احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شمسالرحمن عزیزی/دوشنبه 24 جدی 1397 - ۲۴ جدی ۱۳۹۷
عصرها وقتی خیابانهای شهر نو تا فروشگاه را پیـاده قدم میزنم، صحنهها و اتفاقاتِ جالبی را میبینم که ممکن است از عقب شیشههای دودیِ موترهای مقاماتِ بلندپایۀ دولتی یا حتا تکسیهای شهری دیده نشوند. کاروان موترهای حاملِ زندانیانی که بسا روزها جهت محاکمه، از توقیفخانه یا زندان پلچرخی به محکمۀ شیرپور منتقل میشوند، از زمرۀ همان اتفاقاتِ جالب برای من است.
واسطههای حامل زندانیان عمدتاً شبیه بسهای شهری استند. با این تفاوت که اُرسیهایشان با لولههای فلزی پوشانیده شده و دستانِ سرنشینانشان هم با زنجیرهای ویژهیی به همدیگر بسته است و تحت محافظتِ جدی با چند رنجر از پیشرو و عقب بدرقه میشوند.
نگاههای انسانهای عقبِ آن اُرسیها شبیه نگاهِ دهها طفل یتیم و بیخانمانِ مقیم جادههای کابل، تا عمق جانِ انسان نفوذ میکند. هرچه نباشد، پشتِ آن میلهها انسانهایی اند مثلِ ما که فقر و فلاکت و بیدانشی و دهها عاملِ دیگر آنها را به سوی ارتکاب جُرم سوق داده است.
جوانانِ پشت آن میلهها، مأیوسانه به عابرانی میبینند که انتظار داشتند مثل آنان زندهگی کنند. به خیابانهایی میبینند که آرزوی قدم زدنِ آزادانه در آن را دارند و به دیوارها و حصارهای سمنتییی که یک مشت انسانهای بیکاره و مفسد را در متنِ خود حفاظت میکند. به پاسبانهای پشتِ ایندروازهها. به کارگرانِ هرچند خسته از بیکاری یا کارِ فراوان و درآمدِ اندک اما آزاد! به دستفروشان و کراچیوانهای اطراف جاده. به دکاکین و فروشگاهها. به نوجوانانِ اسپندی و زبانباز و پسرانِ تربیتیافتۀ خیابان که چشمانشان لحظهیی از شیطنت خالی نیست و به همه چیز!
هر زمان به دیدهگانِ خستۀ انسانهای پشتِ آن اُرسیها میبینم که به روشنی و آزادییی که از پیش چشمانشان زیر آوارِ صداهای موترِ پولیس و سرعتِ بسها میگذرد، افتاده؛ فضای ذهن و فکرم را این پرسش فرا میگیرد که: ذهن و ذکاوتِ زخمی یک زندانی، ممکن است کدام گوشۀ این خرابآباد را به محاسبه نشسته باشد:
ـ فجایع و فسادی را که ارگانهای تنفیذکنندۀ قوانین بدان تا گلو غرقاند یا فقر و بیکاری را که دشمنِ او شدهاند و آزادیاش را آتش زدهاند یا اشکهای رخسارۀ مادرش را و یا هم دستان لرزانِ پدر و شکم گرسنۀ فرزندانش را؟
ـ یا نه، شاید او فرهنگ و جامعۀ جنایتپرور و ستمپروری را محکوم میکند که عقب میلههای زندان را فقط برای او و امثالِ او تهیه دیدهاند؛ اما ستمپیشهگان، جانیان و عاملانِ دهها جنایت ضدبشری و انسانی و دزدان و چپاولگران میلیارد دلاری، آزادند و بر سرنوشت و گُردۀ انسانهای این سرزمین حکم میرانند و جنایت تولید میکنند!
ـ یا سیستم معیوب و مریضِ تعلیمی را نفرین میکند که نتوانسته در نهاد انسانهایی مثلِ او ارزش گذاشتن به جان و مالِ دیگران را یاد بدهد و در روح او انساندوستی و محبت و بشرپروری را بدمد و در نهاد او زندهگیِ انسانی و جامعهپذیری را تزریق بکند؟
ـ یا اصلاً او مکتب نرفته و به درس و خط و قلمی آشنا نیست و هیچ کدامِ این چیزها به ذهنش نمیآید، جز انتقام! انتقام از روزگار، انتقام از جامعه و انتقام از همه چیز! مثل ژانوالژان شخصیت اصلی رمانِ «بینوایان» که بهخاطر سرقت پارۀ نانی به زندان رفت و سالها اسارت را تحمل کرد و وقتی از زندان بیرون شده بود که نظام عدالتِ جزایی از او یک وحشی عقدهمند، خشمگین و هراسناک از همۀ انسانها و از همۀ جامعه ساخته بود.
دیدنِ این صحنه مرا به یاد قسمتی از حرفهای کاتالیا، در فلم «کلمبیانا» به کارگردانی الیویر میگاتین میاندازد. فلم، داستان دختری کلمبیاییست که حسِ انتقام از قاتلینِ پدرش او را به یک قاتل شگفتانگیزِ حرفهیی مبدل کرده است. در صحنهیی از آن، کاتالیا درحالی که سلاحی را به سمت مأمور ویژۀ افبیآیِ ایالات متحده نشانه گرفته و اشکهایش از گونههایش سرازیر میشود، به او میگوید:
«وقتی برایت بگویم این زندهگی، زندهگییی نبود که من میخواستم، باورت میشود؟… وقتی بچه بودم، میخواستم مثل شماها باشم، مثل شما آدم خوبها!…»
امروزه جرمشناسان، بهخوبی فهمیدهاند که اگر زمینههای اجتماعی و فرهنگی برای جنایتپیشه شدنِ انسانها وجود نداشته باشد و گسترههای یک زندهگی آبرومندانه برای آنها مساعد باشد، دیگر ارتکاب جُرم و جنایتپیشهگی برای انسانها امر مطلوب و دلچسپی نخواهد بود. از سویی هم، نظامهای تنفیذکننده و تطبیقکنندۀ قوانین، در تمام کشورهای دنیا در پیِ آنند که فرصتهای مناسبی را برای بازگشت مجرمین به جامعه و خانوادۀشان مساعد ساخته و آنها را دوباره ترمیم و تکمیل نمایند.
از قرن هفده به بعد توجه به وضعیتِ زندانها و زندانیان، برای کیفرشناسان به یک امر جدی و بدیهی مبدل شد و کسانی مانند جان مبییون، پیشنهاد اصلاح امورِ زندانها را بهخاطر معالجه و ترمیم انسانهای مجرم و محکوم به مجازات نمودند. مبییون در کتاب کوچک و کمحجمِ خود زیر عنوان «تأملاتی پیرامون زندانهای فرقههای مذهبی» پیشنهادهایی را جهت اصلاح امور زندانها نمود و مسالۀ بازسازی اجتماعی، درمان و ترمیم محکومین را به جدیت پیگیری کرد و به این ترتیب، روح تازهیی بر اکثر زندانهای دنیای مسیحیتِ آنزمان دمید. از آن به بعد، اصلاح امور زندانها به یک مسالۀ جدی برای کیفرشناسان مبدل شد و در تمام کشورهای دنیا، زندانها گسترههای ترمیم مجدد انسانهای خلافکار و اصلاح و تربیت آنها برای بازگشت سالم به جامعه است.
اما وضعیتِ زندانها در افغانستان اسفبار و دردآور است. به گزارش بیبیسی، زندان پلچرخی بزرگترین زندانِ کشور که برای حداکثر چهارهزار زندانی مهیا شده، بیشتر از دههزار زندانی را در خود جای داده است. زندانهای قندهار در جنوب و ننگرهار در شرقِ افغانستان هرکدام برای ۸۰۰ تا ۹۰۰ نفر ساخته شدهاند، حال آنکه در هرکدام از این زندانها دوهزار زندانی نگهداری میشوند و زندان هرات که برای ۵۰۰ تا یکهزار زندانی ساخته شده بود، در حالِ حاضر سههزار زندانی در آن نگهداری میشوند. کثرت نفوس زندانیان، تنهامشکلِ زندانهایِ افغانستان نیست؛ نبود سیستم لازم بهداشتی، برخورد ناسالم با زندانیان، تجارت مواد مخدر در زندانها، نبود زمینههای لازمِ کار و آموزشِ حرفه برای زندانیان و دسترسی نداشتن به کتاب و مطالعه مشکلاتِ دیگری هستند که زندانهای افغانستان را در خود «زندانی» کردهاند. با این حساب و بر مبنای قوانین تقلید «گابرییل تارد» و نظریۀ معاشرتهای ترجیحی «ساترلند»، این زندانها نهتنها مکانی برای اصلاح و تربیتِ مجرمین نیستند که زمینۀ خوبی برای آموزش جرم و تربیت مجرمینِ حرفهیی نیز میباشند
با این همه، پرسش اساسی این است که آیا برنامه و ارادهیی برای اصلاح امورِ زندانهای کشور وجود دارد؟
تا اینجای کار، پاسخ منفی است و وضعیت افتضاحآمیزِ زندانها و حتا توقیفخانهها، روزبهروز فاجعهبارتر میشود. تمرکز بر بازیهای ناسالمِ سیاسی، رقابتهای درونحکومتی و بیرونحکومتی و پروسۀ جنگ و صلح افغانستان، طی سالهایی که حکومت وحدت ملی شکل گرفته است، مانعِ آن شده که حکومت به جمعیتِ کلانی از انسانهای این سرزمین که از همه بیشتر محتاج تربیت و دلجویی اند، عنایتی داشته باشد. تمامِ عمر حکومتِ موجود به سیاستِ قدرت و انحصار سپری شده و در چند ماهِ باقیمانده نیز نهتنها ارادهیی به انجامِ وظایفِ قانونی و رسالتِ اسلامی و انسانیِ خود ندارد، بلکه در پی بازی با انتخابات و مصادرۀ قدرت و در نتیجۀ بقایِ خود در منجلابِ مشکلاتِ فراوانِ سیاسی و اجتماعی است. اما با آنهم امیـد میرود که احزاب و جریانهای سیاسی ـ مردمییی که اوضاع و شرایط خطیرِ جامعه را از نزدیک لمس و درک کردهاند، با قاطعیت و ابتکار به میـدان بیایند، فرصتِ سرنوشتسازِ انتخابات ریاستجمهوریِ سال آینده را مغتنم بشمارند و با ارایۀ برنامههای علمی و عملیِ افغانستانشمول، آرایِ مردمِ خسته از بیعدالتی و بیمهری را بهدست آورند و ساختارهای سیاسی و اجتماعیِ کشور را از نو تعریف کنند.
از نامزدانی که در انتخابات ریاستجمهوریِ پیشِ رو به میـدان خواهند آمد، انتظار میرود که در پهلوی برنامههایشان برای حکومتداری و کشورداری، مسایل و معضلاتِ جامعهشناختیِ افغانستان را مدِ نظر قرار دهند؛ چرا که جامعۀ سـالم زیربنایِ یک حکومتِ سالم و موفق است.
Comments are closed.