«وداع با اسلحه» را با کدام ترجمه باید خواند؟

گزارشگر:حمیدرضا امیدی سرور - ۰۸ دلو ۱۳۹۷

mandegarگاه می‌ترسیم رمان‌های محبوبِ دوران نوجوانی‌مان را دوباره بخوانیم، مبادا تصویرهای زیبایی که از آن‌ها در ذهن داریم مخدوش شود. از آخرین‌باری که «وداع با اسلحه» را خوانده‌ بودم، دو دهه می‌گذشت. در این فاصله همواره به دنبال فرصتی بودم برای بازخوانی این رمان. انتشار ترجمۀ تازه‌یی از این رمان، توسط مترجم خوش‌نامی چون نازی عظیما، انگیزه‌یی شد برای تحققِ این خواستۀ دیرینه. از این مترجم گزیده‌کار، خاطرۀ برگردانِ کتاب خواندنی «هفت صدا» در اذهان بسیاری از ادبیات‌دوستان نقش بسته ‌است و خوش‌بختانه بازخوانی «وداع با اسلحه» با برگردان همین مترجم، لذتی به‌مراتب بیش از گذشته برایم به همراه داشت: همینگوی همچنان در اوج بود و به حق، برگردان نازی عظیما در فهم این واقعیت، نقشی انکارناپذیر داشت!
در مورد ارنست همینگوی و وداع با اسلحه آن‌قدر گفته و نوشته شده که حرفِ تازه دربارۀ او، اگر محال نباشد، بسیار دشوار است. بی‌شک همینگوی چهره‌یی منحصر به فرد در دنیای ادبیات بودـ با این‌که بازتاب بیرونیِ عادات و ویژه‌گی‌های شخصیِ او چندان نشانه‌یی از یک نویسنده روشن‌فکر نداشت. با این حال، او به سبکِ خود ادبیات را متحول کرد. سنت‌‌های پُرطمطراق نثرنویسی در روزگارِ خود را کنار زد و با نثری ساده، صیقل‌خورده که در عین‌حال کلماتش با وسواسی بسیار انتخاب شده بودند، به مهم‌ترین نویسندۀ روزگار خود بدل شد. تأثیرگذارترین بخش داستان‌هایش، نوشته نمی‌شدند! بلکه از خلال آن‌چه روایت‌ شده بود، در ذهن مخاطب بازسازی و القا می‌شدند. با این سطح از تواناییِ عجیب و غریبی که داشت، به عنوان شمایل تمام‌عیار نویسنده‌گان نسل سرگشتۀ بعد از جنگ، به عصارۀ فرهنگ و هنر امریکایی بدل شد که قدرتش را نه گذشته که از آینده وام می‌گرفت. امریکای بعد از جنگ که با بحران اقتصادی دست به گریبان بود و این معضل بر زنده‌گی اغلب مردم و حتا نویسنده‌گان سایه افکنده بود. از سوی دیگر، قانون منع مصرف مشروبات الکولی هم بود که به اشکال مختلف براین جامعۀ بحران‌زده تأثیر گذاشته بود، خاصه از ناحیۀ قاچاق مشروبات الکولی که به شکل‌گیری نوعی گنگستریسم، دامن زده بود.
همینگوی نیز (پیش از شهرت) همانند برخی دیگر نویسنده‌گان امریکایی آن روزگار ترجیح داد به جای زنده‌گی کردن در امریکا، راهی اروپا شود که زنده‌گی در آن‌جا ارزان‌تر از امریکا بود. شروود اندرسن که در کشف استعداد‌های ادبی خبره بود، به او توصیه کرد که به جای ایتالیا راهی فرانسه (پاریس) شود که در آن ایام نویسنده‌گانی از چهارگوشۀ جهان را در خود جمع کرده بود، جایی‌که به قول هنری جیمز هوایش نیز عطر هنر و ادبیات داشت. توصیه‌نامه‌هایی که شروود اندرسن برای او نوشته بود، خیلی زود پای همینگوی را به محافل نویسنده‌گان پیشرویی که در پاریس جمع شده بودند، باز کرد.
همینگویِ جوان، بلند و بالا، قوی بنیه، عاشقِ شکار و ماهی‌گیری و البته باده‌گساری بود. به دوستان نویسنده‌اش مشت‌زنی می‌آموخت و گاه در حین این تمرین‌ها از خجالتِ آن‌ها در‌می‌آمد و… اما این تنها ظاهر ماجرا بود، در خفا به‌شدت مشغول کار روی نثر خود بود. تمرینی که از آن می‌آموخت که برای قدرت‌نمایی، لازم نیست در رینگ حریف را از پای انداخت! شروود اندرسن به او یاد داده بود که چگونه با مطالعۀ آثار بزرگ ادبی نقص نداشتنِ تحصیلات دانشگاهی را جبران کند.
همینگوی با قدرت در مسیر پیشرفت بود، خوش‌گذرانی‌ها و باده‌گساری‌ها نیز بخشی از تجربه‌های این زنده‌گی پُرفراز و نشیب بود که هنگام نوشتن آثارش، بهره‌های بسیار از آن‌ها می‌برد؛ البته به سبک خود. دو اثر مهمِ او در نیمۀ نخست زنده‌گی‌اش؛ یعنی خورشید همچنان می‌دمد و وداع با اسلحه، تا حد بسیار زیادی بر اساس تجربه‌های شخصی او در زنده‌گی شکل گرفت بود؛ البته درآمیخته با تخیلی مهارناشدنی که از کودکی در او بود و با دروغ‌های عجیب و غریبی همراه می‌شد. چنان لاف‌زنِ قهاری بود که شنونده را مجاب کند که این‌ روایت‌ها هرچقدر هم عجیب جلوه می‌کنند، عین واقعیت‌اند!
اما در پس همۀ این‌ها، مهم‌ترین واقعیت، از بالیدن نویسنده‌یی با اصالتی ژرف حکایت می‌کرد که در آیندۀ نه چندان دور، با سبک ادبی تازۀ خود، شیوۀ بیان و مقصود نویسنده‌گان امریکایی و انگلیسی‌زبانانِ دیگر را دگرگون می‌ساخت.
همینگوی برخلاف تأکید و علاقۀ مادرش با مذهب میانه‌یی نداشت، اما او سبک اخلاقی تازه و شخصی خود را داشت. اخلاقی این‌جهانی و به‌شدت مبتنی بر زمانۀ خود که بسیار هم امریکایی بود. این اخلاق که خورندِ احوال جامعۀ بعد از جنگ بود، به‌راحتی به جامۀ دیگر فرهنگ‌ها نیز درمی‌آمد و همین باعث می‌شد همینگوی علاوه بر تأثیری که با نثر و زبان آثارش می‌گذاشت، با جهان‌بینی اخلاقی آثارش نیز بگذارد، آن‌هم نه محدود به جامعۀ انگلیسی‌زبان، بلکه در گستره‌یی وسیع از فرهنگ‌های مختلف. چنان که حتا بعد از انتشار رمان «خورشید همچنان می‌دمد» نه تنها سبک زنده‌گی شخصیت‌های اصلی رمان که دیالوگ‌های‌شان نیز مورد تقلید قرارگرفت و از ساحت رمان پا به دنیای واقعیت گذاشت و این نشان دهندۀ عمق تأثیرگذاری و نفوذ آن بر زنده‌گی مخاطبان این آثار بود.
همۀ این‌ها مقدمۀ از راه رسیدنِ نخستین شاهکار مهمِ ارنست همینگوی بود. مقدر شده بود چنین توفیق بزرگی در یکی از بدترین سال‌های زنده‌گی او رخ دهد. «وداع با اسلحه» در سال ۱۹۲۹ منتشر شد، سالی که پدر او با شلیک گلوله به سرش با زنده‌گی وداع کرد. برادر کوچکش که جنازۀ پدر را پیدا کرده بود، هیچ‌گاه نتوانست از تأثیرات این ضربۀ هولناک رهایی پیدا یابد. خود او (همینگوی) نیز سال‌ها بعد به روشی تقریباً مشابه نقطۀ پایان بر زنده‌گی‌اش گذاشت.
«وداع با اسلحه» اغلب به عنوان جذاب‌ترین اثر همینگوی و یکی از شاهکارهایش یاد شده است. رمانی که یکی از نقاط اوج کارِ او در نثرنویسی است که حکایت بازنویسی‌‌های مکرر صفحۀ پایانی این رمان به نمونه‌یی آموزنده برای نویسنده‌گان، در وسواس و کمال‌گرایی معروف شده است. نثر همینگوی که از برجسته‌ترین وجوه آثارش بوده، همواره این پرسش را برای خوانندۀ جدی به میان کشیده که تا چه اندازه این قابلیت مهمِ آثارش در ترجمه از دست می‌رود؟ آیا ترجمه‌های موجود و مهم‌ترین آن‌ها کار نجف دریابندری، توانسته شایسته‌گی‌های این رمان را پیش روی خواننده قرار دهد؟
دریابندری این رمان را در دهۀ چهل ترجمه کرد، زمانی که هنوز همینگوی در قید حیات بود و در ایران نیز عمر شهرتِ او به دو دهه نمی‌رسید. بی‌اغماض این ترجمه برای آن روزگار در خور اعتنا محسوب می‌شد. ظاهراً دو دهه بعد، او تغییرات کوچکی در حد غلط‌گیری در متن ترجمه انجام داد و پس از آن، همین ترجمه بارها و بارها منتشر شده و مورد استفادۀ مخاطبان فارسی‌زبان قرار گرفته است؛ بدون آن‌که بازبینی جدی و حک و اصلاحِ آن با توجه به تغییراتِ زبان در گذر زمان صورت بگیرد. خاصه این ترجمه جزو کارهای جوانیِ دریابندری به حساب می‌آمد و شایسته بود در سال‌های پخته‌گی، بازبینی تازه‌یی در آن داشته باشد. به‌خصوص که دریابندری در نوشته‌هایی راجع به همینگوی از تغییر دیدگاهش نسبت به آثار او حکایت کرده، تغییری که شاید در نحوۀ ترجمۀ او نیز می‌توانست موثر باشد.
اگرچه مشهور است که هر کتاب بعد از بیست و پنج سال باید دوباره ترجمه شود، از ترجمۀ دریابندری نیم‌قرن می‌گذشت و در طول این پنجاه سال هیچ‌یک از مترجمانِ جدی که اسم و رسمی داشتند، به سراغ ترجمۀ مجدد این رمان و هماوردی با نجف دریابندری نرفتند؛ چه از سرِ احترام به کسوت مترجمی که نمی‌توان منکر خدماتش در این حوزه شد و چه از سرِ هراس برای ورود به رقابتی که شاید خود را از پیش در آن بازنده می‌دیدند.*
بی‌تعارف این ماجرا، حکایت چندان خوشایندی از احوال حاکم بر ترجمۀ این دیار ندارد. حالا هم که ترجمۀ جدید و مقبولی از وداع با اسلحه به بازار آمده است، حاصل کار مترجمان جوان یا میان‌سالی که در دو یا سه دهۀ اخیر بالیده و رشد کرده‌اند نیست، بلکه دستارود مترجمی است باتجربه و پیش‌کسوت.
به گمان من حاصل نازی عظیما، نقطۀ پایانی است بر ترک‌تازی ترجمه‌های نجف دریابندری از آثار همینگوی و به خصوص «داع با اسلحه». البته این ماجرا از اهمیت کار دریابندری نمی‌کاهد، زیرا او نیم‌قرن پیش از این و بر اساس زبان معیار آن روزگار، رمان همینگوی را به فارسی برگردانده بود و چند دهه بی‌رقیب بودنِ آن نیز گواهی بر کیفیت کارِ او بوده است. هرچند همین بی‌رقیب بودن، باعث شده به این نکته توجه نشود که چطور پاره‌یی از واژه‌ها و عبارات به‌کار رفته توسط او، رفته‌رفته رنگی از کهنه‌گی گرفته‌اند و با توجه به حرکت و پویایی زبان، از زمانه عقب مانده‌اند.
این مهم‌ترین ویژه‌گی است که ترجمۀ نازی عظیما را از ترجمۀ دریابندری ممتاز می‌کند. افزون بر این، نثر و ساخت زبانی‌یی که نازی عظیما در برگردان این رمان مورد استفاده قرار داده است، شسته و رفته‌تر، موجزتر و روشن‌تر از ترجمۀ دریابندری به نظر می‌رسد.
قصد آن ندارم با آوردن نمونه‌هایی از متن دو ترجمه، این نوشته را طولانی‌تر کنم، این می‌تواند موضوع مقاله‌یی مفصل و نقادانه توسط اهل فن باشد.
کلام را خلاصه کنم: اگر پیش از این، وداع با اسلحه را با ترجمۀ نجف دریابندری به دیگران توصیه می‌کردم، زین پس با ترجمۀ نازی عظیما آن را معرفی خواهم کرد.
– – –
پی‌نوشت:
* از «وداع با اسلحه» نیز همانند بسیاری از رمان‌های شاخص، ترجمه‌های جعلی و رونویسی‌شده‌یی نیز به بازار آمده که یا فاقد اصالت‌اند و یا فاقد کیفیت؛ هرچه هست این کتاب‌ها که با نام مترجمانِ گمنام و بعضاً نیست در جهان! منتشر می‌شوند؛ به نیت قالب کردنِ آن‌ها به خواننده‌گان کم‌اطلاعی است که از اهمیتِ کیفیت و اصالتِ ترجمه آگاهی ندارند.

اشپیگل/ جامعۀ نو
مد و مه/ پنجشنبه ۶ دی/ جـدی ۱۳۹۷

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.