احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





سـقراط؛ نخستین شهیدِ راهِ اخلاق و بیدارگری

گزارشگر:فهیـم رحیـق‌پور/ چهار شنبه 26 جدی 1397 - ۲۵ جدی ۱۳۹۷

mandegarاشـاره
سقراط (۴۶۹ـ۳۹۹ ق.م) از باارزش‌ترین میراث‌های فکریِ بشر است که قدمتِ تفکرِ عدالت‌خواهی و پرسش‌گریِ جسورانه به او بازمی‌گردد. آن‌چه ما امروز از سقراط می‌دانیم، او شریف‌ترین مردِ آتن در میان «وحشی‌های بااستعداد» بود. برخلافِ سُوفیست‌ها که در بدل مُزد به مردم آتن آموزش می‌دادند، او بدون مزد به مردم فلسفه آموزش می‌داد و به آن‌ها می‌آموخت که دانش و قدرت و مشروعیتِ زمانۀ خود را به چالش بکشند. روشِ ویژه‌یی داشت و با پرسش‌های پی‌هم، از جزییات به کُلیات می‌رفت و به‌زودی ظرفیتِ طرف را مشخص می‌کرد که این امر بعدها منبع مهمِ دردسر برایش شد. امروز تاریخ فلسفه شاهد سقراطی دوگانه است؛ زیرا دو شاگرد مشهور او، افلاطون و گزنفون روایاتِ گوناگونی از زنده‌گی و مرگِ استادشان ارایه داده‌اند. خود سُقراط هیچ دست‌نوشته‌یی ندارد اما این دو شاگرد دفاعیه‌های سقراط را نگاشته‌اند. در این جستار، ما به ایجاز به دفاعیۀ هر دو می‌پردازیم.

سقراط گزنفون
سُقراط، زنده‌گی عجیبی داشت، درست مانند مرگِ رمزآلودش. او به گفتۀ خودش، خرمگسی بود تا مردمِ خوابیدۀ آتن را از خواب بیدار کند؛ درست همین بیدارگری دردِسرِ او شد و سرانجام، سقراط نخستین شهیدِ راهِ اخلاق و بیدارگری شد.
گزنفون شاهد دادگاه سُقراط، دفاعیۀ بسیار معمولی نوشته است و در این دفاعیه سقراط را به رفتاری که او در بابِ فنا و انحلال خویش بیان نموده، می‌ستاید و آن ‌را به عنوان شایسته‌ترین نکات در ذهنِ خود دارد. سقراط در دفاعیۀ گزنفون به‌دلیل دفاع از خودش ستوده نمی‌شود؛ برعکسِ دفاعیۀ افلاطون که سقراط تا پایان کار از خود دفاع می‌کند و حتا برای نجات از این اتهام سی مینه (واحد پول یونان) به ضمانت افلاطون و کریتون پیشنهاد می‌کند. سقراطِ گزنفون از قبل تسلیمِ اتهامات وارده برخود بوده و علاقه‌یی به دفاع از خود ندارد. بر اثر اصرار و اتهام «هرموجنس» می‌گوید: «تا کنون دوبار در صدد برآمده‌ام که خود را برای دفاع در پیشگاه داوران آماده کنم، اما فرشتۀ من همواره مرا از این کار باز داشته است» و هم می‌گوید: «ای هرموجنس عزیز، آیا این امر به تو شگفت‌انگیز می‌آید که خداوند امروز را برای مردنِ من از هر وقتِ دیگر مناسب دانسته باشد.»
اگر سقراط گناه‌کار نبود، پس چرا تسلیم مرگ شد؟ روایت گزنفون چنان‌چه گذشت، بسیار معمولی و حاکی از تسلیمِ سقراط در برابر مرگ است. اما این روایت دو اشکالِ عمده دارد: هم خلاف دفاعیۀ افلاطون گفته می‌شود که گویا سقراط را هاتف غیبِ از ارایۀ دفاعیه مانع شد و هم این‌که بدون هیچ پیشنهاد از طرف سقراط تسلیم مرگ می‌شود؛ چیزی که خلاف مشهورترین آپولوژی نگاشته شدۀ یک فیلسوف بزرگ یا شاگرد دیگر او، افلاطون، می‌باشد. به گفتۀ گزنفون، به دلیل عدم تضرع و التماس، سقراط تسلیم مرگ شد و دوست داشت که تسلیم مرگ گردد تا آن‌که به خواری و پستی برای دوامِ عمر خویش تضرع نموده و رنج‌ها و بلاهایی به‌خاطر آن به خود جلب کند.
شباهت‌های زیادی میان دفاعیۀ گزنفون و افلاطون است؛ اما آن‌چه متفاوت است، نوع دفاعیه و سخنان سقراط در دفاع از خودش است. حتا در مورد آن‌چه که مردم آتن را در روز دفاع بر سقراط شورانید نیز اختلاف نظری نیست، نقل قول آن‌ها مشابه هم است که سقراط گفت: «روزی خیرفون در باب من از غیب‌گویی معبد دلف پرسید، آپولو در جایی که بسیاری از مردم حاضر بودند گفت: هیچ‌کس آزاده‌تر، درست‌تر و خردمند‌تر (در دفاعیۀ افلاطون، تنها داناتر آمده است) ازسقراط نیست». اما این شباهت‌ها از افتراق نمی‌کاهیده و دفاعیۀ افلاطون همچنان پُرمحتواتر، طولانی‌تر و جسورانه‌تر به نظر می‌رسد و سقراطی را تصویر می‌کند که برای رَد اتهامِ خود بسیار می‌کوشد، نه چون سقراطِ گزنفون که از طلیعۀ سخن، آمادۀ مرگ و فنا است.
نمی‌شود گفت که سقراطِ گزنفون یک‌سره بی‌تأثیر بوده است. حتا امروزه نوشته‌هایی تحت تأثیر سقراط گزنفون می‌باشد که یک شخصیتِ شبه‌عارف و پیامبر از او ترسیم می‌کند. دو مورخ بزرگِ فلسفۀ غرب، هنری توماس و دانلی توماس در کتاب «ماجرای جاودان در فلسفه» گویا با ترکیب سقراطِ دوگانه، سقراط را مردی توصیف می‌کنند که گاه‌گاه «خلسه» می‌کند و یک شبانه‌روز معمولاً در هوای سرد و ریزش برف، بی‌آن‌که بخورد و بنوشد و با کسی حرف بزند، در افکار خود غرق می‌شود و از خود می‌رود! و هنگامی‌که یکی از دوستانش از او می‌پرسد: به هنگام خلسه چه می‌کند. پاسخ می‌دهد که من به ندای الهی گوش می‌دهم تا بدانم چه باید کرد! بر اساسِ دفاعیۀ گزنفون، این هاتف در روز دادگاهِ سقراط دوبار آمده و سقراط را از دفاع برحذر داشته است. چیزی‌که در دفاعیۀ افلاطون به چشم نمی‌خورد. آپولوژی (دفاعیه) – در این تفسیر – در واقع بیانی در جهت تثبیت ایمان دینی سقراط است تا یک دفاعیۀ رهایی‌بخش از مجازات؛ زیرا سقراط به فکرِ دفاع خود نبوده و خواستار این است تا حقیقت آشکار گردد و اتهامات علیه او، بی‌بنیاد اثبات شود؛ چون «مرد نیک نباید دربارۀ زنده‌گی یا مرگ بیندیشد، بلکه باید در پی آن باشد که کردارش درست است یا نه، مصیبت زنده‌گی در مرگ نیست بلکه در رسوایی و بدنامی است.»
دادگاهی شکل می‌گیرد و سرانجام سقراط محاکمه می‌شود؛ ۲۲۰ نفر از داوران بر بی‌گناهی او و ۲۸۰ داورِ دیگر بر مرگش رای می‌دهند و دفاعیۀ سقراط هم با آخرین سخنانش پایان می‌یابد: «ای مردم آتن، این‌ها مطالبی است که برای گفتن داشتم. من به هیچ‌رو تقاضای عفو و بخشش ندارم… خانواده‌یی دارم متشکل از زن و سه فرزند، آن‌ها را به دادگاه نیاورده‌ام تا حس شما تحریک نشود… آن‌چه می‌خواهم ترحم نیست بلکه عدل و داد است!»

سقراطِ افلاطون
ژل وان هیمز در مقدمه‌یی بر دفاعیۀ سقراط افلاطون دربارۀ مرگ سقراط، به نکته‌یی جالب و ارزشمند اشاره می‌کند. به نظر او: «تمدن غربی ما، به سهم خود ارزش‌هایش را در برابر یک ننگِ دوگانه به‌دست آورده است؛ مرگ عیسی مسیح و مرگ سقراط». ننگ تاریخی سقراط، امروزه سرفصل همۀ کتاب‌های تاریخ فلسفۀ غرب و دیباچۀ فلسفه‌های شرق است. سقراطِ افلاطون یا سقراط پرسش‌گر، فیلسوف و عصیان‌گر است. برخلاف سقراطِ‌ گزنفون که محاکمه را توجیه‌ناشده باقی می‌ماند. افلاطون دلایل ظاهری و ضمنی اتهامات وارده بر سقراط را تا آخر به‌صورت منظم پی می‌گیرد. قبل از تشکیل دادگاه، سقراط با «اوتیفرون» بحث را دربارۀ امر مقدس و نامقدس پی می‌گیرد و از او می‌خواهد تا تعریفِ روشنی از امر مقدس به او ارایه دهد تا باشد در روز دادگاه در برابر «ملتوس» از خود دفاع کند. اوتیفرون به دادگاه آمده تا پدر خود را به جرم قتل ناعمد در دادگاه تحت تعقیب قراردهد. زیرا پدر او یکی از کشاورزانِ خود را که متهم به قتل کشاورز دیگر در حالتِ بی‌خودی بوده، به زنجیر بسته تا مرتکب قتل دیگر نگردد؛ اما به دلیل سرمای شدید و سنگینی زنجیرها مرده است، که به لحاظ حقوقی یک «قتل ناعمد» است. اما اوتیفرون معتقد است با تعقیب پدر، کار مقدس و اخلاقی و با مباهات را انجام می‌دهد.
سقراط از او می‌پرسد: امر مقدس چیست و چه تفاوتی با امر نامقدس دارد؟
او می‌گوید: از آن‌جا که مورد پسند خدایان است؛ پس امر مقدس امری‌ست که خوشایند خدایان بوده و امر نامقدس، امری‌ست که برای خدایان ناخوشایند باشد.
سقراط: تمام خدایان مرگ کشاورزِ تو را پس از این‌که دوستش را می‌کشد، نادرست می‌دانند؟
اوتیفرون می‌گوید: بلی.
سپس سقراط از جزییات به یک امرِ کُل می‌رسد و برهان می‌آورد که: اگر تمام خدایان مرگ کشاورز تو را نادرست و ناخوشایند می‌دانند، پس پدرت کار بدی انجام نداده و قاتل را بسته است تا مرتکب قتل دیگر نگردد؛ پس چرا خواست خدایان دوگانه است و تو امروز آمده‌ای تا پدرت را به دادگاه بکشانی، آن‌هم به جهت این‌که: مقتول را به‌خاطر پیش‌گیری از ارتکاب قتلی دیگر به زنجیر بسته و او ناگهان مرده است. و تو این را یک امر مقدس می‌خوانی!
در واقع سقراط می‌خواهد از راه براهینِ عقلانی به تعریف امرِ خیر و شر یا مقدس و نامقدس بپردازد و نتیجۀ عقلانی از امر خیر و شر به‌دست آورد. هرچند گفت‌وگو به درازا می‌کشد سقراط به تعریف ماهیت امر مقدس دست نمی‌یابد؛ زیرا آتیفرون با تأکید بر سخنی که در طلیعۀ گفت‌وگو بیان داشت طفره می‌رود و تعریف مبرهن از ماهیت امرمقدس عرضه نمی‌کند و سقراط هم به گفته‌های نقیض اوتیفرون قناعت نکرده و در پایان هم به تعریف واحد دست نمی‌یابند. در حالی‌که سقراط همواره تأکید دارد «بیاموزم مقدس و خلاف آن چیست و با آن خود را از اتهام «ملتوس» رها کنم، با تضمین این‌که اوتیفرون مرا ارشاد کرده است.»
در اتهام‌نامۀ سقراط آمده است که: «سقراط گناه‌کار است به دلیل فاسد کردن جوانان و چون خداوندگاران شهر ما را قبول ندارد، به جای آن‌ها مقدسینِ دیگر را جاگزین کرده‌است.» این اتهام را سه نفر به دادگاه پیش کردند؛ ملتوس به نماینده‌گی از شاعرها، آنیتوس از سوی مردان‌ سیاست، و هنرمندان و لیکون نمایندۀ سخنوران. سقراط متهم است که جوانان را گمراه کرده است و خدایان شهر آتن را قبول ندارد. اما سقراط ادعای ملتوس را بی‌اساس خوانده، اذعان می‌دارد که به خدایان باور دارد. و آموزش فلسفه را نیز به فرمان خدایان پی می‌گیرد.
سقراط یک به یک اتهاماتِ وارده را بی‌اساس خوانده و به دفاع ادامه می‌دهد «ای مردم آتن: فکر نکنید که به‌خاطر عشق به خود از خودم دفاع می‌کنم، اما نه! به‌خاطر عشق به شماست»۱۳٫ عشقی که منجر به مرگ می‌شود. در ادامه دفاعیه با آن‌که سقراط می‌گوید «من بیش از کسانی‌که مرا متهم کرده‌اند، خدایان را باور دارم» ملتوسِ شاعر اتهام دیگری وارد می‌کند: «من تو را متهم می‌کنم به این‌که به هیچ خدایی باور نداری». پس از این گفته رأی دادگاه اعلان می‌شود و در نتیجه سقراط متهم به مرگ است؛ اما او با اخلاق عظیمی که دارد، از دست مردم آتن ناراحت نیست و گله‌یی ندارد که شهید عدالت‌خواهی، اخلاق و فلسفه گردد!
اصل سخن و پرسش بنیادینِ مقالۀ حاضر، پاسخ به یک پرسش اساسی دیگر است که: آیا محاکمۀ سقراط واقعاً به‌خاطر دین بود یا بهتر بگویم آیا دین عامل مرگ سقراط بود یا خیر؟
این صورت اتهام بود که به بهانۀ آن سقراطِ حق‌طلب و عدالت‌خواه را به دام مرگ بکشاند تا دیگر مزاحم بازرگانانِ دین‌فروش و دین‌فروشان بازرگان نشود؛ زیرا آموزش جدیِ‌ او باعث می‌شد مردم آتن به ویژه جوانان بیدار گردیده و منافع سیاست‌مداران به خطر افتد. سقراط خود در آیولوژی (دفاعیه) می‌گوید: «روزی خیرفون (دوست سقراط)، در باب من از غیب‌گوی «معبد دلف» پرسید و آپولو درجایی‌که بسیار مردم حاضر بودند گفت: هیچ‌کس داناتر و فرزانه‌تر از سقراط نیست». سقراط به این گفته خیره می‌گردد و باور نمی‌کند با آن‌که در شهر آتن بسیاری به فرزانه‌گی و دانایی معروف‌تر از اویند، چگونه ممکن است او فرزانۀ کُل آتن باشد؟! پس آرام نگرفت و دچار شک شد و یک به یک به سراغِ کسانی رفت که شهرۀ فرزانگی و حکمت بودند.
او با روش ویژۀ خود با تمام آن‌ها بحث می‌کند و در می‌یابد که هیچ ‌کدام، چنان‌چه آوازه است، حکمت و فرزانه‌گی ندارند و «نمی‌دانند که نمی‌دانند». درست همین مسأله بود که بیش از همۀ عواملِ دیگر، به خرمن خشم و غرورِ اقشار بهره‌کش آتن آتش زد و منشای شورش اقشار سه‌گانۀ آتن برضد سقراط شد. و در همه‌جا آوازه شد که سقراط بیشتر از همه می‌داند. از سوی دیگر، آنیتوس نمایندۀ سیاست‌مداران شهر، کینه و عداوت شخصی با سقراط داشت و ادعا می‌کرد، سقراط پسرش را از راه کشیده است(از تجارت چرم). قبل از محاکمه، عامل دیگر که دست‌مایۀ مردم آتن به ویژه سیاست‌گران شد، کمیدی «آریستوفانس» بود که در این کمیدی سقراط را به عنوان یک خداناباور معرفی می‌کرد و کسی‌که در نقش سقراط ظاهر گشت، سقراطی بود که دربارۀ مسایل زیر زمین و بالای آسمان می‌اندیشدـ که این اتهام در آتن نوعی حقارت و نشان از بی‌باوری به خدا بود. این عوامل دست به هم ‌داد و زنده‌گی پُرماجرایِ او را به پایان رساند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.