احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





اویغورها و تاریخ طولانی مشکلات چین با اسلام

گزارشگر:ایان جانسون/ برگردان: پویا موحد - ۱۵ دلو ۱۳۹۷

mandegarیک ماه پیش، من چندین روز در شهر ممنوعه بودم، کاخ عظیمی که در وسط پکن قرار گرفته و امپراتوران چین از آنجا نزدیک به پنجصد سال بر این سرزمین فرمان‌ می‌راندند. من برای شرکت در یک کنفرانس دربارۀ دین و قدرت در امپراتوری چین به آنجا رفته بودم، اما افکار من متوجه دغدغه‌های معاصرتری شده بود: وضعیت اسفناک اویغورها در ایالت ژین‌ژیانگ در کرانۀ باختری چین، از جمله به دلیل کمپ‌های بازآموزی که با هدف در‌هم‌شکستن ایمان ایشان به اسلام برپا شده است.
وقتی در پایان کنفرانس، میزبانان‌مان ما را به بخش‌هایی از این مجموعه، از جمله به سالن صلح امپراتوری، بردند که برای توریست‌ها قابل دسترس نیستند، شباهت‌های سیاست‌گذاریِ دینی در دوران امپراتوری و در دوران معاصر مرا به حیرت انداخت. این یک معبد دائوئیستی بود که در اوایل دهۀ ۱۴۰۰ در تقدیر از «جنگ‌جوی برتر» یا ژِن‌وُو ساخته شده بود، کسی که اولین امپراتور سلسلۀ مینگ بیرون راندن مغولان از چین را مدیون کمک‌های او می‌دانست. وقتی گروه دیگری از بادیه‌نشینان، یعنی مانچوها، سلسلۀ مینگ را در سال ۱۶۴۴ شکست دادند، بسیاری از عمارات مربوط به مینگ‌ها را ویران ساختند، اما این سالن را حفظ کردند و حتی در هر سال نوی قمری در آن به عبادت پرداختند. برای کاستن از نارضایتی‌های چینی‌ها از تسلط خارجی‌ها بر خود، چه راهی بهتر از عبادت در مراقد چینی وجود داشت؟
این موضوع در خصوص دیگر ادیان هم، به ویژه دین بودایی، که امپراتوران مانچو آنها را با شور و شوق مورد حمایت خود قرار می‌دادند، صدق می‌کرد. و البته آنها هم مراسم‌ شمنی خود را در شهر ممنوعه به اجرا در می‌آوردند. در واقع، با این‌که ما اغلب از شهر ممنوعه به عنوان یک کاخ سخن می‌گوییم، در اصل این شهر شامل بیش از ۶۵ معبد است که به تمامی ادیان بزرگ امپراتوری تعلق دارند.
تمامی ادیان بزرگ امپراتوری به جز اسلام. همانند چین امروز، امپراتوری کینگ یک امپراتوری چند‌قومیتی بود، اما فرض بنیادین بر این بود که حکومت باید مورد تأیید بودن یا نبودن آنها را تعیین کند. دولت نسبت به ادیانی که در امپراتوری ادغام می‌شدند، رفتاری بسیاری سخاوت‌مندانه داشت. اما در قبال آنهایی که اعتقادات‌شان ادغام‌پذیر نبود، این بخشندهگی به سرکوب تبدیل می‌شد.
ادیان ابراهیمی چالشی ویژه برای دیدگاهِ دینی چینی ایجاد می‌کردند. یهودیت، مسیحیت و اسلام مدعی هستند که راهی منحصر به فرد به سوی رستگاری هستند: تنها یک خدا وجود دارد، خدای ما، و اگر شما از او تبعیت نکنید به جهنم می‌روید. این نسخه‌یی بسیار ساده شده از این ادیان غنی و پیچیده است، اما دیدگاه یگانه‌بینانه نسبت به حقیقت در قلب این نظام‌های اعتقادی قرار دارد، چیزی که برای التقاط‌گرایی چینی مشکل‌ساز بود.
این مشکل را در ارتباط با مسیحیت در چین می‌توان به روشن‌ترین شکل ملاحظه کرد. مسیحیت زمانی در چین پایگاهی محکم یافت که ماتئو ریچی و دیگر ژزوئیت‌ها به پکن رسیدند، ماجرایی که از حدود سال ۱۶۰۰ آغاز شد اما تنها یک قرن دوام یافت. چیزی که کوشش‌های آنها را نقش بر آب کرد، اصرار کلیسای کاتولیک بر این موضوع بود که پرستش نیاکان در میان چینی‌ها با یگانه‌پرستی در تضاد است. وقتی پاپ به امپراتور نامه‌یی نوشت و از او خواست که چینی‌ها مراسم تدفین خود، از جمله عبادت نیاکان را، ترک کنند، امپراتور در واکنشی که تا حدی قابل فهم بود، مسیحیت را به عنوان یک فرقۀ متوهم و مشکل‌ساز ممنوع کرد. این دین تنها در اواسط قرن هفدهم میلادی مجدد رسمیت یافت، زمانی که قایق‌های جنگی غربی چین را مجبور به قبول دوبارۀ مبشران مذهبی خود ساختند.
اسلام هم با مشکلات مشابهی مواجه شد. اسلام در مقایسه با مسیحیت حضوری بسیار طولانی‌مدت‌تر در چین داشته (۱۳۰۰ سال) و ریشه‌هایی بسیار عمیق‌تر در آن دارد، به طوری که شهرهای بزرگی مانند پکن و ژی‌آن مساجدی پرشکوه و باستانی دارند و هزاران روستا که اغلب ساکنان‌شان مسلمان هستند، به طور پراکنده در سراسر این کشور موجود است. (با این‌که چین کلیساهای بزرگ بسیاری نیز دارد، اغلب آنها نسبتاً متأخر هستند و به دست مبشران خارجی ساخته شده‌اند، و نتیجه‌ی هزاران‌سال تاریخ نیستند.)
به رغم این تاریخ طولانی، حاکمان چینی همواره در زمینۀ چگونگی پذیرش حضور اسلام با مشکل مواجه بوده‌اند. در اوایل این موضوع دغدغۀ بزرگی برای حاکمان چینی نبود. این دین در قرن هفتم در زمان سلسلۀ تانگ، یعنی دورانی که جامعۀ چینی باز و جهان‌شهر‌گرا بود، به چین وارد شد و در طول سلسله‌ی بعدی یعنی سلسلۀ سانگ (از قرن دهم تا سیزدهم) دوام آورد و در این دوران مسلمانان به عنوان واسطۀ امپراتور در تجارت عمل می‌کردند.
اما در طول سلسلۀ بعدی، مشکلات آغاز شدند. سلسلۀ یوان که توسط ارتش مغولِ چنگیز‌خان تأسیس شد، از مسلمانان به عنوان مأموران جمع‌آوری مالیات استفاده کردند. بسیاری از مسلمانان به این ترتیب بسیار ثروتمند شدند و در عین حال، نفرت شدیدی در میان رعایای امپراتوری چین نسبت به ایشان برانگیخته شد. به منظور فرونشاندن این نفرت بود که دربار یوان برای تضعیف قدرت مسلمانان سیاست‌‌گذاری‌هایی را که برای ما امروزه بسیار آشنا هستند، آغاز کردند. کوبلای خان، بزرگ‌ترین امپراتور یوان، غذای حلال، ختنه و ازدواج با دختر عمو/دایی/عمه/خاله (که در فرهنگ مسلمانان آن زمان مرسوم بود) را ممنوع کرد. در نتیجه، بسیاری از خانواده‌های بزرگ مسلمان، چین را ترک کردند.
سلسلۀ بعدی، یعنی سلسله‌ی مینگ، نسبت به جهان بیرون بسیار بسته بودند و به همین دلیل نیازی به تجار مسلمان وجود نداشت. این سلسله همچنین بر مناطق عمدتاً مسلمان‌نشین گانسو یا نینگ‌ژیا و نیز ژین‌ژیانگ امروزی، که در آن زمان بخشی از امپراتوری مغول بود، حکم‌رانی نمی‌کرد. در سرزمین درونی چین هم مسلمانانی زندهگی می‌کردند، اما آنها برای دربار چین دغدغۀ مهمی نبودند.
وقتی سلسلۀ کینگ در سال ۱۶۴۴ به قدرت رسیدند این وضعیت اساساً تغییر کرد. سلسلۀ کینگ نه تنها از مهارت‌های رزمی گذشته برخوردار بودند (اسب سواری و کمان‌گیری) بلکه از سلاح‌های مدرن مانند تفنگ نیز استفاده می‌کردند و این توانایی‌ها با قدرت اقتصادی حاصل از زندهگی صدها میلیون چینی پشتیبانی می‌شد. این ترکیب دستگاه جنگی غیر قابل شکستی را به وجود آورد که مردمان بادیه‌نشین شمالی را که طی هزاره‌ها چین را تهدید کرده بودند، شکست داد، مرزهای غربی امپراتوری را گسترش داد، تبت را فتح کرد و تا آسیای مرکزی گسترش یافت. اکنون ناگهان امپراتوری چین بر مناطق مسلمان‌نشین وسیعی حاکم شده بود. (کودکان در مدارسِ چینی یاد می‌گیرند که سلسلۀ کینگ تنها حاکمیت از دست رفتۀ سنتیِ چین را بر زنجیره‌ای از آبادی‌ها که راه ابریشم را تشکیل می‌دادند، دوباره به دست آورد، اما این قرائتی متوهمانه و ملی‌گرایانه از تاریخ است. با این‌که می‌توان دوره‌هایی را در تاریخ چین یافت که سلسله‌هایی چون هان و تانگ روابط تجاری و دیپلماتیک با شرق دور داشتند و گاهی عملیات نظامی در اطراف کشور انجام می‌دادند، و حتا به طور موقت این مناطق را کنترل کرده بودند، واقعیت این است که سلسله‌ی کینگ بیشتر شبیه یک امپراتوری باروتیِ غربی بود و از برتری فناوری و بازوهای یک دولت بوروکراتیک برای مستعمره‌ ساختن سرزمین‌های جدید استفاده می‌کرد.)‌
نام این منطقه، ژین‌ژیانگ، خود این موقعیت را توضیح می‌دهد. از دید واژهگانی، این کلمه به معنای «مناطق جدید» است. ملی‌گرایان چینی در مقابل خواهند گفت که این تنها دیدگاه سلسلۀ کینگ بوده است و به علاوه خواهند گفت که این منطقه همیشه بخشی جدایی‌ناپذیر از سرزمین تحت حاکمیت چین بوده است. اما حتا اگر کسی بپذیرد که این منطقه در دورانی در گذشتۀ دور (مثلاً در اوج سلسله‌ی تانگ در قرن هشتم) تحت حاکمیت چین بوده است، یک هزاره بعد مردمی که در آن زندهگی می‌کردند خود را چینی نمی‌دانستند، شبیه چینیان نبودند، چینی صحبت نمی‌کردند، ارزش‌ها و اسطوره‌ها و داستان‌های چینی را به اشتراک نداشتند، و روی هم رفته، نمی‌خواستند جزو چین باشند. به این ترتیب بود که مجموعه‌یی از شورش‌ها آغاز شد که تا امروز هم ادامه دارد.
*
امپراتوری کینگ به ظاهر یک امپراتوری چند فرهنگی و شمول‌گرا بود: برای مثال، بسیاری از بناهای دوران کینگ نوشتارهایی به چهار زبان داشتند: چینی، منچورین، مغولی و تبتی. اما ایدۀ آنها این بود که هر یک از این گروه‌ها منطقۀ جغرافیایی جداگانۀ خود را دارند: منچورین‌ها در سرزمین‌های نیاکان خود در شمال شرقی چین در نزدیکی کره، مغولان در شمال، تبتی‌ها در دشت وسیع غربی، و چینی‌ها در جنوب و شرق این مناطق.
شاید اسلام می‌توانست در این جهان‌بینی ادغام شود زیرا مسلمانان عمدتاً در ولایت‌های کرانۀ غربی مانند گانسو، نینگ‌ژیا و ژین‌ژیانگ ساکن بودند. مشکل این بود که حضور طولانی مدت آنها در چین به معنای آن بود که بسیاری از آنان به صورت پراکنده در سراسر کلان‌شهر‌ها و شهرهای کوچک‌تر امپراتوری زندهگی می‌کردند. این موضوع تنظیم یک سیاست‌گذاری موثر را برای فرمان‌روایان کینگ دشوار می‌کرد. آنها فرمان دادند که مسلمانان می‌توانند رعایایی ارزش‌مند باشند، اما همچنین سیاست‌هایی انحصار‌گرایانه علیه تمامی مسلمانان به اجرا‌ درآوردند، و هرگز آنها را در نظام دینی ملی ادغام نکردند. به همین دلیل هیچ مسجدی در شهر ممنوعه وجود ندارد.
فرمان‌روایان کینگ برای مقابله با تهدیدی که از یک شورش اسلامی در ژین‌ژیانگ احساس می‌کردند، به دین محبوب خود یعنی بودیسم تبتی روی آوردند. بودیسم تبتی نه تنها میان تبتی‌ها بلکه میان مغولان نیز به شکلی گسترده رواج داشت، و بنابراین به شکلی مفید دو گروه مهم قومیتی را به یکدیگر پیوند می‌داد. مانچو‌ها که اصلاً پیرو آنیمیسم بودند نیز به سرعت به این دین گرویده بودند. اگر چه این همان گونه از بودیسم که قوم چینی از آن تبعیت می‌کردند نبود، دست کم شاخه‌یی از همان دین بود و بنابراین با اعتقادات چینی ناسازگار نبود.
بنابراین زمانی که مسلمانان شروع به مقاومت در مقابل حاکمیت سلسله‌ی کینگ کردند، دربار یک داستان قدرت‌مند از بودیسم تبتی را به کار گرفت تا با اسلام مقابله کند. این داستان، داستانِ شامبهالا سرزمین اسطوره‌یی پنهانی بود که گفته می‌شد در دوردست‌ترین جاهای هیمالیا قرار دارد (غربی‌ها با این داستان ارتباطی رمانتیک دارند و همین داستان در قرن بیستم به ایجاد اسطورۀ شانگری‌لا کمک کرد.) اما اصل داستان در واقع داستانی دربارۀ انتقامی خونین در آخرالزمان است. در قرون دهم و یازدهم در شمال هند، بودیسم رو به انحطاط بود و فاتحان مسلمان مقصر آن شمرده می‌شدند. داستان اسطوره‌یی شامبهالا از این قرار بود که این شهر آخرین پناهگاه کوهستانی بوداییان پس از فتح سرزمین‌هایشان به دست مسلمانان تصور می‌شد. در روز داوری، درهای شامبهالا گشوده خواهند شد و لشگری بزرگ از بوداییان برای کشتار مسلمانان از آن سرازیر خواهند شد.
گرچه معمولاً با تلقی این داستان به عنوان تمثیلی از نابودی حرص و هوس در جهان، خشونت موجود در آن کمرنگ جلوه داده شده، (و در واقع بسیاری از روایت‌های آن زاویۀ ضد مسلمان آن را ناگفته می‌گذارند)، سلسلۀ کینگ از آن برای توجیه نوعی ضدجهاد استفاده کردند. حاکمان کینگ برای بزرگ‌داشت شامبهالا معابدی ساختند، و هزینۀ تهیۀ هزاران پرده‌ی نقاشی را فراهم کردند تا رعایای خود را به جنگیدن با اسلام تشویق کنند. بعضی از این نقاشی‌ها در موزۀ هنری روبین در نمایشگاهی تازه با عنوان «دین و امپراتوری» در معرض دید قرار خواهند گرفت، نمایشگاهی که در ماه فبروری آغاز به کار خواهد کرد. یکی از کسانی که به انتخاب آثار هنری برای این نمایشگاه کمک کرده، یوهان اِلوِرْسْکوگ از دانشگاه متودیست جنوبی دالاس است. او نیز در کنفرانس ما در پکن حاضر بود و ما در حال قدم زدن در میان قصرها و گفت‌وگو دربارۀ موضوع اسلام در چین در گذشته و حال، یک صبح لذت‌بخش را با هم گذراندیم.
الورسکوگ به من گفت: «ما نمی‌توانیم بگوییم که اسلام با چین و فرهنگ چینی ناسازگار است. اسلام برای ۱۳۰۰ سال در چین بوده است و بیشتر این مدت تعاملات صلح‌آمیز بوده‌اند.»  مشکل این بود که آرمان‌شهر دینی-سیاسی بودایی کینگ، مسلمانان را به خود راه نداد. آن‌طور که الورسکوگ در نوشته‌اش در ارتباط با نمایشگاه توصیف می‌کند، تا قرن هجدهم دربار کینگ قوانینی تبعیض‌آمیز تدوین کردند که مسلمانان را هدف قرار می‌داد، همچون اعلان اینکه هر گروه سه نفره یا بزرگ‌تر از مسلمانان که سلاح حمل کنند، مجرم شناخته می‌شوند.
این موضوع مسلمانان معتدل را به سوی شورشیان مسلمان سوق داد و مشکلات سلسله‌ی کینگ را افزایش داد. در یک مارپیچ نزولی که به شکلی حزن‌آور آشناست، دولت در حالی که از اسطورۀ شامبهالا برای بسیج‌کردن حامیان سلسلۀ کینگ استفاده می‌کرد، تدریجاً واکنش‌های خشونت‌آمیزتری از خود نشان داد. یک نقاشی بزرگ که در موزه‌ی گیمه [در پاریس] نگه‌داری می‌شود و در نمایشگاه روبین نمایش داده خواهد شد، استحکاماتی کوهستانی را در راست تصویر می‌کند و در سمت چپ، جنگ نهایی با اسلام در جریان است.
*
امروزه اگر چه دولت چین دیگر آرمان‌شهر‌گراییِ یک دولت دینی بودایی را ندارد اما سیاست‌گذاری‌های مشابهی را که با قهر و تلاش برای استحاله توأم است، در قبال اقلیت‌های قومی به اجرا می‌گذارد. وقتی حزب کمونیست چین که به قومیت چینی متعلق بود در سال ۱۹۴۹ به قدرت رسید، از سیاست‌گذاری‌های استالینیِ ایجاد ملیت‌ها تقلید کرد. پنجاه و شش ملیت شناسایی شدند، از جمله چینی، مغولی، و اویغور، و هر کدام به عنوان تکه‌یی از قطعات پازلی که جمهوری خلق را شکل دادند، مورد پذیرش قرار گرفتند.
همچون دوران امپراتوری، این سیاست‌گذاری کمتر از آنچه ظاهراً به نظر می‌آمد مداراگر بود. در دوران مائو، همۀ اقلیت‌ها قرار بود در یک اخوت کمونیستی ذوب شوند. در دوران اصلاح که از اواخر دهۀ ۱۹۷۰ تا حدود سال ۲۰۱۰ به طول انجامید، انتظار بر این بود که پیشرفت تمامی تفاوت‌ها را از میان بردارد، به طوری که گروه‌های قومیتی به جای دنبال کردن فرهنگ‌های خود، در پی کسب پول باشند.
در سال‌های اخیر، دولت، سیاست‌گذاری‌‌های افراطی‌تری که متعلق به شوونیسمِ چینیِ هان است اتخاذ کرده است. حال دولت بیانیه‌هایی عجیب در بزرگ‌داشت اسطوره‌های چینی صادر می‌کند، از قبیل اعلام «امپراتور زرد» به عنوان «بنیان‌گذار ملت چین»، در حالی که در واقعیت، ملت چین از چندین قومیت تشکیل شده و اغلب آنها هیچ پیوندی با امپراتور زرد ندارند. دولت همچنین گام‌هایی برداشته تا با تخریب کلیساها و مساجد رؤیت‌پذیری اسلام (و مسیحیت) را در چین کاهش دهد، در حالی که آنچه را دین‌های بومی می‌داند رواج می‌دهد: بودیسم، تائویسم، و ادیان محلی.
این سیاست‌گذاری متعصبانه یکی از دلایل اصلی رنج‌های ژین‌ژیانگ است. تحت لوای مبارزه با تروریسم بسیاری از اقدامات دولت خود اسلام را نشانه گرفته‌اند. مغازه‌هایی در ژین‌ژیانگ به فروش الکل و تنباکو مجبور شده‌اند و از روزه گرفتن دانشجویان دانشگاه در ماه رمضان جلوگیری شده است. زنانِ با حجاب و مردانی که ریش بلند دارند به طور سیستماتیک از سوار شدن بر بعضی از وسایل نقلیه عمومی محلی منع شده‌اند.
نقطۀ اوج این جریان به راه افتادن مجدد یک شیوۀ دوران مائو است: کمپ‌های بازآموزی. در آن زمان ایدۀ این کمپ‌ها آن بود که کسانی که از پیشینۀ طبقاتی بدی هستند تأدیب شوند؛ حال این کمپ‌ها به مسلمانانی که به اندازۀ ‌کافی استحاله نشده‌اند تخصیص یافته است. در ابتدا اخبار مرتبط با این موضوع شایعه و شاید حتا اغراق‌آمیز به نظر می‌آمدند؛ چیزی که در قرن بیست و یکم به نظر ناممکن می‌آمد. اما اخیراً دولت وجود آنها را تأیید کرده و می‌گوید که وجود آنها برای کنترل افراطی‌گری ضروری است.
در طول چهار سال گذشته حزب کمونیست یک میلیون عضو قومیت چینی را به میان اویغورها فرستاده است تا به آنها شادمانی یک زندهگی سکولار را بیاموزند. همان‌طور که دارن بایلر انسان‌شناس در افشا‌گری مفصل خود در وب‌سایت ChinaFile متعلق به Asia Society توصیف می‌کند، این موضوع شامل زیر نظر داشتن چیز‌هایی است که دولت آنها را رفتارهای افراط‌گرایانه تلقی می‌کند، مانند تماشا نکردن تلویزیون دولتی توسط اویغورها یا آویزان کردن کتب دعای مذهبی از دیوار. در ابتدا بسیاری تصور کردند که این یکی از داستان‌های باورنکردنی امروزی است، اما رسانه‌های دولت چین آن را تأیید کردند.
در ماه‌های گذشته، نشانه‌هایی دیده شده که این کارزار از ژین‌ژیانگ فراتر رفته و به مسلمانان هویی رسیده، یعنی نوادهگان نخستین مسلمانان که در استان نینگ‌ژیا تمرکز دارند اما همچنین در سراسر چین پراکنده هستند. در نینگ‌ژیا، قبه‌های اسلامی و علایم زبان عربی در حال تخریب هستند، و اذان گفتن ممنوع اعلام شده است.
شاید وسوسه شویم که تمام این‌ها را فقط زیاده‌روی‌های معمول کمونیست‌ها بشماریم؛ چیزی که در ژنتیک حزب هست و باعث می‌شود در برخورد با مشکلات به سرکوب و خشونت روی آورد. اما تاریخ طولانی سرکوب اسلام به مشکلاتی قدیمی‌تر و ریشه‌دارتر در جهان‌بینی چینی اشاره دارد. از همه نگران‌کننده‌تر، همین سنت‌ها هستند که دولت با ترویج آنها در صدد تقویت حقانیت خویش است، به جای آنکه جامعه‌یی کثرت‌گرا بسازد که نسبت به ادیان، عقاید و دیدگاه‌های مختلف بردبار باشد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.