احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پرتو نادری - ۰۳ حوت ۱۳۹۷
شورویهای متجاوز چهرۀ بدل کرده بودند. شاگرد وفادار حفیظالله امین! رهبرکبیر، ترهکی! را با فشار بالشتی بیآن که پیاله آبی برایش بدهد به جهنم فرستاده بود و خود با شعار دروغین «مصونیت، قانونیت و عدالت» بر اریکه بود که به وسیلۀ نیروهای شوروی شامگاهی ششم جدی تیرباران گردید.
کارمل، افراسیاب وار همراه با انبوهی از سپاهیان دشمن از آمو گذشت:
دیروز در کنارۀ رودی
افراسیاب حادثه را دیدم
از آبهای تیره گذر کرد
اما دیگر مباد
کز های های گریۀ رستم
کاووس را به خنده لبی آشنا شود!
آزادی، شرافت و ایمان در چهار راههای شهر بر صلیب بود و زبان اعتراض با تیغ سرخ و خونین «انترناسیونالیسم پرو لتری» بریده در گلوگاه.
کابل قلب تپندۀ کشور یک بار دیگر عبور شاه شجاع را در سیمای نامبارک کارمل در خیابانها با شگفتی تماشا میکرد. ابرها بغض آسمان را پوشانده بود و سربازان شوروی چنان ارواح خبیثه در کوچهها و پسکوچههای شهر کشیک میدادند تا مبادا چراغی از بیداری در خانهیی افروخته شود و زمزمهیی از ارغنون آزادی سکوت سنگین و هولناک شب را بشکند.
سیاهی خیمۀ بویناکش را بر هر کران بر افراشته بود و کلاغان فرا رسیده از دشتهای زبونی و بردهگی بر سپیداران نام و ننگ لانه آراسته بودند و قار قار صدایشان خواب کودکان شهر را بر میآشفت. شط ذلیل سیاهی جاری بود، با این حال چیزی در درون سیاهی در حال تکوین بود و آن چیز نور بالندهگی و آزادهگی بود.
شب سوم حوت(۱۳۵۸) خورشیدی بود، هر چند خورشید خود در زنجیر بود و اما آن هستی در حال تکوین به انفجار خورشیدی بدل شده بود. انفجار خورشیدی در کهکشان یک قیام بزرگ که کران تا کران روزگاران را لرزانید و تاریخ را به تحسین بر انگیخت.
شهروندان کابل قیام کرده بودند. آنهم نه در برابر یک دولت، بل در برابر
یک ابر قدرت جهانی!
قیام آغاز شکوهمندی داشت:
الله اکبر!
الله اکبر!
الله اکبر!
نعرۀ تکبیر از کورۀ داغ سینهها چنان آذرخشی بر میجهید و به جنگ اهریمن میرفت تا مبادا او راه آسمان آزادی و ایمان را دریابد!
نعرۀ تکبیر با پژواکهای نوری خود آسمان را به هالهیی از نور بدل کرده بود. کابل سراپا حنجره شده بود. حنجرهیی از ایمان و آزادی و دژخیم ساطور به دست شب، میدانست که نخست کدام یک از حنجرهها را بدرد تا صدای نعرۀ تکبیر خاموش گردد. صداها چنان جویبارهای روشن نور باهم در میآمیختند و به شط جلیلی بدل میشدند.
بهخاطر بیاوریم، اگر ما بهخاطر نیاوریم تاریخ بهخاطر خواهد داشت که تا قیام سوم حوت ۱۳۵۸ خورشیدی شمار بیشتر این همه تنظیم جهادی در آن سوی مرزها در ایران و پاکستان، نامی و نشانی داشتند. قیامها در کابل و در دهکدههای کشور قیامهایی بودند خود انگیخته. مردم خود به پا بر خاسته و سر برسر آزادی، دین و سرزمین خود کرده بودند.
قیام سوم حوت در کابل چنان طلیعهیی بود که از طلوع خورشیدی خبر میداد. خورشید مقاومت سراسری مردم. بدون تردید شهروندان کابل در امر جهاد و قیام کشور از پیشگامان و پیشقراولان اند. پیشقراولانی که پس از پیروزی تنظیمهای جهادی بر نظام دکتور نجیب نه تنها خونینترین روزگار را پشت سر گذاشتند؛ بلکه پیوسته شلاق اهانت و تکفیر بر فرق آنان فرو میآمد.
کابل زادگاه رستم است و رستم نمادی از آزادهگی و استقلال که پیوسته دشمن را سر بر سنگ نا امیدی و شکست کوبیده است. در این سرزمین هیچگاهی آب به راحتی از گلوی دشمن فرو نرفته است.
دیروز شاه شجاع و انگلیس درهم کوبیده شدند و امروز کارمل و شوروی.
نه باید چنین پنداشت که شهروندان کابل حاکمیت ترهکی و امین را پذیرفته بودند؛ هیچگاهی چنین نبوده است. آن دو بدنام تاریخ، آن دو هتلر کیش که نفرین همیشهگی تاریخ را با خود دارند نیز مورد غضب مردم و نفرت مردم قرار داشتند.
قیام چنداول، قیام افسران بالاحصار و دهها یورش مسلحانۀ دیگر، پخش شبنامهها، حمایت از چریکان شهری همه و همه گواه بر ضدیت کابل و کابلیان در برابر نظام استبدادی ترهکی – امین است. اگر قیامهای چنداول و افسران بالا حصار را ترهکی و امین با وحشیانهترین شیوۀ آن درهم کوبیدند، خانوادههای زیادی را به خاک و خون نشاندند و بخشی از شهر را به آتش کشیدند؛ ولی از میان آن همه دود و خاکستر ققنوس ایمان و آزادهگی رو سوی آسمان کشور به پرواز در آمد.
در قیام حوت، شهروندان کابل یک سلاح داشتند و آن نعره ی تکبیر بود و شور آزادی. مردم به خدا اتکا داشتند و این اتکا بزرگترین نیرویی بود که آنها را با هم پیوند میزد.
نعرۀ تکبیر از حنجرۀ کابل بلند بود و اما در آن سوی از حنجرۀ کبود مسلسلها نعرۀ مرگ بر میخاست. نعرۀ تکبیر فریاد زندهگی بر انداز مسلسلها به هم میآمیخت و کابل را به شهر حماسه و خون بدل میکرد.
صدای شوم مسلسلها بلند و بلندتر میگردید و حنجرههایی یکی پی دیگر به خاموشی مرگ کشیده میشدند. تبسم ابلهانهیی از غرور و پیروزی بر لبان دژخیمان نقش میبست؛ ولی سرانجام این صدای مردم بود که به گفتۀ شاعر غلغله بر گنبد افلاک افگند و مهر پیروزی خود را بر جبین روزگاران کوبید.
صدا صدای برگشت و صدای خاموشی نه بود- صدای نعرۀ تکبیر کابلیان چنان در اقصای خونین قیام پیچید و پیچید که دریای از حماسه کران تا کران کشور را فرا گرفت.
دیری نه گذشته بود که دختران مکاتب کابل صدای ایمان و آزادهگی خود را بلند کردند و مکاتب شهر را به سنگر خونین مقاومت بدل ساختند.
این بار نیز گلوگاه مسلسل دشمن داغ گردید. ناهید و دیگران چنان شمشادهای نو رسته با تبر حادثه از پای در آمدند. به خاک و خون غلتیدند.
با این همه بیداد، باغستان زندهگی از پویش و رویش باز نمی ایستاد و مادر میهن کودک آزادی و قیام را از پستان پاکیزۀ ایمان و شجاعت شیر میداد و جوانانش را دسته دسته به سنگر میفرستاد.
شورویها رانده شدند. شکست خورده، شرمسار و زبون. متجاوز را عاقبتی جز این نیست. ابر قدرتی ابتر شده بود و ارتش سرخ داغ شکست را پذیرفت.
گویند آخرین جنرال شوروی آن گاه که از پل حیرتان گذشت با سلاح کمری خود به سوی افغانستان گلولهیی را شلیک کرد. چه امری او را به این کار واداشت جز عقدۀ بزرگ شکست و ناامیدی. شاید او با آخرین شلیک خود سینۀ آرزوهای سیاه خویش را شگافت.
آری چنین بود فرجام شورویها در افغانستان. مجاهدان آمدند با پرچمهای سبز. گویی رنگ سرخ جایگاهش را به رنگ سبز داده بود.
تبسمی بر لب مردم رنگ میگرفت؛ اما این تبسم هنور کاملاً رنگ نگرفته بود که سیلابی از اشک و خون در هر کوی و برزن جاری گردید.
قدرتطلبانی چند در کمین نشسته بودند و بر هر چه انسان، هستی و زندهگی بود آتش گشودند.
کابل به تعبیر شاعر اگر دیروز یک شهر شهید داده بود و در هوای عدالت اسلامی آن همه بیعدالتی و مصیبت را ایوب وار تحمل کرده و درخت شکیبایی را با اشک و خون خود سر سبز نگهداشته بودند، امروز چتر مصیبت دیگری را بر فراز سر دارند.
مردم امروز دسته دسته شهید میدهند، قافله قافله کوچ میکنند، تاراج میشوند و جای خانه جز تل خاک و خاکستر چیز دیگری در اختیار ندارند. مکتب و دانشگاهی نیست. دانشگاهها میدان نبردهای خونین است. مدارس را بسته اند.
کودکان من میدانند
که بر تخته سیاه مکاتب
با تباشیری از آتش
الفبای ویرانی را نوشته اند
و باران سرخ فاجعه
باغچۀ ترانههای مکتب را
از شگوفۀ سکوت
لبریز کرده است
کودکان من میدانند
مکتب تو زینهییست
رها شده در جنگل کبود تفنگ
مکتب تبعیدی حقیریست
در جزیرۀ تانک
مردم را ملحد نام داده اند. گاهی رهبر متفکری میگوید که شهر را باید از ریشه بر کند و جای آن شهری آباد کرد، آن سان که مجاهدان میخواهند. آنها به راستی شهر را از جایگاه بر کندند؛ اما هنر گذاشتن سنگ روی سنگی را نداشتند. گویی آنها برای آبادانی نه؛ بل برای ویرانی به کابل آمده اند. نه نظام بر جای ماندند و نه دیوار. نظام از نظر آنان کمونیستی بود و اما دیوارها چرا؟ شاید فکر میکردند که همۀ دیوارهای جهان دیوار برلین است. چقدر ساده میاندیشند که دیوار برلین را آنان از ریشه بر کنده اند، شاید هر دیواری را در کابل دیوار برلین میانگاشتند و از پای در میآوردند!
دیوار بر اندازان تاریخ دیوار هستی مردم و خانوادهها را نیز از ریشه بر کندند تا میدان جنگهای خونین را فراختر سازند.
کارمندان دولت، دانشگاهیان، شاعران، نویسندهگان، روزنامهنگاران همه و همه بقایای رژیم نام یافتند- بقایای رژیم کمونیستی. خود بر سر چوکی و قدرت جنگ میکردند؛ اما آن چه را که بقایای رژیم میانگاشتند عامل جنگ میدانستند.
چرا چنین پندارهای نادرست پدید آمد؟ شاید تنظیمهای جهادی و اندیشهوران آنها نه میدانستند که در میان مردم و دولت تفاوت بزرگی وجود دارد.
مردم دولت نیستند، همانگونه که دولت مردم نیست. دولتها در دموکراتیک شکل آن نمایندۀ مردم است که با ارادۀ آنها پدید آمده باشند.
در حالی که در مشرق زمین پیوسته دولتها هیچگاهی ممثل واقعی ارادۀ مردم نه بوده، حتا در مقابله با مردم قرار داشته و دشمن آنان نیز بوده اند. دولت دستنشاندۀ شوروی در افغانستان دشمن مردم افغانستان بود. در چنین وضعی چه گونه میتوان یک شهر را بقایای رژیم خواند!
دولتها چنان قف روی دریا پدید میآیند و نابود میشوند؛ اما این مردم است که چنان جریان دریا پیوسته بر جای میماند.
دولت یک نظام است. وقتی نظامی از هم میپاشد اجزای متشکلۀ آن از حوزۀ مفهوم دولت بیرون میشود چه رسد به مردم که اساساً بخشی از نطام دولت نیستند.
آنهایی که شهریان کابل را بقایای نظام دکتر نجیب میدانند، مگر فراموش کرده اند که یکی از عمدهترین عامل سقوط نظام او همین مردم کابل بوده است.
اگر از گذشتهها هم که بگذریم در همین تاریخ معاصر هیچ دولتی بدون حمایت مردم کابل راه به جایی نه برده است. مردم کابل در سقوط نظامها نقش بزرگی داشته اند. هیچ نظامی را نه میتوان به یادآورد که بدون همکاری و پشتیبانی مردم کابل ریشه در زمین زندهگی دوانیده باشد. آنهایی که به هر نامی با شهریان کابل به ستیزه بر میخیزند در حقیقت ریشۀ خود را بر میکنند.
Comments are closed.