار ساختش پیش رفته بود. با اکبری آشنا بودم و نظر به ذوقشان به بازسازی و فهمشان در زراعت، زیاد به او علاقه گرفته بودم. نزد او رفتم و با چند نهال زردالو و مجنون بید دوباره خانۀ آمرصاحب برگشتم. نهالها را به کاکا حاجت مرزاخان تسلیم کردم تا در موقعیتی که آمرصاحب هدایت داده بودند، غرس شود.
بعد از صرف نان چاشت، آمرصاحب از خانه بیرون شد و دید که من با کاکا حاجت مرزا نهال مینشانم. نزدیک آمد و گفت: چه خوب نهالهایی پیدا کردهای. گفتم: اکبریصاحب یک خانه و باغِ بزرگ ساخته است، نهالها را از وی گرفته و آوردم. گفت: انجنیرصاحب بسیار آدم لایق و متخصصِ زراعت است، خوب شد که فهمیدم!
مسعود، ناصر خواهرزادهاش را فرستاد تا اکبریصاحب را بیاورد. عصر بود که اکبریصاحب تشریف آورد و بعد از احوالپرسی، آمرصاحب به او گفت: اکبریصاحب از ساختِ خانه و باغتان رحیم برایم گفت، میدانم که بسیار یک باغِ خوب ساختهای. اکبریصاحب جواب دادند: خوب یک مصروفیتِ سالم است، اگرچه به اندازۀ زیبایی باغِ شما نیست.
بعد آمرصاحب در باغ قدم زد و طرحی که در مورد «پروژه همبستگی» در ذهن داشت را با اکبریصاحب در میان گذاشت. اکبری گفت: چنین برنامهیی در فرانسه در زمانِ ناپلیون تطبیق شده است: روزی ناپلیون در کوچههای پاریس قدم میزد که متوجه شد جوقهجوقه مردم بدون کدام مصروفیت در بازار بیکار نشستهاند. فرمان صادر میکند تا مردمِ بیکار در پروژههای عامالمنفعه جبراً داخل کار شوند.
آمرصاحب گفت: ما در کشوری به نامِ افغانستان زندهگی میکنیم. ۹۹% مردم مسلمان اند و از سوی دیگر شرایط جنگی است، بچههای مردم در خط نخستِ جنگ و پدران مویسفید نگهبانِ خانه و فامیل اند. منظورم این نیست که پلان ناپلیون تطبیق شود!
در مدتِ دو هفته همهروزه مسعود با انجنیر اکبری مشوره میکرد و بعد با فرمانده گدا محمدخان و عدهیی از برادران دیگر نیز مشوره نمودند، تا بالاخره قرار بر این شد که بهطور آزمایشی در قدمِ نخست چند پروژه سروی شود و بدون معطلی کارش را آغاز کنند. در صورتی که نتیجه مطلوب باشد، با بهتر شدنِ اوضاع در مناطق تحت حاکمیتِ حکومت اسلامی و مقاومت، مؤسسات علاقه میگیرند که این برنامه را تمویل کنند.
اکبری صاحب وظیفه گرفت تا سروی را شروع کند. آمرصاحب به من هدایت داد که با اکبریصاحب در قسمت کارشان همکار باشم. موتر و امکاناتی که برای تطبیق و عملیسازی پروژه نیاز بود را من در اختیار اکبریصاحب قرار دادم.
هر روزی که آمرصاحب در پنجشیر حضور میداشت، حتماً از پیشرفت سروی گزارش میگرفت. اگر در شمال اقامت میداشت، من به ایشان از پیشرفت سروی اطمینان میدادم تا اینکه چند پروژه آغاز شد:
نخست: اعمار جوی از منطقۀ عنابه تا ساحۀ تاواخ!
دوم: جوی منطقۀ پاراخ!
سوم: جوی منطقۀ فراج!
چهارم: از ولسوالی دره بر بالای منطقۀ اورو که ساحۀ وسیعی وجود دارد مورد سروی قرار گرفته بود الی عادی شدن وضع جنگی دریای ولسوالی شتل و میدان جبل سراج شامل پروژه بود که باید عملی میشد.
سه هفته بعد که آمرصاحب به پنجشیر آمدند، اکبریصاحب نیز از سروییی که انجام داده بود، او را در جریان قرار داد. آمرصاحب گفت: در قدمِ اول یک پروژه شروع شود و اولویت به جوی تاواخ داده شود. خدا مهربان است؛ اگر پول داشتیم پروژههای سرویشده را قدم به قدم اجرا میکنیم. مسعود هدایت داد تا ۱۰هزار دالر به اکبریصاحب داده شود که در آن موقع شصت میلیون افغانی میشد. کار آغاز شد و مردم از چنین اقدامی در آن حالتِ جنگی خیلی خُرسند شدند.
وقتی از ذوق و علاقۀ مردم در کار پروژۀ همبستگی به آمرصاحب گزارش دادم، بسیار خوشحال شد و گفت: خوب است، فردا اکبریصاحب به سوق اداره بیاید تا با مشورۀ ایشان در شمال نیز سروی شروع شود. فردای آن، انجنیر اکبری با آمرصاحب صحبت کرد و قرار بر این شد که در آیندۀ نزدیک او به شمال سفر کند. چندی بعد کار پروژۀ همبستگی در ولایاتِ تخار و بدخشان نیز آغاز شد. هرچند نمیدانم در بدخشان کار تا کجا ادامه یافت، اما در تخار و پنجشیر کار بهشدت جریان یافت آنهم درحالیکه پول کافی برای اعاشۀ جبهه وجود نداشت. با این حساب، مسعود در سختترین شرایط برنامهیی را بنیاد نهاد که تاریخ نظیرش را در هیچ کشوری تجربه نکرده بود؛ برنامهیی بزرگ برای ایجاد رفاه و مصروفیتِ سالم برای مردم!
در اوایل حکومتِ موقت از طرف جناب اکبری، این پروژه با جزییات پیشنهاد و مطرح شد. اولین کشوری که این طرح را پذیرفت، فرانسه بود. اما وقتی نتیجهاش ملموس شد، کشورها چنان علاقه از خود نشان دادند که که هر روز وزارت احیا و انکشافِ دهات فرصت و نوبتِ افتتاحِ پروژهها را نمییافت. آقای حنیف اتمر با الفاظ زیرکانه به مردم و کشورهای کمککننده طوری وانمود میساخت که گویی خود چهرۀ مبتکرِ این پروژه است.
در هر ولایت بهشدتِ تمام کار جریان یافت با این تفاوت که مردم فقط با پرداختِ حقالزحمه کار میکردند و از سوی دیگر، نظارتِ لازم بر کیفیت پروژهها وجود نداشت. در ولایاتی که والی شخصی دلسوز و رییسِ همبستگی انسانی صادق میبود، نتیجه قناعتبخش به نظر میرسید ولی در سایر ولایات بعد از قطعِ نوار و یا هم یک سال بعد، دوباره کار به بازسازی میانجامید. اما رویهمرفته برای مردم کسبوکار خوبی بود!
حکومت وحدت ملی بعدتر با تغییر نامِ این پروژه به «میثاق شهروندی» دوباره کار را آغاز کرد که تا اکنون به نحوی ادامه دارد. اما چیزی که مرا از شروعِ حکومتِ موقت تا حال ذهنم را مشغول ساخته این است که: دردا و افسوس به کسانی که از برکتِ زحماتِ شباروزی آمرصاحب معاون، وزیر و رییس شدند اما پس از هفده سال از شهادت قهرمان ملی جُز حرفهای تکراری و بازاری چیزی برای گفتن به مردم و نسل جوان ندارند.
به نقل از مولوی عطاءالرحمن سلیم که در حکومت موقت معین وزارت حج و اوقاف بود، باید بگویم: حنیف اتمر وزیر انکشاف دهاتِ اسبق در جلسۀ شورای وزیران، برنامۀ همبستگی را مطرح نمود و چون این برنامه کاملاً آماده و با فُرم و مشخصاتِ واضح در حال تطبیق بود، بلافاصله مورد تأیید قرار گرفت و در همان جلسه بسیار بهصورتِ سطحی و سبک از آمرصاحب یاد شد و بس. اما طی سالها حکومت از این برنامه نفع برد و صدها پروژه در ولایات، ولسوالیها و قریهجات افتتاح شد و کشورها بدون کمترین تردید و سختگیری، صدها پروژه را تمویل کردند ولی یادی و دعایِ خیری در حقِ بنیانگذارِ همبستگی ملی نه از سوی رفقا و نه هم از طرف حکومت صورت نگرفت!
اینکه با گذشت زمان «پروژۀ همبستگی ملی» به «میثاق شهروندی» تغییرِ نام یافت نیز دقیقاً محصولِ بیوفایی یارانِ مسعود و بخیلیِ کسانی چون اشرفغنی احمدزی است.
در زمان حکومت کرزی چند بار با انجنیر صاحب اکبری دیدم. از کارِ خود راضی بود، اما وقتی از برنامۀ همبستگی یادآور شدم، اظهار تأسف کرد و آهی کشید و گفت: کاش آمرصاحب زنده میبود!
به او گفتم: چرا در برنامۀ همبستگی ذکری از نام ایشان (مسعود) در میان نیست. پاسخ داد: من همان فُرم و جدولی را که در پروژه همبستگی عملی نموده بودم، در اختیار خارجیها و وزارت انکشاف دهات قرار دادم. تمام جزییاتِ مربوط را که از زبان آمرصاحب شنیده بودم و خود در نظر داشتم، در هر ملاقات هو به هو بیان کردم؛ اما اینکه من عنوانی برای آن تعیین میکردم، در صلاحیتِ من نبود. سپس گفت: «خدا خواسته باشد، اگر حیات باقی بود، با مشورۀ هم مقالۀ همبستگی را نوشته خواهیم کرد!»
اما قضا و تقدیر مهلتش نداد و هفت سال قبل از امروز خبر شهادتش را شنیدم. به شفاخانۀ چهارصد بستر رفتم، جسد بیجانش را داخل سردخانه یافتم. او با تیم همراهش در یک سفر کاری به ولایت لوگر رفته بود و بعد از سروی در مسیر بازگشت درحالیکه جز قلم و نقشه چیزی با خود نداشت، مظلومانه توسط تروریستان تیرباران شده بود.
اکبریصاحب یکی از دانشمندان و سرمایههای معنویِ کشور ما بود. او تحصیلاتِ خود را در لندن در بخش زراعت به پایان رسانیده بود. با علاقۀ زیاد میخواست به مردمش خدمتِ صادقانه و بیریا انجام دهد. باری برایش زنگ زدم و گفتم که دولت در جستوجوی یک وزیر زراعت است، بیا یکبار با دوستان و برادرها از نزدیک ببینیم؛ مناسبترین شخص شما هستید. در پاسخِ من مؤدبانه گفتند: حاجی جان، منظورم در زندهگی رضای خدا و خدمت به مردم است که خوشبختانه به آن مشغولم.
خـداوند مغفرتش کناد!
Comments are closed.