احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:رحمت احمدی - ۳۰ دلو ۱۳۹۷
سردار محمد، ۴۲ ساله هنگامی که در تابستان سال ۱۳۹۰ تصمیم گرفت تا در نیروهای مسلح افغانستان خدمت کند، هرگز تصور نمیکرد، روزی از سوی طالبان به شکل بیرحمانهیی شکنجه خواهد شد. از همینرو، پس از سپری کردن امتحان ورودی، شامل آموزش در مرکز تعلیمی اردوی ملی در کابل میشود. پس از گذشت چهار ماه، اولین کار خود را در چارچوب قول اردوی شاهین و لوای اول فاریاب و سرپل به انجام میرساند. پس از آن به قول اردوی شاهین تبدیل و به دنبال آن، در ماه اسد سال ۱۳۹۴ به ولسوالی یمگان ولایت بدخشان اعزام میشود.
موقعیت ولسوالی یمگان که در مسیر قاچاق سنگهای لاجورد قرار دارد، سبب شده است تا همواره در محراق دید گروه طالبان و مافیا قرار داشته باشد. علیرغم وجود ۱۲۰ نفر پولیس محلی (بر پایه گفتههای سردار محمد از این تعداد پولیس محلی، تنها ۱۵ تن آنان در ولسوالی حضور داشته و جان ۱۰۰ تن دیگر خالی بودهاند)، ۳۵ نفر پولیس نظم عامه و ۳۶ نفر نیروی ارتش، نه تنها امنیت در تمام ساحات آن برقرار نشود، بلکه هرازگاهی، طالبان تا تیررس ام ۱۶ نیروهای دولتی نزدیک بیایند.
سردارمحمد و باقی همراهانش با درنظر داشت حساسیت موضوع، مادام گوش به زنگ شلیکهای هاوان و راکت از سوی طالبان بودهاند. هرچند سردار برای پیشگیری از وقوع حادثه از مرکز فرماندهی، خواهان غذا و مهمات بیشتر میشود، تا دولت حالت بازدارندهگی خود را حفظ کند، چیزی که به گفتۀ او هرگز از سوی مسوولان آن وقت جدی گرفته نشد؛ نادیدهانگارییی که زمینۀ سقوط ولسوالی یمگان ولایت بدخشان را به تاریخ ۲۲ دلو ۱۳۹۴ فراهم کرد. ساعت ۵ صبح زمستان سال ۱۳۹۴ اولین شلیکها از سوی طالبان آغاز میشود. در همین گیرودار، مدیر امنیت ولسوالی یمگان با سردار تماس میگیرد و میگوید که طالبان تا نزدیکیهای ولسوالی پیش آمدهاند. سردار واسکت زرهیاش را به تن میکند و سلاحش را بر میدارد. اتاق را به مقصد پوستهیی که به فاصلۀ ۴۵ دقیقه از مرکز ولسوالی فاصله داشته است، ترک میکند. ولسوالی یمگان از دو سو در چشمانداز دو پوستۀ ارتش قرار داشته است. بر اساس ادعای سردار، دولت در این دو پوسته جوانهای تازه فارغ شدهیی را که پیش از این تجربۀ درگیری واقعی را نداشتهاند، مستقر کرده بوده است؛ واقعیتیکه در سقوط ولسوالی بیتأثیر نبوده است.
در جمع مردمان یکی از آنان با قبول این شرط که مبادا کسی از وجود او به طالبان خبر دهد، سردار را به خانه میبرد. سردارمحمد سخت مدیون فداکاری او است، اما نامی از او را به یاد ندارد. بههر حال، با تمام دشواریها و ترسهاییکه از حضور طالبان بر روحیه و روان مردم اعمال میشده است، مردی از اهالی «ایرغیس» او را به خانهاش میبرد. صورتش را میشوید و لباس تمیزتری به او میدهند. دو شب را در همان خانه به روز میرساند. بعد از گذشت دو روز، طالبان به هدف یافتن نیروهای دولتی اقدام به جستجوی خانههای روستای ایرغیس میکنند. برای مصونیت سردار او را در بیرون از منزل جایی در گودالی کمعمق و نمناک پنهان میکنند و روی آن را با چوب میپوشانند. سه شب را همینگونه سپری میکند. شب چهارم سرد زمستان آن سال و زخم ناشی از اصابت گلوله امانش را میستاند. با سروصداهای زیاد از صاحب خانه میخواهد تا او را از این محل بیرون بیاورد و به طالبان تحویل دهد. آنان نه تنها سردار را به طالبان تحویل نمیدهند، بلکه او را به خانۀ گرمتری انتقال میدهند.
به هر روی، با سپری شدن ۴۵ دقیقه، او به یکی از این پوستهها میرسد. گردوخاک از هر سو بلند و روحیۀ نیروهای جوان بیتجربه به شدت آشفته است. سردار دست به کار میشود. به افراد روحیه میدهد و به شلیکهای پیدرپی هاوان طالبان پاسخ میدهد. از آن جایی که سلاحهای امریکایی با گردوخاک حساس است، برای سرعت کار سلاحهای تعدادی از افراد را پاک کاری میکند. در این جریان اولین گلوله به شانۀ او اصابت میکند. نشانی از امکانات اولیه طبی در پوسته نبوده است. او حلقۀ دستمال کاغذی را بر میدارد و تکهیی از آن را روی زخم بازویش میبندد. با این وضعیت تا ساعت ۸ صبح درگیری با طالبان ادامه مییابد. از این ساعت به بعد آتش دشمن فروکش میکند. نیروهای ارتش، به خیال اینکه طالبان مهمات کم آوردهاند، اقدام به فراهمآوری آب و پاککاری سلاحهای امریکاییشان میکنند، تا اگر جنگ به شب بکشد، کلیه وسایل فراهم باشد.
سکوت طالبان برنامهریزی شده و بر مبنای هدف خاص صورت گرفته بود. ساعت یک بعد از ظهر راکتاندازی طالبان بار دیگر شدت میگیرد. در حملۀ دوم، ولسوالی از کنترل دولت خارج میشود و با تمام امکانانتش به دست طالبان میافتد. سقوط ولسوالی روحیه نیروهای ارتش را در هم میشکند و همه افراد پوستهها را رها و به مقصد نامشخص فرار میکنند. در این میان سردار با جمعی از همسنگرانش، پس از گذشت اندک زمانی با اولین کمین گروه طالبان رو بهرو و پراکنده میشوند. هر کسی به هر سو رفته و سردار با ۵ نیروی طالبان تنها میماند. درگیری میان طالبان و سردار ساعتها طول میکشد. گاهی طالبان تا چند متری او نزدیک میشوند و از او میخواهند که سلاح خود را بر زمین بگذارد و تسلیم شود. آخرین امیدهای زندهگی، او را وادار به ادامۀ درگیری میکند. در گیرودار تقابل و فرار در مسیر یافتن پناهگاهی تیری دیگری ساق پای او را از کار میاندازد. سلاحش را عصا کرده و در گوشهیی پناه میگیرد. ۵ تن از طالبان که پس از ساعتها درگیرییی که سردار را اکنون ناکار کرده است، او را به حال خودش رها به امید دستیافتن به غنیمتهای جنگی محل را ترک میکنند.
جمعی از بزرگان روستا برای بار دیگر تصمیم میگیرند تا با فصیحالدین، کسی که سالها پیش در روستا و مسجد آنان شاگردی کرده بوده، گفتوگو کنند. در پاسخ به اصرار مردم، والی نامنهاد طالبان با بیان اینکه هرچند تعداد زیادی از مجاهدین آنان با فیر نیروهای دولتی به «شهادت» رسیده است، اما او بهخاطر احترام به ریشسفیدان محل سردار را رها میکند، با این قید که از اکنون تا موعد رهایی او بایستی در اختیار نیروهای طالبان قرار داشته باشد. پس از این ماجرا، او هفتروز دیگر را به منظور کشف سلاحها و امکانات دولتی، اگر در جایی پنهان باشد، نزد طالبان بازجویی و شکنجههای شبانه را متحمل میشود. در فرجام این شکنجهها او به یک چیز اکتفا میکرده است که دولت حتا برای آنان غذا نمی رسانده، از امکانات دولتی چیزی را پنهان نکرده است.
این درگیری بر فراز قریۀ «ایرغیس» در جریان بوده است. پس از فروکشکردن درگیری دو تن از جوانان محل رو به سوی سردار میآیند و او را به مسجد قریه منتقل میکنند. خبر وجود نظامی ارتش تمامی قریه را در میگیرد و ریشسفیدان از هر سو مسجد را حلقه میزنند. گفتوگو بر سر این در میگیرد که زخمی دولتی را کجا میتوانند از دید طالبان دور نگه دارند. مسجد، خانه و کاهدان حیوانات گزینههای مورد بحث بوده است. انتقال او به خانه از این جهت خطرزا بوده است که اگر طالبان از وجود او باخبر میشدند، برعلاوه او خانه را نیز به آتش میکشیدند. از همینرو، تصمیم بر این میشود که او را در کنج مسجد نگه دارند.
موعد نماز، طالبان را از هر سو به مسجد میکشاند. علیرغم وجود خطی از خون در صحن مسجد، اما طالبان وجود سردار زخمی را احساس نمیکنند. سلاحهایشان را پیش پنجرۀ اتاقی که اکنون سردار در اوست، تکیه داده و به نماز میایستند. پس از زمانی کوتاهی راهشان را در پیش گرفته و قریه را تخلیه میکنند.
عبور چند بارهگی سردار از تنگناهای مرگ، مردم محل را به تفکر واداشته و در مورد مکان او تجدیدنظر میکنند. در جمع مردمان یکی از آنان با قبول این شرط که مبادا کسی از وجود او به طالبان خبر دهد، سردار را به خانه میبرد. سردارمحمد سخت مدیون فداکاری او است، اما نامی از او را به یاد ندارد. بههر حال با تمام دشواریها و ترسهاییکه از حضور طالبان بر روحیه و روان مردم اعمال میشده است، مردی از اهالی «ایرغیس» او را به خانهاش میبرد. صورتش را میشوید و لباس تمییزتری به او میدهند. دو شب را در همان خانه به روز میرساند. بعد از گذشت دو روز، طالبان به هدف یافتن نیروهای دولتی اقدام به جستجوی خانههای روستای ایرغیس میکنند. برای مصونیت سردار، او را در بیرون از منزل جایی در گودالی کمعمق و نمناک پنهان میکنند و روی آن را با چوب میپوشانند. سه شب را همینگونه سپری میکند. شب چهارم سرد زمستان آن سال و زخم ناشی از اصابت گلوله امانش را میستاند. با سروصداهای زیاد از صاحب خانه میخواهد تا او را از این محل بیرون بیاورد و به طالبان تحویل دهد. آنان نه تنها سردار را به طالبان تحویل نمیدهند، بلکه او را به خانه گرمتری انتقال میدهند.
هرچند تمام اهالی روستا، هفتروز پیش در برابر قران عهد کرده بودند که از وجود فرد دولتی به طالبان گزارش نمیدهند، اما ظاهراً کسی از میان آنان عهدشکنی و به طالبان خبر وجود سردار را گزارش کرده بود. پس از گذشت هفتروز قاری «فصیحالدین»، والی نامنهاد طالبان برای بدخشان با جمع دیگری از فرماندهان به محل میآیند از مردم میخواهند که سردار را پیش از آنکه آنان دست به کار شوند، از مخفیگاهش بیرون کنند. بر اثر فشارهای طالبان، مردم تصمیم میگیرند تا سردار را به طالبان تحویل دهند، به استثنای ریشسفیدی که به حاجی مشهور بوده است. حاجی در میانه راه به مردم میگویند که ارزشهای اسلامیشان را در نظر بگیرند و فرد دولتی را به طالبان تحویل ندهند، حتی اگر طالبان هر یک از آنان را به گلوله ببندد.
جمعی از بزرگان روستا برای بار دیگر تصمیم میگیرند تا با فصیحالدین، کسیکه سالها پیش در روستا و مسجد آنان شاگردی کرده بوده، گفتوگو کنند. در پاسخ به اصرار مردم، والی نامنهاد طالبان با بیان اینکه هرچند تعداد زیادی از مجاهدین آنان با فیر نیروهای دولتی به «شهادت» رسیده است، اما او به خاطر احترام به ریشسفیدان محل سردار را رها میکند، با این قید که از اکنون تا موعد رهایی او بایستی در اختیار نیروهای طالبان قرار داشته باشد. پس از این ماجرا، او هفتروز دیگر را به منظور کشف سلاحها و امکانات دولتی، اگر در جایی پنهان باشد، نزد طالبان بازجویی و شکنجههای شبانه را متحمل میشود. در فرجام این شکنجهها او به یک چیز اکتفا میکرده است که دولت حتی برای آنان غذا نمیرسانده، از امکانات دولتی چیزیرا پنهان نکرده است.
در فرجام او پس از پا درمیانی بزرگان ارغیس و با گذشت ۱۵ روز از قلمرو طالبان خارج و به دولت سپرده میشود. هرچند دولت تمام هزینههای دوره درمان او را پرداخته، اما عدم همکاری صادقانه مقامها در روز حادثه و بیمبالاتی در برابر جان فرزندان این خاک، انگیزه کار در ارتش را از او گرفت. او اکنون عصا به دست همهروزه رو بهسوی کاریکه معلوم نیست کجاست، خانه را ترک میکند.
Comments are closed.