احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۷ دلو ۱۳۹۷
کمیسیون حقوق بشر افغانستان اعلام کرده است که شش میلیون و پنجصدهزار کودک در کشور در معرضِ انواع خطرها قرار دارند. در این خبرِ بسیار کوتاه، روی دو نکته باید تأمل کرد: نکتۀ نخست رقم «ششونیم میلیون» و نکتۀ دوم «انواع خطرها» است. به این ترتیب که ششونیم میلیون کودک، بیش از یکپنجمِ نفوسِ سیمیلیونی افغانستان را احتوا میکند و حتا میتوان گفت که بیش از پنجاه درصد جمعیتِ تمامِ کودکان افغانستان را در بر میگیرد و این کمیتِ قابل توجه، فقط با فقر و کارِ شاقه مواجه نیستند؛ چرا که «انواع خطرها» از سوءتغذیه و بیماری شروع شده و تا محرومیت از آموزش و جذب شدن در باندهای تبهکاری ادامه مییابد. اما در میانۀ این دو، حوادث و سرگذشتهایی وجود دارند که چرخۀ منطقیِ فقر و ناامنی در کشور را تذکر میدهند.
کودکی که در خانوادهیی فقیر و نابسامان متولد میشود، کمتر مجالی برای نازدانهگی و مورد مهر قرار گرفتن مییابد؛ چرا که سیلیِ فقر و گرسنهگی از همان ابتدا به او طعمِ بیرحمیِ دنیا را میچشاند. چنین کودکی قبل از آنکه معنای کودکی را دریابد، توسط پدر و مادر روانۀ دنیای بزرگترها یعنی «کار کردن و نان آوردن» میشود؛ همان دنیایی که پُر از نیرنگ و ستم است. کودکِ کار از همینرو نمیتواند کودکِ درس و مکتب شود، حتا اگر به مکتب برود نیز غمِ نان در نهایت او را از درس و مشق جدا خواهد کرد.
کودکِ کار روز به روز درسها و پنـدهای تلخ و جدیدی از محیط پیرامونش میگیرد؛ محیطی که نسبت به ترسها و آرزوهایِ بیشعور است و در قبالِ ضعفِ جسمی و روانیِ او احساسِ مسوولیت نمیکند. محیطی که در آن آدمهای خوب در بهترین حالت، مصروفِ کار و کاسبیِ خودشان اند و آدمهای بد در کمین تصرفِ ضعیفترها و دریدنِ دارایی دیگران. کودکِ کار از نداشتنِ بسیاری از چیزها میترسد و آرزوی داشتنِ بسیاری از چیزها را در سر دارد؛ اما این ترس و آرزوها برای خانوادهیی که او ندارد و یا خود در نهایتِ ضعف و ذلت بهسر میبرد، ارزشِ چندانی ندارد و آنچه ارزشِ گفتن و شنیدن دارد، پولِ ناچیزیست که پس از طی کردنِ رنجها و وحشتهای فراوان بهدست میآید.
کودکِ کار سیلی میخورد اما بازهم پشتِ نان میدود؛ بیمار میشود ولی بیکار نمینشیند؛ دستانش از سرما میکفد اما پول را محکم در مُشت میگیرد؛ از آدمهای بد میهراسد ولی خود را جسور نشان میدهد و چارهیی جز این هم ندارد!… در تقلای کودکِ کار برای پیدا کردن نان و حفظ جان، هزار و یک حادثۀ تلخ و جانکاه چون آزار جنسی رُخ میدهد که همۀ آنها انگیزۀ فطری و بدویِ انتقام را در وجودِ او شعلهور میسازد. انگیزهیی که با آن بزرگ میشود و در نبودِ جامعهیی باوجدان و دولتی مسوولیتپذیر، آن را بیهیچ ندامتی جامۀ عمل میپوشاند.
خشونت، خشونت را بازتولید میکند و این سیکلِ معیوب از آنجا صادق است که کودکانی که خود در معرض خشونتِ جامعه و بیاعتنایی دولت قرار گرفتهاند، کمتر میتوانند در بزرگسالی خود به عاملی برای مهرورزی و اصلاحِ جامعه و دولت تبدیل گردند. اینکه باندهای جرم و جنایت در افغانستان از رونق نمیافتند، اینکه آتش ناامنی در کشور خاموشی نمیگیرد، اینکه توزیع و مصرف مواد مخدر سیر صعودی دارد، اینکه سایۀ قتل و سرقت و راهگیری بر کوچهها و خیابانهایِ ما هموار است؛ همه به وضعیتِ کودکان ارتباط میرسانند؛ کودکانی که وجدان و عقلانیتِ آنها را بیوجدانیِ جامعه و ندانمکاریِ حکومت کُشته است و آن کسی که از عقل و وجدان تهی شد، از خشونت و انتقام لبریز خواهد بود!
گفتنِ این حرفها، از داستان صلح و انتخابات واجبتر است؛ چرا که صلح و انتخاباتِ سالم در جامعۀ عاری از وجـدان محقق نخواهد شد. مسلماً وجـدان را نمیتوان یکشبه به دولت و جامعه بازگرداند؛ اما مکث و تأمل روی این موارد، تکانهیی مفید برای بیـدارسازی وجدانِ عمومی و مقدمهیی برای اصلاحِ زیربناییِ دولت و حکومت است.
Comments are closed.