احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:غلامسخی حلامیس - ۲۰ دلو ۱۳۹۷
«این جسم نویسنده و روزنامهنگار است که کشته میشود. ولی افکار او و صدها آزادیخواهِ دیگر زنده میماند، زنده است و خواهد بود. جسم فرد را میشود از بین برد ولی افکار او همیشه جاودان خواهد ماند.»
(ملکالشعرا بهار)
قسیم اخگر، جزو معدود کسانی بود که به باورهای انسانی ایمان داشتند و در دفاع از عدالت و آزادی حاضر بودند تا پای جان مبارزه کنند. اما عصری که در آن اخگر میزیست، عصرِ آشوب بود. بیعدالتی بیداد میکرد. در یک سو، داعیهداران کمونیسمِ افغانی جویهای خون جاری ساخته بودند و در سوی دیگر منادیانِ اسـلام سیاسی. در چنین عصری بود که اخگر دست به کنشِ روشنفکری برد و برای اصلاح و پویایی جامعه تلاش کرد. نه ادبیاتِ شسته و رُفتۀ سوسیالیستی او را مجذوبِ خود ساخت و نه هم شعارهای انقلاب اسلامی و دفاع از دین و دیانت.
در میانۀ تمام شعارهایی که در آن روزها سر داده میشد؛ اخگر، شریعتی را برگزید. شاید دلیلِ اینکه او شریعتی را برگزید، این باشد که افکارِ شریعتی تلفیقی از سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسمِ سارتر و تشیعِ علوی است. شریعتی در ایران معتقد به سوسیالیسم اسلامی و یا به عبارت دیگر «چپ اسلامی» بود. ابوذر را سوسیالیستِ خداپرست میدانست. طیفی که شریعتی بدان تعلق داشت نیز به نام سوسیالیستهای خداپرست مشهور است. پیش از شریعتی، محمد نخشب سازمانِ «خداپرستانِ سوسیالیست» را در ایران بنیان گذاشته بود. برخی بدین باور اند که نخشب تأثیر جدی بر آرای علی شریعتی داشت. سه کلمۀ زور، زر و تزویر را که بارها شریعتی در یادداشتها و سخنرانیهای خود به کار برده است؛ در اصل محمد نخشب طرح کرده بود. این ایده سبب شد که شریعتی تمام زندهگیاش را وقف مبارزه علیه این سه کلمه کند. شریعتی اگرچه یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران ایران است؛ اما در عصرِ پستمدرنیسم دیگر افکار او کاربرد قابل ملاحظهیی ندارد. فقط ادبیاتِ روان و رمانتیکش میتواند عشق و شور نوشتن و کتاب خواندن را در خوانندهگانِ آثارش زنده کند. خیلی از گفتههای شریعتی نتیجۀ برعکس داد؛ حملۀ او به اومانیسمِ غربی نه تنها منجر به ایجاد تمدن اسلامی در برابر تمدن غربی نشد، بلکه سبب ظهور جریانهای غربستیز در ایران گردید. ایدۀ ولایت فقیه فرزندِ «چپ اسلامی شریعتی» است. در بهترین حالت، شریعتی به عنوان جاده صاف کنِ ولایت فقیه در ایران عمل کرد. با وصف تمام اینها، اما شریعتی انسان بزرگی بود. به عدالت و آزادی عشق میورزید و برای آگاهی تودهها تا پای جان مبارزه کرد.
اما اینکه اخگر چگونه شریعتی را برگزید، در جایی میگوید: «میل سرکوب شدهام به خواندن و نوشتن و کتاب و عشقم به آزادی و آشنایی با شریعتی و از طریقِ او سارتر و فانون و امه سه زر مرا به دنیای دیگری کشانید. آشنایی مختصر با روزا لوکزامبورگ برایم فهماند که مارکسیزم فقط در لنینیزم و استالینیزم که روایتی عامیانه و سیاسی از آن است، خلاصه نمیشود. پیش از شریعتی یاد گرفته بودیم که میتوان اسلام را خارج از حوزۀ تعبیرهای ملایی آن فهمید. بقیۀ عمرم، فقط کوشش درجهت فهمیدن بود و یادداشت کردن از آنچه فهمیده بودم.»
اخگر در عصر جنگ ایدیولوژیها میزیست. پس ناگزیر بود به یکی از اندیشههای رایج آن زمان گرایش پیدا کند. در گفتوگو با گزارشگر پیام آفتاب؛ نخستین آموزگار زندهگیاش را آقای مصباح معرفی کرده بود. کسی که خسارت دوری از مکتب را در او جبران کرد و روزنهیی برای نگریستن به جهان و آنچه در آن اتفاق میافتد را در برابرش گشود. خوب است بدانیم قسیم اخگر آموزش ابتدایی را در مکتب مسعود سعد و سپس لیسۀ نجات فرا گرفته بود؛ اما قبل از دست یافتن به سند فراغت از صنف دوازدهم، به دلیل شرکت در فعالیتهای سیاسی سالهای ۱۹۶۷، زندانی شد و سالها در پشتِ میلههای زندان زیست. پس از رهایی از زندان به سبب رابطۀ نزدیک پدرش با آقای مصباح، با این فرد همدم و همراز شد و چیزهایی زیادی آموخت. همنشینی با یک روحانی شیعه باعث شد که اخگر جوان در تظاهراتهایی که از سوی جوانان مسلمان برگزار میشد، دربارۀ اندیشمندانِ مسلمان سخنرانی کند و به دفاع از هویت شیعی خویش برخیزد.
دومین آموزگار زندهگیاش را استاد فقید علامه محمد اسماعیل مبلغ معرفی میکند. مبلغ از روشنفکران برجستۀ هزاره در کابل بود و در شورای ملی سخنرانیهای آتشینی علیه حکومت آن وقت ایراد کرده بود. او تبحرِ وافی و کافی بر آرای ابنسینای بلخی و مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی داشت و یادداشتهای پراکندهاش در نشریات آن زمان چاپ شده است. در این اواخر، دو جلد از مجموعه آثار مبلغ تحت عنوان «عرفان جامی» و «فلسفۀ ابن سینا» با مقدمه و ویرایش دانشیمرد روزگار ما جناب آقای علی امیری توسط دانشگاه ابن سینا نشر شده است. به هر حال، آشنایی اخگر با مبلغ موجب آغاز یک همکاری نظاممند شد و حلقهیی از همفکران ضد کمونیسم رسمی را دور هم جمع کرد. این جمع که بعدها به نام «اسلام، مکتب توحید» مسما شد، از افرادی با عقیدهها و اندیشههای نامتجانس تشکیل یافته بود: صادقی ترکمنی، اسدالله نکتهدان، رحیم افضلی، محمد کریم خلیلی، قاضی ضیاالحق، قسیم اخگر، جانآقا حقجو و غیره. بعدها اخگر به دعوت ضامنعلی واحدی به سازمان نصر پیوست و در نشریۀ «پیام مسضعفین» قلم زد؛ اما به دلیل نقد شعار «نه شرقی و نه غربی» و «انترناسیونالیسم اسلامی» که ولایت فقیه ایران داعیهدار آن بود و مخالفت شخص مزاری، از سازمان بیرون شد. او به کویتۀ پاکستان رفت و همچنان به نوشتن و روشنگری ادامه داد. در آن سالها، نوشتهها و مقالاتش در میان مهاجرین هنگامهیی میآفرید و باعث شد نخستین ریشههای جریانهای روشنفکری پساطالبان در عالم غربت جوانه زند. اخگر؛ نسلی را در پاکستان تربیت کرد که در دوران پس از فروپاشی نظام طالبان سکان فعالیتهای مدنی را در دست گرفتند.
با آغاز فصل جدید و روی کار آمدن آقای کرزی، اخگر به کابل آمد و در مجتمع جامعۀ مدنی در دفاع از دموکراسی و گفتمانِ نوین مردمسالاری سنگر گرفت. به نسل پساطالبان یاد داد، که چگونه باید بهخاطر حقوق سیاسی مردم اعتراض کنند. حضور اخگر در کابل موجب شکلگیری یک جریان جدید علیه باورها و ایدههای کهنه شد؛ جریانی که در برابر استبداد گردن خم نمیکند و با ادبیات اعتراض به میدان میآید. قسیم اخگر در فعالیتهای مدنی سهم فعال داشت و در تظاهراتهای زیادی در میدان دهمزنگ سخنرانی کرد. در سال ۱۳۸۶ مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان به مناسب هشتادوهشتمین سالگرد استقلال کشور برای هفت تن از شاعران و نویسندهگان کشور جایزۀ آزادی داد که قسیم اخگر یکی از این نویسندهگان بود.
اخگر، مؤسس و مدیر مسؤول روزنامۀ هشت صبح بود. قبل از آن نیز نوشتههایش در نشریات گوناگون نشر شده بود. اما هشت صبح او را وارد فصل تازهیی از کار مطبوعاتیاش کرد. او در مورد نوشتهها و یادداشتهایش میگوید: «یادداشتهایم یک بارتوسط رفقای دموکراتیک خلق، دفعۀ دیگر توسط برادران پاسدار ایرانی، بار سوم توسط ملیشیاهای برادر حکمتیار به یغما رفت وآنچه ماند و به چاپ رسیدند عبارت اند از:
– مقدمهیی بر تحولات سیاسی دو سدۀ اخیر افغانستان
– تندیس خشم؛ زندهگینامۀ خالق هزاره
– ستارههای بیدنباله؛ تاریخچۀ جنبش روشنفکری افغانستان
– روش تحلیل سیاسی
– موقعیت زن در نگرش توحیدی
– رساله در مورد متدولوژی شناخت قرآن.
– مبانی ادیان و حقوق بشر
– مقالات متعدد در نشریههای گوناگون.
در این میان، دو مجله یکی به نام «فانوس» و دیگری «فجر آزادی» منتشر کردهام و با رسانههای متعدد مصاحبه انجام دادهام.»
سـخن آخر
اخگر همان آتشی بود که رگ و ریشۀ زر، زور و تزویر را میسوزانید. ستارهیی که در آسمانِ تیره و تارِ افغانستان درخشید و خاموش شد. مردی که مدافع ستمدیدهگان و دشمنِ ستمگران بود. اخگر جزو افرادی بود که در هر قرن جامعۀ بشری فقط یک تن از آنها را در خود میبیند. سرگذشت و زندهگی برزخی اخگر، تصویرِ زندهگی یک فرد نیست؛ تصویرِ تام و تمامِ یک جریان است؛ جریان روشنفکری افغانستانی. بنابراین روشنفکر اگر همانند «برخی» به آغوش فاشیسم پناه نبرد؛ مثل اخگر یکه و تنها در میدان میماند و در فرجام به جهنمیترین شکلِ آن میمیرد.
یاد اخگر، این سوسیالیست خداپرست گرامی باد!
Comments are closed.