احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالهدی اشرفی خراسانی - ۰۸ دلو ۱۳۹۷
بخش سیزدهـم/
شاید مهمترین پرسش در باب نهاد روحانیت حاکم در افغانستان، عدم موفقیتِ این گروه در ایجاد یک نهضت سیاسی مفید و توسعهگرا باشد که بازگشایی نقش عملی دینداری حاکم و لایههای فکر سیاسیِ این جماعت، عملاً نبود چنین گفتمان مرتبط به سیاست و اجتماع را نشان میدهد. قویترین آفاتِ این راه؛ نبود یک دیدگاه سازنده و پیشرو در بابِ سیاست و حاکمیت، گذشتهگرایی، آرمانباوری، ضوابط فقهی خشکِ مکاتب دیوبندیه و اهل حدیث و تحجرگرایی حاکم در جریان دینداری، توانایی این نظامِ معنایی را از ارایۀ یک بدیلِ بهروز مطابق نیازمندیهای کنونی جامعه باز داشته است. زیرا عمدۀ تلاشهای نهادهای دینی در راستای تعمق در ظهور گذشتۀ آرمانی است. قدرت سیاسی عمدتاً توسط دیگر گروههای اجتماعی قبضه شده و حتا اگر سلطان با زور و غلبه قدرت سیاسی را تصاحب کند، مردم مکلف به سرسپردهگی بوده و حق سرکشی را ندارند و این بزرگترین اثرگذاری روانشناختیِ نهادهای دینی بر اذهان همهگانیِ مسلمانان در طول سالیان متمادی بوده و حفظ ظواهر اسلام و رعایت شریعت اسلام، یگانه شرط برای زمامداران تلقی شده و زمامداران هم با اعطای امتیازات به طبقۀ روحانیون دینی، عملاً مشروعیت نظام سیاسی را ضمانت میکردند. از آنجایی که نهادهای دینی هیچ نوع نقش مثبت در اجرای سیاستهای عملی ندارند، از تطبیق شریعت اسلام در تمام حوزههای زندهگانی مردم بیخبر مانده و جز اجرای یک نقش نمادین، عملاً فاقد نقش سازنده بودهاند. در دورن اسلام، مذهب شیعه بر شکلگیری یک نظام سیاسی روحانیتسالار تأکید دارد، درحالیکه در نهادهای دینی اهل تسنن مهم نیست که کی زمامدار باشد، بلکه نقش ثانوی و مشروعبخش و اصلاح نظام سیاسی را کافی میدانند. همینطور در این کشور طوری که اولیورروا نقل کرده، علما هیچ نوعی اعتراضی علیه امیر نکردهاند. (روا، ۱۳۶۹: ۸۱)
نقش عوامزدهگی حاکم در نظام سیاسی از عوامل اصلیِ عدم شکلگیری یک فرایند تغییر و تحول مثبت در قالب اندیشۀ دینی در این کشور میباشد. طوری که مرتضی مطهری از این موضوع یادآور میشود که روحانیت عوامزدۀ ما چارهیی ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق و سکون را بر تحرک و نفی را بر اثبات ترجیح دهد؛ زیرا موافق طبیعت عوام است(مطهری، : ۱۸۵). و طبق برداشت و تفکیک استاد مطهری از نفس نهاد روحانیت در اسلام، نوع روحانیت متکی بر دولتها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولتها ضعیف است. (مطهری، : ۱۸۴)
با توجه به تمامی این مسایل واضح میشود که رابطۀ میان توسعۀ سیاسی و دینداری مردم سازنده و مفید نبوده و هرازگاهی کاربردهای متضاد و متقابل هم را به نمایش میگذارند. فقدان همگرایی لازم و مفید میان نهادهای دینی حاکم در جامعۀ افغانستان و الزامات نوگرایی و توسعۀ سیاسی با در نظرداشت شاخصههای مکاتب فکری- فرهنگی و روانشناختی توسعه ریشه در نوع دینداری حاکم در جامعه داشته و تا ریشههای این تقابل و تضاد حل و رفع نگردد، هرگز وفاق سازنده و حمایتگرایانه بین این دین و توسعۀ سیاسی شکل نمیگیرد.
نتیجهگیری
در این مقاله به این مهم پرداخته شد که نهادهای دینی چه نقشی در فرایند توسعۀ سیاسی افغانستان با تأکید بر دیدگاه ماکسوبر داشته؛ یعنی چه نقشی میتوانست در فرایند توسعه داشته باشد که نداشته است. فرضیۀ صاحبِ این سطور این است که نوع دینداری حاکم در جامعه و اثرگذاری روانشناختی مجموعه واژهگان انگیزشی دین در زندهگانی مردم افغانستان، مساعد برای رشد توسعۀ سیاسی نبوده است. نهادهای دینی منادی نوعی واژهگان انگیزشی در حیات فردی و جمعی شدند که بر حفظ وضع موجود تلاش کرده و از هر نوع نیروهای هوشیار و متحولکننده در زندهگی جلوگیری کند. از چارچوب مدل وبری توسعه، به بررسی نقش عاملیت دین و نقش نظریهها و عوامل فرهنگی- ذهنی- روانشناختی در فرایند توسعۀ افغانستان با تکیه بر نظریههای فرهنگی- روانشناختی پرداختیم.
توسعه و تغییرات اجتماعی بدون پشتیبانی محکم از عوامل ذهنی- فرهنگی و عقلانی که ریشه در ذهن و منافع و روانشناختی افراد دارد، متحقق نمیشود. از آنجایی که خصوصیات فرهنگی مناسب برای تغییر و تحول و توسعه در بطن ارزشها و مجموعه واژهگان انگیزشی حاکم و برآمده از دل آموزههای دینداری وجود نداشت، راه توسعه برای افغانستان مسدود شده است. در تاریخ سیاسی افغانستان جریانهای مذهبی- فکری و سیاسی نقش قوی روانشناختی داشته که در این میان جنبشهای تصوفی و علما به عنوان جریانهای فکری- مذهبی جزوِ قویترین نیروهای اثرگذار بر روانشناختی و تعیین ارزشهای زندهگانی و شیوۀ زیست مردم شناسایی گردید. با بررسی آموزهها و نوع قرائتِ این جریانها از انسان و خداوند و نیروهای عقلانی و فکری بشر و نحوۀ زیست آنها به این نتیجه رسیدیم که مخربترین اثر را در فرایند عقبماندهگی سیاسی و اجتماعی افغانستان این جریانها داشته؛ زیرا نوعی روحیۀ دنیاگریزانه، فرار از مسوولیت، ترس و بیارادهگی، محافطهکاری، ضدیت با عقل و عقلگرایی را در زندهگانی مردم تحکیم کرده و با قطع علایق معنادار فرد با جهان و نفی کنش عقلانی- ابزاری، عملاً افراد را به فرار از جهان و تنبلیِ عارفانه سوق داده و باعث خلق گرایشهای ضد توسعه گردیده است. تمامی این روحیهها و مفاهیم انگیزشیِ برآمده از دل ارزشها و آموزههای جریان تصوفی در تقابل با روحیۀ تحول و تغییرپذیری و به عبارت دقیق، در تقابل با نوسازی فردی قرار دارد. زمانی که بساط عقلگرایی، ارادهگرایی، تلاش و کار، خطرپذیری، خلاقیت و نوآوری قبض گردد و این مفاهیم در میان نظام واژهگان انگیزشی مردم فاقد نقش و اثرگذاری مثبت باشد، دیگر راهی برای توسعه باقی نمیماند.
علمای دینی عملاً فاقد تواناییهای لازم برای وفقِ خود با نیازهای زندهگی مدرن بوده و هر امر نو را بدعت و در خلاف با نوع قداست اعتقادی خود و پیروانِ خود میدانند. با داشتن نوع نگاه انحصارگرایانه بر زندهگی، راه ورود هرنوع نیروی جدید را با حربۀ شریعت بستهاند. اختصاص و انحصارگرایی در رابطه با دانشهای جاری در جامعه و نهادهای فرهنگی- دینی و داشتن نوع نگاه منفی و ناسازشجویانه با دانش، علوم و دستآوردهای مدرن، این نیروها را به گروه محافظهکار و پیرو نظامهای سیاسی محافظهکار و ضد توسعه نزدیک ساخته و نقش این نیروها را در بازسازی ذهنی و ترقی و متجددسازی افراد منفی ساخته است. با اثرگذاری بس بزرگی که این گروه در تأمین مشروعیت هر نوع ارزش، هنجار، فکر، سازمان و نهادی داشته، هر هنجار، ارزش و باوری را با حربۀ مخالفت با شرع و بدعت از دایرۀ زندهگانی مردم کشیده و باعث خلق روحیۀ بدبینی، انضباطناپذیری، قانونگریزی و باعث علاقه به نوعی بیمسوولیتی در افراد گردیده و این شاخصههایی که در زیر چتر نهاد روحانیت رشد و پرورش یافته، در تقابل با روحیۀ توسعهگرایی فردی و تجدد شخصی قرار دارد.
Comments are closed.