احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فهیم رحیقپُور/ دو شنبه 17 جدی 1397 - ۱۶ جدی ۱۳۹۷
بخش نخست/
فیلسوفان به روایتِ غزالی
شاید این سخنِ شیخِ عطار که در «منطق الطیر» گفته است: «از کافِ کُفر ای جان بحق المعرفه، خوشترم آید ز فاء فلسفه» مانفیستِ بسیاری از متکلمین و صوفیۀ مسلمان باشد. صوفیه همیشه با فلسفه یا علوم عقلی میانۀ خوبِ نداشتهاند. امام ابوحامد محمّد بن محمّد بن محمّد بن احمدِ غزالی معروف به زینالدین و ملقب به حجت الاسلام(۴۵۰-۵۰۵ ه.ق) حکیم، متکلم، فقیه، نویسندۀ بزرگ و صاحب کتابِ وزین احیاءالعلوم الدین، یکی از این صوفیۀ آشتیناپذیر و پهلوانِ ساحتِ مخالفت با فلسفه است؛ اما بیشک او نه اولین معاند بود و نه هم آخرین آنها، ولی پهلوانترین و مؤثرترین آنهاست. دربارۀ تأثیر مخالفت غزالی با فلسفه منقول است که گویند: «غزالی چنان ضربهیی بر فلسفه زد که فلسفه بعد از آن هیچگاهِ نتوانست کَمر راست کند.» این سخن را دربَست نمیتوان پذیرفت، اما گوشهیی از واقعیت بیشک در آن نهفته است. باوجود دفاعیاتِ ابنِ رشد اندلسی، فیلسوفِ مغربِ جهانِ اسلام از فلسفه و فیلسوفان در برابرِ غزالی، بعد از وی فلسفۀ اسلامی، کانون گرمِ خِردگرایی و تجربه را رها کرد و به سمتوسویِ اشراق رفت. گرچند این سخن راجح نمیتواند بود که اینهمه دگرگونیِ غفیر تأثیر غزالی بوده است؛ عوامل گوناگون در امرِ رخت برستنِ فلسفه در جهان اسلام مشهود است. به هر رو، غزالی یک فلسفهستیز تمامعیار است، اما از سویِ فقها متهم به بهکاربستنِ روش فلسفی شد؛ ابن تیمیه(۶۶۱-۷۲۸٫ق)، از ابوبکر ابنالعربی از صحابیان نزدیک به غزالی نقل میکند که: «شیخنا ابوحامد دَخَلَ فی بطن الفلاسفه، ثُمّ أرد أن یخرج منهم فما قَدرَ(۱)» یعنی شیخِ ما، ابوحامد(غزالی) در بطن فلاسفه وارد شد، اما زمانی که خواست از بطن آنها برآید، نتوانست.
این باورِ ابنِ تیمیه و ابنالعربی، شاهد بر مخالفتهای رجالِ فقه و اهلِ حدیث با غزالی است. در یک نگاه، غزالی تا امروز، در میانِ متفکرانِ مسلمان، تا جایی جایگاهِ برزخی دارد؛ عدهیی او را بهخاطرِ مخالفت با فیلسوفان سرزنش کرده و او را متهم به ندانستنِ فلسفه میکنند(مانند ابن رشد)، و عدهیی دیگر، به همدستی با فیلسوفان (ابنتیمیه و ابنالعربی). غزالی با آنکه با فلسفه، سخت به مخالفت پرداخت، اما منطق را دانشِ ضروری دانست، تا جایی که دانشِ عاری از منطق را، فاقدِ اعتبار خواند (در همین مورد نیز، مورد نقدِ جدیی ابنتیمیه قرار گرفت)، و خود کوشید تا به زعمِ خودش، قیاسهایی منطقی را از قرآن ِکریم استخراج کند (۲). اما او چنانچه گفته آمدیم، با فلسفه (کلنجار عقلی در الهیات، حدوثوقِدم و سایر مسایل متافریکی) میانۀ خوبی نداشت؛ تفاوتی که غزالی با سایر فلسفهستیزان در جهانِ اسلام داشت، این بود که وی، ـ چنانچه خودش نیز ادعا میکرد ـ دانسته، مخالفت میکرد؛ نه اینکه بدون ارایۀ ادله، یکسره فلسفه را حرام بینگارد (کاری که بسیاری از فقها انجام دادهاند). منطق نیز از علومِ عقلی محض است، اما غزالی، فراگیریی آن را جایز و ضروری میداند؛ اما آنچه به باور او نیاز نیست، فلسفه است. به همین جهت، کتابِ وزین «تُهافت الفلاسفه» را نوشت که در بیست مسأله، فیلسوفان را تخطئه کرد؛ از این میان، در هفده مورد فیلسوفانی چون ارسطو، ابونصر فارابی و ابن سینا را متهم به خطا کرد، چون در این موارد با مکاتبِ کلامیِ اسلامی به ویژه معتزله، فیلسوفان همداستان اند؛ اما در سه مسأله، غزالی، فیلسوفان را تکفیر کرد که به باور او، اینگونه موارد در جهان اسلامی، پیشینه نداشته و کُفر است. رسالهیی که غزالی، تقریباً آن را در اواخرِ عمر پربارش نگاشت، آرای نهایی غزالی دربارۀ علوم و سرگذشت پُرماجرای او در این رساله آمده است؛ المنقذ من الضلال، از همین جهت، در میانِ آثار غزالی، جایگاه ویژهیی دارد. نخست، محتوایِ این رساله را مرور نموده و بعد به مسایل سهگانۀ کتابِ تُهافت الفلاسفه میپردازم.
غزالی، اصناف جویندهگانِ حقیقت را چهار میداند: متکلمان که خود را اهلرأی و نظر میدانند؛ باطنیه(اسماعلیه) که خود را از اصحاب تعلیم و مستفیدانِ ویژۀ امام معصوم میدانند؛ فیلسوفان که خود را اهل برهان و منطق میدانند و سرانجام صوفیه که خود را از خاصانِ حق و اهل مشاهده و مکاشفه میدانند(۳). به نظر غزالی، جویندهگان حقیقت همین چهار گروهاند و اگر حقیقت از دسترسِ ایشان دور مانده باشد، دیگر به شناختِ حقیقت امیدِ نیست؛ آنگاه غزالی خود را منوط به گروه چهارم صوفیه میداند که به گفتۀ خودش، از راهِ تحقیق به این مهم دست یافته است نه از راهِ تقلید. در این رساله که در حقیقت سیرِ فکریِ امام است، راه و روشِ فرقِ متکلمان، باطنیه و فلاسفه، مورد کاوش و کنکاش قرار میگیرد؛ غزالی در تمام این دانشها، مقصود گمشدۀ خود را نمییابد و آن گوهرِ مقصود را در تعلیماتِ صوفیه یافته و با سایر فرق، که به باور او از حقیقت مجهور افتادهاند، سَرِ عداوت میگیرد. ما در اینجا، فقط به توضیحِ آیینِ فلاسفه از دیدِ این حکیم معاند میپردازیم. فلاسفه به سه دسته تقسیم میشوند: دهریان، طبیعیان و الهیان. به نظر او، دهریان گروهی از فلاسفۀ قدیماند که وجودِ صانعِ مدبّرِ عالمِ قادر را انکار میکنند؛ اینها اعتقاد دارند که عالم پیوسته بدونِ صانع موجود بوده و همواره، حیوان از نطفه و نطفه از حیوان بهوجود آمدهاست، که اینها همان زندیقاناند. دستۀ دوم فلاسفه، طبیعیاناند؛ مباحثِ آنها در بابِ عالمِ طبیعت و عجایب حیوان و نبات است. این طایفه، شگفتیهای جهان را دیده و به وجود یک عالمِ قادر قائل اند؛ اما مباحثشان به جایی رسید که نفس را بعد از مرگ قابل بازگشت ندانسته و در نتیجه آخرت، بهشت و جهنم و حشر و نشر و قیامت و حساب را منکر شدهاند. این گروه چونان بهایم در شهوت فرو رفته و نیز از زندیقان اند؛ هرچند که به خدا و صفاتش باور دارند. دسته سوم، که غزالی در سراسرِ تُهافت، با آنان عناد میورزد، همان الهیان اند. این فلاسفه، شاملِ، سُقراط، افلاطون و ارسطو اند که آرای دو گروهِ، دهریان و طبیعیان را رد کرده و به واسطۀ نبرد میان فرق گوناگونِ فلاسفه، به قولِ غزالی، «مؤمنان را خدا از جنگ با آنان بی نیاز ساخت». غزالی به صراحتِ تمام میگوید: «پس تکفیر آنان (حکمای ثلاثه) و پیروانشان از فلاسفۀ اسلامی، ابنسینا و فارابی واجب است». تکفیرِ فلاسفه، بدان جهت است که سخنانِ آنان کفرآمیز و در تضاد با شریعتِ الهی است. غزالی به سایر فلاسفۀ مسلمان اتهام کفر نمیزند (یا نامِ از سایرین نمیبرد)، زیرا تنها فارابی و ابن سینا، در تفسیر آرای ارسطو، بیشتر از سایرین کوشیدهاند. او در ادامه میگوید: «مجموعِ آنچه نزد ما از فلسفۀ ارسطو، طبق بیان این دو مرد (فارابی و ابن سینا) ثابت شده است، در سه دسته منحصر میشود: دستهیی که با آن تکفیرِ گوینده واجب میشود؛ دستهیی که به واسطۀ آن گوینده واجب است در زمرۀ اهل بدعت به شمار آید و دستهیی که انکار آن به هیچ روی واجب نیست.»
غزالی در کتاب اول، احیاءالعلوم نیز به مسألۀ فلسفه پرداخته و بهطور کلی، علوم را به پسندیده و نکوهیده تقسیم میکند؛ معیاری که او بدان تمسک جسته است، آخرت است. یعنی علمی که به آخرت تعلق دارد و به آن نزدیکتراست، بر علمی که از آن (آخرت) دور است، رجحان دارد.(۴) علم سحر، طلسم، نجوم و فلسفه از جمله علومی اند که ستوده نبوده و از آن میان، فلسفه منجر به اموری میشود که مخالف شرع میباشد. به یاد داشته باشیم که غزالی مخالفت ذاتی با علومِ عقلی ندراد و باورمند است که ذات این علوم به خودی خود، نکوهیده نیستند و بیان میدارد که: «هیچکس منکرِ این علوم و مخالفِ فواید آنها نیست؛ اما آموختن آنها بیش از حدِ نیاز، گشودنِ راهِ نفوذ است به سوی آنچه که در ورای آنهاست؛ لذا در آموختنِ آنها به قدرِ نیاز بسنده شود: مثلاً از طبیعیات به اندازۀ نیاز طبی(پزشکی) و از ستارهگان در حدِّ شناخت منزلگاهها و چگونهگی حرکات و گردشِ منظم و حسابشدۀ آنها باشد»(۵). برخورد غزالی با علوم عقلی، برخوردی چندگانه است، چنانچه در آموختنِ دانش منطق هیچ محدودیتی قایل نیست، در نجوم و طبعیات محدودیت قایل میشود و اما آموزش فلسفه را بیفایده و تماماً از جمله علومِ نکوهیده میداند؛ زیرا به باور او این فلاسفهاند که مخالف شریعت سخن گفته و در سه مورد اساسی اسلامی، کُفر ورزیدهاند. غزالی با این طایفه هیچگونه مدارا روا نمیدارد و حربۀ تکفیر به روی فلاسفه میکشد.
مسایل سهگانه
غزالی زمانی که در بغداد در نظامیه یا بزرگترین دانشگاه اسلامی آنزمان، تدریس میکرد و همزمان ریاستِ نظامیه را به دوش داشت، تعلیمِ فلسفه را بدونِ استاد، آغاز کرد؛ برای اینکه از اتهام ندانستن فلسفه رهایی یابد، بعدِ سه سال (یا دو سال) مطالعۀ آثار فیلسوفان (ارسطو، فارابی و ابن سینا)، کتابِ مقاصدالفلاسفه(۶) را تألیف کرد. او در این کتاب، به شرح دانشِ فیلسوفان از منطق گرفته تا الهیات و طبعیات پرداخت. سپس کتابِ تُهافتالفلاسفه(=یاوهگویی فیلسوفان) را بهرشتۀ تحریر درآورد. این کتاب، در زمینه و زمانۀ خودش، کتابی تأثیرگذار وبینظیر بود و چنانکه در طلیعۀ سخن گفتم، فیلسوف بزرگِ مغرب جهانِ اسلام، ابنِ رشد اندلسی، مهمترین کتابِ فلسفی خود را در پاسخ به همین کتابِ غزالی تألیف کرد؛ عنوان کتابِ ابن رشد، تُهافتالتُهافت بود؛ ابن رشد در این کتاب از فلاسفه به دفاع برخاست، چنانکه خودِ غزالی را به یاوهگویی دربارۀ فلاسفه محکوم کرد.
Comments are closed.