گزارشگر:عبدالهدی اشرفی خراسانی - ۰۵ دلو ۱۳۹۷
بخش دهم/
نقش مشروعیتبخشِ علما و نهادهای روحانیت، همیشه در رأسِ اولویتهای نظام سیاسی قرار دارد. مهمترین مسأله دربارۀ این گروه، سهمشان در قدرت سیاسی است که به یک لحاظ تز اساسیِ وبر را در باب عقبماندهگی تمدنی اسلام شکل داده و با توجه به سیر تاریخ معاصر این کشور، این گروه در دایرۀ قدرت سیاسی جای نداشته، بلکه بهحیث یک نهادِ مشروعبخش در پهلوی سلطنت و بهحیث مشاورین نزدیک و قابل اعتمادِ اُمرا جهت تحکیم مشروعیت و بقای نظامهای سیاسی تلاش نموده است. نقش ظاهری و نمادینِ این گروه پیش از هر امری، در تصامیم سیاسیِ آنها متبلور بوده و یگانه نقش فعالِ این گروه زمانی بروز نموده که جامعه مورد حملۀ نیروهای تجاوزگرِ خارجی قرار گرفته است. شاهان با ترفندهای گوناگون به دنبال همسویی طبقات روحانیونِ مشهور در اطراف سلطنت بوده و این تلاشها در تمامِ دورههای تاریخ معاصر صورت گرفته است. از دورۀ احمدشاه درانی تا آخرین دورۀ پادشاهی ظاهرشاه، و بعدها میراث چنین روحیهیی در قالب احزاب سیاسیِ دینمحور به قوتِ خود باقی مانده و با چنین شیوهیی به حکومت رسیدهاند. در این میان، مهمترین نقش را خانوادههای صاحب منزلت اجتماعی داشتند و با ازدواج و پیوندهای زناشویی و کسب امتیازات مادی، از چتر حمایتی زمامداران مستفید میشدند. اولیورروا به این موضوع اشاره نموده است. (روا، ۱۳۶۹: ۷۸)
گفتار چهارم:
نقش نهادهای دینی در توسعۀ سیاسی افغانستان
نهادهای دینی جریانها، مراکز، مساجد، شوراها، مدارس، خانقاهها و هر نوع نهادی اند که از چتر حمایتیِ دین سر برآوردهاند. در جامعۀ سنتی- مذهبی افغانستان، نهادهای دینی قویترین نقش انگیزشی، مشروعبخشی و روانشناختی داشته که توان بقا و نابودیِ هر نهادی را دارد. بدین لحاظ در این پژوهش به نقش این نهادها در فرایند توسعۀ افغانستان پرداخته میشود.
۱ـ فرهنگ دینی و توسعه
جامعۀ افغانستان به عنوان سنتیترین و مذهبیترین جوامع در جهان قابل شناسایی میباشد؛ عمدۀ سیاحان، فاتحین و افرادی که پیرامونِ این کشور تفحص نمودهاند، مذهبی- سنتی بودن را مهمترین شاخصۀ آن یاد نمودهاند. مذهب با رگ و پوستِ مردمِ این کشور عجین بوده و معیار درستی و نادرستی تمام ارزشها، هنجارها، اندیشهها و رفتارها را مشخص میکند. هیچ چیز از چتر مشروعبخش و طردکنندۀ دین (مذهب) در این کشور مصونیت ندارد. این بیانگر نقش قوی، اثرگذار و گستردۀ این عامل در زندهگی مردمِ این سرزمین فلاکتزده و عقبمانده میباشد.
هر دین منادیِ نوعی قرائت از جهان، هستی، انسان، خدا و جامعه بوده که در زیر چتر جهانبینی آن، یک نوع خاص فرهنگ (ارزشها- هنجارها و رفتارها) شکل میگیرد که در جامعۀ افغانستان از آن میتوان به عنوان فرهنگِ دینی یاد کرد. نوع شاخصههای فرهنگ دینی در افغانستان نه مطابق شکل آرمانی و معیاری فرهنگ دینی بوده، بلکه ریشه در نوع قرائتِ گروه حاملین دینی داشته و مطابق مقتضیات و شرایط نوعی از ارزشهای خاص در محراق توجه بوده و بعضی از ارزشها و رفتارهای دینی فراموش شده است. نقش جریانهای مذهبی- سیاسی- فکری به عنوان حاملین درجهاولِ این پیام در طول تاریخ سیاسیِ معاصر این کشور، قابل مطالعۀ ژرف و دقیق میباشد. فرهنگ دینی (همان ارزشها، هنجارها و رفتارها) که مشروعیت، بقا و منشای خود را مدیون دین و نوع دینداری است، چه نقشی در فرایند توسعۀ سیاسی افغانستان داشته و چه کارکردهایی را به خود اختصاص داده، مبحثیست که بهطور مختصر پیرامون آن قلمآرایی میکنم.
نقش دین در جامعۀ افغانستان در تأمین انسجام اجتماعی، وحدت هویتی و یکپارچهگیِ مردم در زیر چتر واحدِ دفاع از کشور و مبارزه علیه متجاوزین، خیلی برازنده و بیبدیل بوده است. حتا نیروهای سنتی متکی بر قبیلهگرایی، به اندازۀ نیروی ایمانی و اعتقادات دینی باعث نیرومندی این مردم در سنگر دفاع از اسلام نشده است؛ درحالیکه عمده تجازوهای خارجی بر اساس ناسازگاری نیروهای قبیلهگرا در چگونهگی تصاحب قدرت سیاسی رُخ داده است. جنبش مقاومت مردم در مقابل بیگانهگانی که به این سرزمین با نیروی فیزیکی و نظامی آمده و بهخصوص با اعتقادات دینی مردم درآویخته، باعث تحریک مردم شده و یگانه عامل تداومبخشِ چنین روحیه تنها اسلام بوده است. به عنوان دومین کارکرد سیاسی- اجتماعی دین، میتوان از هویتبخشی نامبرد. هویت و نیاز تبارز هویتِ سیاسی در هر اجتماع سیاسی، یک امر ضروری پنداشته میشود؛ همان هویتی که بر طرز تفکر و نگرش افراد یک جامعه بهعبارتی بر روحیۀ اجتماعی و همهگانی مردم اثرگذاری داشته و افراد یک جامعه با آن در بین خود و دیگران احراز مقام میکند. در جامعۀ افغانستان نظر به پیچیدهگی ساخت روانشناسی مردم بهسختی میتوان از عاملی واحد و مشخص نام برد، زیرا در عمل با چالشهای عملی بسیاری روبهرو خواهد شد. چنانکه از عملکرد مردم این سرزمین برمیآید، به ارزش واحد وابستهگی نداشته و با قومیت، محل تولد، باور مذهبی، دین و نظام قبیلهیی سنتی به تبارز هویتِ خویش میپردازند. هویت بهخصوص با توجه به نقش آن در بازیهای قدرت بهشکل تشکیکی بهکار برده میشود و هر عاملی که بهتر منافع فردی، گروهی و شخصی یک گروه قومی و فردی را تأمین کند، بهحیث عامل هویتبخش پذیرفته میشود.
سومین نقش قوی اجتماعی- سیاسی دین در باب تأمین مشروعیت نظام سیاسی خلاصه میشود. در طول تاریخ سیاسی افغانستان، دین نقش مهمی در کسب قدرت سیاسی ایفا کرده است و در پهلوی این عامل، مذهب هم اثر داشته است. در قدم نخست، ساختار کسب قدرت و مشروعیت آن مطابق آنچه در علوم سیاسی رایج است نبوده، زیرا عمدۀ نظامهای سیاسی در تاریخ معاصر افغانستان در عدم حضور طیفهای عمدۀ اقوام غیرافغان شکل گرفته و هرگز هم به عنوان نظامهای غیرمشروع مطرح نشده است؛ بلکه در قالب الگوی قبیله- مذهب، با تکیه بر قدرت سیاسی و فرهنگی گروههای دینی و مذهبی و کسب مشروعیت از نهادهای دینی بهحیث نظام سیاسی حاکم به دوامِ خود ادامه داده است. مثلث مشروعیت این کشور را قبیلهگرایی، اسلام و قومیتخواهی شکل میدهد؛ طوری که سجادی در تحلیل نظامهای سیاسی این کشور با توجه به بافت جامعهشناسی سیاسی از لایههای مشروعیت به نامهای منابع سنتی مشروعیت (قومیت/ پشتونوالی)، منابع سیاسی (اصل بر قومیت و مجلسهای بزرگ ملی) و سرانجام مشروعیت دینی متکی بر اسلام حنفی یاد میکند. (سجادی، ۱۳۹۳)
عامل مشروعیت دینی عمدتاً با حضور عالمان برجستۀ دینی در جلساتِ شاهان و هم با اعلام حمایت از نظامهای سیاسی صورت میگیرد. بهترین تمثیل این عامل در زمان بحرانهای خارجی و حملات بیرونی و تهدید قدرتِ پادشاهی توسط دیگر نیروها و افراد به ظهور میرسید. شاید بهترین سخن در باب مشروعیت نظامهای سیاسی کشور، همان نقش نمادینِ این مولفهها در فرایند مشروعیت امر سیاسی باشد، تا معانی و مفاهیم واقعیِ مشروعیت برای یک نظام سیاسی دموکراتیک که از لازمههای نوگرایی سیاسی میباشد.
Comments are closed.