احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یعقوب یسـنا/ یکشنبه 16 جدی 1397 - ۱۵ جدی ۱۳۹۷
پیش از اینکه به وضعیت ادبی در جامعۀ ما (افغانستان) بپردازم، لازم میدانم توضیحی بدهم دربارۀ «ادبیاتزدهگی»؛ زیرا این جستار، توصیف ادبیاتزدهگی است. بخش نخستِ این ترکیب، «ادبیات» است که بهنوعی همۀ ما تصوری از آن داریم (اشتباه یا درست!). اما آنچه که مهم است و نیاز به توضیح دارد، بخش دومِ این ترکیب یعنی «زدهگی» است. زدهگی در این ترکیب به معنای بیماری، مرض و گرایشی متوهم و نامرئی به چیزی تعبیر شده است. بنابراین ادبیاتزده یعنی ادبیاتبیمار. بخش دومِ این ترکیب (ادبیاتزدهگی) را از تعبیرهای عامیانه گرفتهام. در بین مردمِ ما ترکیبی رواج دارد به نامِ «دیوزده و دیوزدهگی». دیوزده به فردی گفته میشود که سرگشته و جنونزده است، درحالیکه بیماری مشخصِ بیولوژیکی و بدنی ندارد؛ ظاهراً سالم و تندرست است. تعبیر ادبیاتزدهگی نیز به همین معنا است که جامعۀ ما سرگشته و جنونزدۀ ادبیات است؛ زیرا نسبت به ادبیات، مرض دارد. گرایشِ متوهم و نامرئی به ادبیات، نوعی از بیماری در جامعۀ ما است، نه علاقهمندی از نوع برخوردی جدی و واقعی به ادبیات.
جامعههای شرقی در کُل، گرایش افتخارآمیز به فرهنگ و ادبیاتِ خود دارند که نمیخواهند نسبت به این گرایش، جدی و عقلانی برخورد کرده، آن را مورد نقادی و روشنگری قرار دهند. باید گفت این دستهبندی (جامعههای شرقی) زیاد درست نیست؛ بهتر است بگوییم جامعههای عقبماندۀ شرقی. زیرا سطوحِ فهم و چگونهگی برخورد جامعههای شرقی نیز از یک جامعه تا جامعۀ دیگر شرقی، نسبت به فرهنگ، ادبیات و جهان فرق میکند. متأسفانه یکی از این جامعههای عقبماندۀ شرقی، ما استیم. در جامعههای عقبماندۀ شرقی، تنها چیزی که برای آنها ارزش دارند و به آن افتخار میکنند؛ شعر، ادبیات و شاعر است. چرا چنین است؟ برای اینکه ساختار فکری هنوز در چنین جامعههایی، بدوی و پیشارنسانسی است. فلسفه و عقلانیت مدرن، هنوز در ساختار فکری آنها تأثیر نگذاشته است. بنابراین جهان و مناسباتِ جهان را با فهم بدوی درک میکنند که این فهم به زبان جادویی و شاعرانه ارایه میشود. هرقدر که فهم به زبان جادویی (رمزآلود) ارایه شود؛ ارزش و اعتبار آن بهتر است. تصور در چنین جامعههایی بر این نیست که جهان را بشناسند یا منظورِ شناختشناسی از جهان داشته باشند تا از ادبیات، فرهنگ، زبان و مناسباتشان با جهان رمززادیی کنند، بلکه میخواهند بیشتر درون فضایی جادویی و رمزآلود زندهگی کنند. این امر موجب میشود که گرایش چنین جامعههایی به ادبیات و فرهنگ، گرایش جادویی باشد. این گرایش به این معنا نیست که آنها میخواهند ادبیات را بدانند، بلکه این گرایش به این معنا استکه آنها گونهیی از تعلق وجودی جادوگرانه به ادبیات دارند، که این تعلق متوهم و نامرئی است.
چنین جامعههایی در مرحلۀ نخست، به ادبیات نوعی از تعلق وجودیِ جادوگرانه دارند؛ زیرا تصور میشود که شعر، ادبیات و شاعر به ماورای جهان و طبیعت وصل استند؛ بنابراین گرایش و تعلق به شعر و شاعر، آنها را نیز بهگونهیی به ماورای جهان وصل میکند. موقعیچنین جامعههایی با جامعههای مدرن آشنا میشوند که در جامعههای مدرن سخن از پیشرفت و پیشبینی بر اساس سنجشهای علمی است؛ اینجاست که مرحلۀ دوم در جامعههای ادبیاتزده شروع میشود که این مرحله، حتا از مرحلۀ نخست بدتر است. زیرا جامعه در مرحلۀ نخست، در وضعیت پیشین و قبل از رنسانسیِ خود قرار دارد اما در مرحلۀ دوم نه در دورۀ قبل از رنسانس قرار دارد و نه وارد رنسانس شدهاست؛ بلکه بیشتر در موقعیتی برزخی قرار دارد. در این مرحله است که ادبیاتزدهگی شروع میشود و رواج پیدا میکند. گونهیی از تصورهای واهی و کاذب توسط شاعرجماعت چنین جامعهیی شایعه میشود که آنچه را جامعههای مدرن از پیشرفت، پیشبینی و… میگویند، اینها همه توسط شاعرانِ ما و در دیوان شاعرانِ ما گفته شده است. بنابراین میخواهند مناسباتِ پیچیدۀ جهانِ مدرن را از درون متون، بیشتر متون فرهنگی و ادبی استخراج و استنباط کنند. به چنین استنباطی باید ارتجاع فکری از نوع ادبیاتزدهگی گفت. زیرا هر شاعر و نویسندهیی نتیجۀ مناسبات تاریخی و پیشاتاریخی جامعه، زبان و فرهنگِ خود است، نه نتیجۀ مناسباتِ پساتاریخی فرهنگ و زبانِ جامعهاش. یک شاعر و نویسنده، هیچ درکی روشن از جامعههای آینده ندارد که دربارۀ مناسبات جامعههای آینده پیشگویی کند. اصولاً سخن از «پیشگویی» متعلق به معرفتِ جادوگرانه و شاعرانه است؛ آنچه که علم امروز پیشبینی میکند، پیشگویی نیست. پیشبینی و پیشگویی تفاوت دارند. پیشبینی بر اساس آمار و سنجشهای علمی صورت میگیرد اما پیشگویی اساس جادویی دارد.
جامعۀ ما در مرحلۀ دوم قرار دارد. یک جامعۀ کاملاً ادبیاتزده است. چشم و گوش مردم، هنوز به علم و یافتههای علمی عادت نکرده است. زیرا ساختار فکری جامعه، بهصورت جدی تحول نکرده است تا علیت، علتیابی و متغیرهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را علمی درک بتواند؛ اینهمه را بیشتر به اتفاقهای ماورایی و جادویی ربط میدهند. بنابراین توجهها بیشتر به این معطوف است که در گذشته در اینباره چه گفته شده است. اصولاً گذشتهیی وجود ندارد، زیرا هرچه گذشت، تمام شده است. بنابراین اتکا به گذشته، اتکا به تعدادی از متون است. چنین جامعههایی متنِ علمی ندارند، اگر داشته باشند هم، آن متنهای علمی، تاریخی استند؛ یعنی در تاریخ خودشان ارزش علمی داشتهاند که دیگر اعتبار علمی ندارند. بنابراین در چنین جامعههایی، بیشترین اعتبار را متنهای ادبی و… دارند. تعدادی از شاعرجماعت و ادیبجماعت شروع میکنند به شایعاتِ جادویی که مولانا در شعر خود از «ذره» سخن گفته است. این ذره در حقیقت همین اتُم است. تعدادی دهانشان باز میمانند که واه ما چقدر پیشرفته بودیم که مولانا از اتُم سخن گفته بوده است. بر پدر غربیها لعنت که همهچه را از ما دزدیدهاند. دربارۀ حافظ میگویند که وضعیت جامعۀ بشر را در جهان امروز پیشگویی کرده است؛ زیرا گفته که دختران را با مادران جنگ است و جدل. بنابراین کم نیستند افرادیکه سر نجنبانند و نگویند که بله دخترها دیگر پی حرف مادرانشان نمیروند؛ دقیقاً این سخن حافظ، درباره جامعۀ ما گفته شده است. بعد، این شاعر و ادیبجماعت میگویند تعداد بسیار زیاد از بیتهای شاعرانِ ما استند که امروز قابل درک نیستند، زیرا برای آیندهها گفته شده است؛ معنای این بیتها خود را در آینده نشان میدهد. اینگونه برخورد با ادبیات گونهیی از ادبیاتزدهگی علمی ما است. گویا آنچه را که ما داریم دربارۀ ادبیات میگوییم، توضیح علمی از ادبیات است.
ویژهگی مهمتر ادبیاتزدهگی این است که در جامعۀ ادبیاتزده، همه از ادبیات سخن میگویند اما کسی ادبیات نمیخواند. منظور، مردم چشم و گوش بسته به ادبیات نیستند که اینها ادبیات بخوانند. زیرا چنان تلقی شده که مردم ادبیات را نمیفهمند. چرا نمیفهمند؟ برای اینکه ادبیات همه رمز است. تنها رمز و رازِ ادبیات را چند شاعر و ادیب، آنهم خیلی اندک میدانند که برای دیگران بگویند، اما آنها نیز آنچه را که میتوانند بدانند، همۀ آن را به مردم افشا نمیکنند. بنابراین گرایش چنین جامعهیی را به ادبیات میتوان گرایش جامعه به جادو دانست. ادبیات و شعر همان جادو است؛ شاعر و ادیب همان جادوگر. ادبیاتزدهگی و جادوزدهگی، هر دو معادل هم استند.
نگاه جامعۀ ادبیاتزده به شاعر و ادیب، نگاهی جادویی است. نگاه شاعر و ادیب نیز به خودشان، جادویی است. زیرا تصور میکنند شعر به ما الهام میشود و ما به ماورا وصل استیم. در جامعههای ادبیاتزده، کمدانشترین افراد از نظر علوم عقلی، فلسفی و علمی، شاعر و ادیبِ آن جامعه است. چرا؟ برای اینکه شعر به شاعران الهام میشود و شاعران به ماورا وصل استند؛ نیاز به علم و دانش ندارند. اهمیت شاعر و ادیب در چنین جامعههایی در همین بینیازیشان از عالم ابزار و اسباب است. شاعر و ادیب نیز که دچار خودشیفتهگی میشوند و خود را بینیاز از دانش میبینند، بنا به همین تصور واهی است که خیال میکنند به ماورای جهان وصل استند یا استعدادی خدادادی دارند که بینیاز از دانش شدهاند. بنابراین در جامعۀ ادبیاتزده، تکلیف مردم مشخص است که ادبیات را نمیدانند؛ پس ادبیات نمیخوانند. شاعر و ادیبِ چنین جامعههایی به ماورا یا عقلِ کلِ عالم لاهوت وصل استند که نیاز به خواندن ادبیات ندارند.
اگر میخواهید در جامعۀ ادبیاتزده خیلی زود به شهرت برسید و مورد احترام قرار بگیرید، مردم به شما افتخار کنند و…؛ بگویید شاعر استید؛ زیرا شاعر بودن، موجب این تصور میشود که شما انسانی معمولی نیستید؛ برای اینکه شعر به شما الهام میشود، شما بر رمز و راز جهان آگاهاید، قدرت جادویی دارید و به قدرت ماورایی وصلاید. بنابراین احترامتان در جامعه محفوظ میشود. افراد با حسرت به سویتان میبینند، بیخگوشی با هم میگویند «شاعر است، شاعر است…». توجه دختران جامعه نیز به شما بیشتر میشود؛ خلاصه میتوانید خیلی سوءاستفادهها کنید؛ طوری که جادوگرها میکنند. اما بهتر است چند شعر را حفظ کنید، در ضمن چند هرزهنویسی نیز انجام دهید. فرق نمیکند که چه باشد؛ هرچه هرزهتر، بهتر! چون تصور میشود که شاعر آوانگارد و پستمدرن استید. مثلاً بگویید: «چای سیاه تلخ در من راه میرود/ زبانش درزاتر از پلنگ است. قفس لنگ است/ جورابهایم کفشهایم را خوردند/ من ماندهام و کفشهایم/ آه نمیدانم/ کفشها مرا میخورند یا من کفشها را/ رانهایت را به یاد میآورم/ نفسم کوتاهی میکند/ آخ آخ آخ… انزال/ میبینم بزغالهها روی بدنت میچرند…» نمونههای بیشتر را در مجموعهشعرهای شاعران آوانگارد ما بخوانید!
برای اینکه جامعۀ ادبیاتفهم را با جامعۀ ادبیاتزده، تفکیک کنیم؛ چند پرسش را مطرح میکنم. واقعاً فکر کنیم و این پرسشها را برای خود پاسخ بدهیم. عرض کردم که در جامعۀ ادبیاتزده نه مردم میخوانند و نه شاعر و ادیبجماعت آن. ۱- واقعاً ما به عنوان شاعر، رییس باندهای ادبی و ادیب، چند کتاب علمی دربارۀ ادبیات خواندهایم؟ ۲- آیا مثنوی و دیوان شمس مولانا، دیوان حافظ، شاهنامۀ فردوسی، بوستان و گلستان سعدی و… را خواندهایم؟ ۳- دیوان فروغ، شاملو، نیما، سهراب، سیمین بهبهانی و… را خواندهایم؟ ۴- داستانهای رهنورد زریاب، اکرم عثمان، جواد خاوری، عتیق رحیمی و… را خواندهایم؟ دیوان واصف باختری، اشعار پرتو نادری، دیوان لیلا صراحت روشنی، اشعار خالده فروغ، اشعار لطیف پدرام، اشعار شریف سعیدی و… را خواندهایم؟ منکه هنوز ادبیات خود را نمیدانم، ذهنم چطور به ادبیات جهان کار کند که از آثار ادبی جهان نام بگیرم و بپرسم که این آثار را خواندهاید. به هر صورت، این پرسشها را که مطرح کردم، پیشانیام از شرم عرق کرد؛ چرا؟ برای اینکه خودم نخواندهام؛ اما با پُررویی سوال میکنم که شما خواندهاید! خُب، من نیز فردی از این شاعر و ادیبجماعتِ جامعۀ ادبیاتزده هستم. درست است که از جملۀ افرادِ مهمِ شاعر و ادیبجماعتِ جامعۀ ادبیاتزده نیستم که باند، بارگاه و سراپردۀ ادبی داشته باشم که در سراپردۀ ادبیام اتفاقهایی بیفتد که من رازدار آن اتفاقها باشم؛ اگر پردهام را بالا کنم، ایبسا رازها که بیفتد بیرون!
بنابراین تفاوت جامعۀ ادبیاتزده و جامعۀ ادبیاتفهم در این است که جامعۀ ادبیاتفهم در مرحلۀ پسارنسانسی (عقلی و فلسفی) قرار دارد؛ شعر و ادبیات، الهام و جادو و رمز و رازِ ماورایی دانسته نمیشود؛ ادبیات خوانده و نوشته میشود؛ به ادبیات، شعر، شاعر و نویسنده افتخار نمیشود؛ از ادبیات با نقد رمززدایی میشود؛ رمان ژانر غالب ادبی است؛ اتحادیههای ادبی موضوعشان ادبیات است و به جریانهای ادبی شکل میدهند؛ و… . اما در جامعۀ ادبیاتزده، اینگونه برخوردها با ادبیات صورت نمیگیرد؛ شاعر، نافِ زمین و رازدارِ عالم است! باید عرض شود که ادبیاتزدهگی بیانگر عقبماندهگی جامعه از نظر مناسبات عقلی و علمی است؛ مهمتر اینکه اگر ادبیاتزدهگی در جامعه نقد نشود، ادبیاتزدهگی در ضمن اینکه میتواند عقبماندهگی را حفظ کند، حتا موجب میشود که جامعه به عقبماندهگی و بیعقلی خود، شیفتهگی افتخارآمیز پیدا کند. بنابراین شیفتهگی و نگاه افتخارآمیز به ادبیات، شعر، شاعر، شخصیتهای ادبی و… دلیلی بر عقبماندهگی و باعث عقبماندهگی میشود؛ باید نسبت به ادبیات، شعر و… برخورد انتقادی، عقلانی و رمززدایانه داشته باشیم.
Comments are closed.