صلح در ضمیر نضج و در زمین تحقق می‌یابد/ الزامات و اهمیتِ دست‌یابی به صلح واقعی در افغانستان

گزارشگر:دکتر عبدالقهار سروری - ۱۶ دلو ۱۳۹۷

mandegarدست‌یابی به صلح واقعی و پایدار و زیستن در صلح و هم‌پذیری، از جمله نشانه‌ها و نیاز‌های اساسی و اجتناب‌ناپذیرِ زنده‌گی انسانی محسوب می‌شود. موجودیتِ صلح و یکدیگرپذیری و داشتن زنده‌گی مسالمت‌آمیز و مبتنی بر تفاهم و احترامِ متقابل باعث می‌شود که انسان‌ها و جوامع انسانی وقت، امکانات و انرژیِ خود را با هم و در کنار هم برای دست‌یافتن به زنده‌گی آرام، مرفه و ارزشمند انسانی هزینه نمایند. اما در صورت نبود صلح و آشتی، عدم تحمل یکدیگر و انتخاب راهِ جنگ و نزاع، افراد و جوامع مجبورند وقت، امکانات و ظرفیت‌هایِ خود را در مقابلِ هم و برضد هم برای تضعیف و حتا نابوی یکدیگر استفاده کنند و به ‌مصرف برسانند؛ چیزی که سال‌هاست مردم افغانستان آن را تجربه نموده و پیامدهای ویرانگرِ آن ‌را نیز تحمل می‌کنند.
انسان‌ها و ملت‌هایی که راه صلح و یکدیگرپذیری را در پیش گرفته‌اند، دارای زنده‌گی آرام، آبرومندانه و مرفه‌اند و برعکس، مردمانی‌که راه جنگ و یکدیگرکشی را انتخاب نموده‌اند، دارای سرزمین‌های ویران و محتاج و زنده‌گیِ نامطمین و پُرتشنج بوده و مجبورند با فتنه و نفاقِ همیشه‌گی و خودخواسته دست‌وپنجه نرم کننـد. افغانستان یکی از کشورهایی‌ست که همواره سرنوشت و زنده‌گی مردمِ آن تحت شعاع جنگ، نفاق و فتنه‌های تحمیلی و گاهی هم خودخواسته قرار داشته و از همین رو، با وجود داشتن منابع، جایگاه و ظرفیت‌های چشم‌گیر، در زمرۀ ناامن‌ترین، فقیرترین و فاسدترین کشورها و دولت‌های دنیا قرار گرفته است؛ چیزی که درخورِ شأن یک ملت و یک مملکتِ دارای تاریخ طولانی و فرصت‌ها، منابع و ظرفیت‌های متعددِ بالقوه نمی‌باشد.

برای رهایی از شرایط اسف‌بارِ کنونی و به‌خاطر دست‌یافتن به صلح و آرامش واقعی، افغانستان و مردمانِ ساکن در این کشور به صلح و یکدیگرپذیری نیاز دارند و بجز صلح، پذیرفتن یکدیگر، زیستن در کنار هم و تلاش مشترک برای دست‌یافتن به سرنوشت مشترک انسانی، ارزش‌مدار و آبرومندانه، چارۀ دیگری وجود ندارد. در غیر آن، مجبورند همچنان در مقابل هم باشند و با دستانِ خود یکدیگر خود را بکشند و وطنِ خود را ویران نمایند. چیزی‌ که باعث از بین رفتن مردم، به‌ویژه جوانان (بازوهای توانای کشور) به ‌دستِ یکدیگر برای اهداف بی‌ارزش و غیر قابل توجیه، ضایع شدنِ فرصت‌های مهمِ تاریخی و هدر رفتن امکاناتِ این سرزمین شده و به جایگاه و وجهۀ منطقه‌یی و جهانی افغانستان اثراتِ بسیار بد و جبران‌ناپذیر وارد نموده است. بنابراین، عدم تحکیم صلح و عدم گسترش روحیۀ تفاهم و یکدیگرپذیری در کشور و تداوم جنگ‌ها و ناامنی‌های ویرانگر کنونی، زمینه‌های اضمحلال تدریجی یک ملتِ «از هم پاشیده و منفعل» و یک مملکتِ «بی‌ثبات و محتاج» را بیشتر از پیش فراهم خواهند کرد؛ یعنی تحکیم صلح و گسترش روحیۀ تفاهم و یکدیگرپذیری در کشور فقط یک نیاز نه، بلکه عامل اصلی نجات افغانستان و مردم این کشور از اضمحلال و نابودی تدریجی می‌باشد.
بنابراین، دولت افغانستان و احزاب و جریان‌های سیاسی همسو با دولت و حاضر و موثر در یک طرف قضیۀ افغانستان باید برای پذیرش گروه‌ها و جریان‌های مخالف (از جمله طالبان) آغوشِ خود را باز نموده و از هر حرکتِ مثبت و مفید برای دست‌یافتن به صلح استقبال و حمایت نمایند و به دیگران نیز حق دهند تا از فرصت‌ها و امتیازاتِ موجود در کشور به ‌گونۀ مشروع و معقول استفاده نمایند؛ همچنان، طالبان و دیگر جریان‌ها و گروه‌های مخالف نیز باید به‌جای توسل‌جستن به جنگ و یکدیگرکشی، راه تفاهم و مصالحه را در پیش گیرند و با استفاده از شیوه‌های معقول و مسالمت‌آمیز برای رسیدن به مقاصد مشروع خویش تلاش نمایند.
البته تا اکنون یک سلسله تلاش‌ها برای تحکیم صلح در افغانستان آغاز شده و در ماه‌ها، هفته‌ها و روزهای اخیر با دخالت ایالات متحدۀ امریکا و همسویی بعضی از کشورهای جهان سرعت، جدیت و وسعتِ بیشتر کسب نموده است؛ اما هنوز هم ما شاهد ناامنی‌های جدی و قتل و کشتار مردم افغانستان تحت عنوان‌ها و یونیفورم‌های متفاوت هستیم؛ درحالی‌که در نهایت جوانان و بازوهای توانای متعلق به یک کشور و یک ملت، که باید در کنار هم برای رسیدن به آرزوهای مهمِ انسانی خویش و ترقی و پیشرفت مملکت‌شان کار کنند، حیف و نابود می‌شوند.
باید توجه داشت که دست ‌یافتن به صلح، فقط یک واقعه و یا یک عملکرد مشخص و دارای محدوده و چارچوب مشخص زمانی-کاری نیست که با شکل‌گیری نهادهای مشخص، طرح و معرفی لوایح و مقرره‌ها و تعریف و تصویب القاب و امتیازات مشخص به‌دست آید و باقی بماند. بلکه تحکیم صلح یک فرایند ذهنی-ظرفیتی مبتنی بر باور، برنامه و عملکرد افراد ساکن در یک سرزمین است؛ یعنی صلح در ضمیر شکل می‌گیرد و در زمین تحقق می‌یابد. به‌ عبارت دیگر، دست‌یافتن به صلح و تحکیم صلح پایدار و سراسری در کشور مانند راه‌اندازی یک نمایش/ برنامه و عملی‌سازی یک پروژه نیست، بلکه ماهیت و مکلفیت زنده‌گی انسانی پروسۀ قراردادن انسان‌های ساکن در یک جامعه در کنار هم، شکل‌دهی/ شکل‌گیری تفاهم و رابطه‌های بامفهوم و ماندگار در میان آن‌ها و به‌میان آمدن همبسته‌گی‌های ارزش‌مدار متکی بر منافع و سرنوشت مشخص در میان آن‌ها می‌باشد. یعنی ممکن نیست که فقط با تغییر و تبدیل ابزارها و جایگاه‌های کاری (مانند سلاح، یونیفورم، بیرق و موقعیت و موقف کاری افراد) و یا هم امتیازدهی/ امتیازگیری به صلح واقعی دست ‌یافت؛ بلکه می‌توان با تغییر و تبدیل باور، طرز تلقی، طرز نگرش و دانستن و درک مکلفیت‌ها و مزایای زنده‌گی انسانی، مانند درک و پذیرش تفاوت‌های فطری/ اکتسابی موجود در میان انسان‌ها، تحمل باورهای متفاوت، درک و پذیرش جایگاه و حقوق یکدیگر، ترجیح‌دهی برقراری تماس و ارتباطات و دست‌یافتن به تفاهم به‌جای توسل‌جستن به نزاع، جنگ و نفاق و در نهایت شناسایی و برجسته‌سازی مشترکات به‌جای تمرکز روی تفاوت‌ها، به صلح و یکدیگرپذیری دست‌ یافت.
بدون شک، توسل‌جستن به نزاع، نفاق و جنگ هزینه‌های جانی، مالی و معنوی زیاد و بی‌پایان، اما نتایج منفی و ویرانگر دارد؛ درحالی‌که، پی‌بردن به مکلفیت‌ها و مزایای زنده‌گی انسانی و ترجیح دادن درک و تفاهم و روحیۀ یکدیگرپذیری و همزیستی مسالمت‌آمیز، به هزینۀ گزاف نه، فقط به باور، طرز نگرش و طرز تلقی مثبت و متعهد بودن در قبال درک، پذیرش و تحمل دیگران بسته‌گی دارد، ولی پیامدهایش سازنده، سرنوشت‌ساز و ماندگار می‌باشد.

در هفته‌ها و روزهای اخیر ایالات متحدۀ امریکا با همکاری بعضی از کشورهای منطقه و جهان بحث تحکیم صلح در افغانستان را جدی گرفته است و طالبان نیز با حضور در پروسۀ مذاکرات مستقیم با نمایندۀ حکومت امریکا (آقای زلمی خلیل‌زاد)، علاقه‌مندی خود برای حضور در گفت‌وگوهای صلح در افغانستان را به‌ نمایش گذاشتند؛ اما در حد مذاکرۀ مستقیم با ایالات متحدۀ امریکا، نه دولت افغانستان. این رویکرد در جریان مذاکرات اخیرِ آقای زلمی خلیل‌زاد با نماینده‌گان طالبان در قطر، واکنش‌های منفی و تند مقامات دولتی افغانستان، از جمله رییس‌جمهور کشور، دکتور اشرف‌غنی، را در پی داشت. درحالی‌که هم ایالات متحدۀ امریکا و هم طالبان باید به واقعیت‌های عینیِ افغانستان توجه نموده و نقش دولت و احزاب و جریان‌های سیاسی افغانستان را به‌گونۀ جدی در نظر داشته باشند و به ارزش‌های زیربنایی افغانستان، که متعلق به تمام مردم این کشور است، احترام قایل شوند. از سویی هم، نباید به‌جای پرداختن به عوامل اصلی و باطنی جنگ‌ها و جنجال‌های افغانستان و بدون پرداختن به شکل‌گیری عوامل اصلی تحقق و تحکیم صلح در افغانستان، بازهم مسیرِ اشتباه و مبتنی بر تغییر ابزارها و تعهد برای امتیازگیری/ امتیازدهی‌ در پیش گرفته شود. مقامات دولتی و احزاب و جریان‌های سیاسی افغانستان نیز نباید به‌خاطر جایگاه و امتیازات شخصی و گروهی خویش با گفت‌وگوهای صلح مخالفت نمایند و در پی برانگیختن احساساتِ مردم بر ضد این گفت‌وگوها باشند؛ باید از هر قدمی که برای کاهش جنگ و یکدیگرکشی و تأمین صلح در افغانستان برداشته می‌شود، حمایت صورت گیرد.
همچنان، نباید مقامات ایالات متحدۀ امریکا با شتاب‌زده‌گی فقط فشارهای اقتصادی جنگ در افغانستان بالای خود را در نظر داشته باشند، بلکه باید متوجه‌ فشارهای نفس‌گیر و بی‌پایان جنگ‌های ویرانگر روی زنده‌گی مردم افغانستان بوده و جایگاه و خواست‌های آن‌ها را نیز در نظر داشته باشند. چون برای تحکیم صلح پایدار و واقعی لازم است که تمام مردم افغانستان و تمام جناح‌ها و جریان‌های موثر در تحولات سیاسی-مردمی در افغانستان در یک پروسۀ فراگیر و واقعی شامل شوند. یعنی بدون محاسبۀ دقیق شرایط حاکم در کشور و بدون شناخت دقیق از جایگاه حکومت و مخالفین مسلح آن و بدون پرداختن به مفاهیم اساسی کمک‌کننده برای تحکیم و تداوم صلح در کشور، ممکن است تلاش‌های سنجش‌ناشده و غیرفراگیر در این راستا بازهم باعث دلسردی مردم از پروسۀ تحکیم صلح و آسیب رسیدن به ماهیت مفهومی واژۀ صلح در اذهان عامه شود.
بنابراین، دولت و مردم افغانستان (دو طرف دخیل در نزاع‌های جاری در کشور) و کشورهای دخیل در قضایای افغانستان باید به‌جای سطحی‌نگری و استفادۀ تبلیغاتی-تجارتی از پروسۀ صلح، در پی شناسایی و نابودسازی عوامل اصلی شکل‌گیری، گسترش و تداوم نفاق، نزاع و جنگ و شناسایی و تحقق عوامل اصلی تحکیم و تداوم صلح و روحیۀ یکدیگرپذیری در کشور باشند. باید به‌جای پرداختن به ابزارها و عوامل ظاهری جنگ و صلح (مانند تفنگ، یونیفورم، موقعیت و موقف)، که همه پیامدهای جنگ اند، به ابزارها و عوامل اصلی تأثیرگذار روی پدیده‌های جنگ و صلح (مانند باورها و برداشت‌های مردم، طرز نگرش و طرز تلقی افراد و شکل‌گیری ذهنیت و روحیۀ تحمل و یکدیگرپذیری در میان مردم) پرداخته شود. همان‌گونه‌یی‌ که عامل اصلی جنگ باور و برداشت انسان‌ها در قبال خود، دیگران و ماحول‌شان است و تفنگ فقط ابزار تحقق آن می‌باشد، عوامل اصلی تحکیم و تداوم صلح در کشور نیز متعلق به باور، طرز نگرش و طرز رفتار انسان‌های ساکن در این سرزمین می‌باشد و صلح باید در درون و فطرتِ مردم این سرزمین شکل‌گیرد و مفاهیم و باورهای صلح‌جویانه به ذهن مردم این سرزمین تزریق شوند.
از سویی‌ هم، برای دست یافتن به صلح و اقعی و پایدار در کشور، باید تفهیم مزایا و مکلفیت‌های زنده‌گی انسانی و روحیه و حدِ ارزشمندی یکدیگرپذیری و همزیستی مسالمت‌آمیز برای مردم شامل برنامه‌های آموزشی، نشراتی و تبلیغاتی نهادهای آموزشی، مساجد، رسانه‌ها و افراد و نهادهای فعال در عرصۀ تولید ذهن و ظرفیت در کشور شود. این کار باعث خواهد شد که انسان‌های این سرزمین هرکدام به‌حیث واحدهای مستقل و مفید یک جامعۀ انسانیِ ارزش‌مدار به مفاهیم و مکلفیت‌های ارزشمند زنده‌گی انسانی باورمند شوند. وقتی صلح و روحیۀ یکدیگرپذیری در ذهن و ضمیر مردم شکل گرفت، آن‌گاه صلح در زمین نیز شکل خواهد گرفت. در غیر آن، صدبار هم اگر تفنگ از دست کسی ‌که به صلح، یکدیگرپذیری و زنده‌گی مسالمت‌آمیز باور ندارد، گرفته شود و صدبار هم بیرق و جهتِ وی تغییر کند، بازهم برای جنگیدن ابزار و بهانۀ تازه‌یی پیدا خواهد کرد.

* دکترای ارتباطات و فنـاوری بشری از دانشگاه پهنگ مالیزیا و استاد دانشکدۀ ژورنالیزم در دانشگاه البیرونی

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.