آیا نـوروز سنتـی زردشتـی است؟

گزارشگر:خواجه بشیراحمد انصاری - ۰۵ حمل ۱۳۹۸

بخش دوم و پایانی/

mandegarدر امتداد رواج یک‌هزارسالۀ آیین بودایی در سرزمین ما ـ همان‌طوری که زایران چینی و مورخان محلی و غربی نیز نوشته‌اند ـ صدها و بلکه هزاران معبد بودایی در کابل، بگرام، گلبهار، غوربند، بلخ، غزنه، بامیان، فرخار، بغلان و قندز… وجود داشته‌اند که با پسوند «بهار» و یا «ویهاره» شناخته می‌شدند. واژه‌های «ویهار» و «ویهاره» که آهسته‌آهسته به شکل «بهار» تحریف شده، به معنی «معبد بودایی» آمده است. گروهی از نویسنده‌گان عربی و فارسی چون نویسنده «تجارهالسلف» و امثال ایشان، «نوبهار» بلخ را آتشکدۀ زردشتی تصور نموده‌اند، در صورتی که نوبهار معبدی بودایی بود که اسم اصلیِ آن در ادبیات سانسکریت به شکل «نوا ویهاره» و یا «نوا ویهارا» آمده است که این اسم در حقیقت ترکیبی است از دو واژۀ «نوا» که به معنی نو می‌باشد و «ویهاره» که به معنی معبد بودایی استعمال می‌گردید. تحریف «ویهار» به «بهار» و سپس تجلیل از روز اول بهار در بلخ، باوری را در اذهان تقویت نمود که بهار و نوروز را به آیین زردشتی نسبت می‌داد، بی‌خبر از این‌که «نوبهار» بلخ معبدی بودایی بود و بوداییان کاری به نوروز نداشته‌اند. شهرت نوبهار در آن زمان تا هند و چین و ایران و جهان عرب رسیده بود و در آن معبد، مجسمۀ ارزشمند بودا، دندان و ظرف آب و جاروبِ او نیز نگه‌داری می‌شد که این یادگارهای بودا، زایران فراوانی را از هند و چین به بلخ می‌کشاند. هیوان سینگ زایر بسیار مشهور چینایی نیز از این معبد دیدن کرده بود. معبد نوبهار در عصر کنیشکا امپراتور مقتدر کوشانی، در اواخر قرن اول و نیمۀ قرن دوم میلادی اعمار گردیده و دارای ۳۶۰ حجره بود که راهبان و روحانیان و دانشمندان بودایی در آن می‌زیستند. سرحلقۀ راهبان بودایی در نیمۀ نخست قرن هفتم میلادی، «پراجناکارا» نام داشت. استاد احمد علی کهزاد با استناد به دلایل موثق تاریخی و به نقل از «موسیو فوشه» خاورشناس مشهور فرانسوی، بحث جالبی در این رابطه دارد که برای آگاهی بیشتر می‌توان به صفحات ۱۵۰-۱۵۴ کتاب «افغانستان در پرتو تاریخ»، نشر موسسۀ چاپ کتاب، کابل (۱۳۴۶) مراجعه کرد.
خلاصۀ سخن این‌که: آن‌چه به نام «نوروز» در سال‌نمای ما تجلیل می‌شود، پیش از آن‌که میراث هخامنشیان و اشکانیان و سامانیان و دیگران باشد، از یادگارهای خجستۀ شاهی خردمند و مسلمان یعنی ملک‌شاه سلجوقی است؛ شاهی که وزیری چون خواجه نظام‌الملک داشت و نظامیه‌های او در بغداد و هرات و بلخ تاهنوز خاطره‌ها را نوازش می‌دهد؛ شاهی که دانشمندانی چون غزالی و خیام در سایۀ او زیستند و شهکارهای بدیعِ خویش را آفریدند. ملک‌شاه سلجوقی و وزیر وارستۀ او خواجه نظام‌الملک، چون می‌دیدند که تقویم دولت ایشان مبنایی علمی ندارد، گروهی از دانشمندان چون خیام و دیگر دانشمندان فلک دوران خویش را فرا خواندند و از آن‌ها خواستند تا نوروز را بر بنیادی صحیح، علمی و ثابت قرار دهند. آن گروه، تقویم ملک‌شاهی را پیشینهاد نمودند که مبدای آن، هجرت پیامبر اسلام به مدینه و نوروزِ آن مطابق با اول برج حمل می‌باشد که آن را اعتدال بهاری و یا به گفتۀ سعدی «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار» خوانند، و آن تقویم از روز جمعه نهم رمضان سال ۴۷۱ هجری تا امروز ادامه داشته است. این تقویم هم در ایران و هم در افغانستان رواج داشته است، اما با این فرق که: ایرانی‌ها در سال ۱۳۰۴هجری شمسی، نام ماه‌های ساسانی را قانونی ساختند، ماه‌هایی که دارای مفاهیم سنگین زردشتی بوده‌اند؛ ولی در افغانستان تقویم را بر اساس برج‌ها قرار دادند، برج‌هایی که از قرن‌ها بدین‌سو در تمدن‌های مختلف رایج بوده‌اند. در نصاب‌الصبیان می‌خوانیم:
برج‌ها دیدم که از مشرق برآوردند سر
جمله در تسبیح و در تهلیل حی لایموت
چون حمل، چون ثور، چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی، دلو و حوت
آری، نوروز ما پیش از آن‌که یادگار آتش‌پرستان و آفتاب‌پرستان باشد، میراث سلطان خردمندِ دودمان سلجوقیان است. این روز به مناسبت میلاد و یا تخت‌نشینی شاهی و یا امپراتوری و حتا پیامبری برگزار نشده، بلکه این رستاخیز شکوهمندِ طبیعت را پیوندی است با پایه‌گذاری تمدنی در دل صحرایی بی‌آب‌وعلف و جامعه‌یی بیگانه با تمدن؛ تمدنی که ارکان پنج‌گانۀ آن بر مبنای حرکت ماه و خورشید سنجیده می‌شود.
می‌شنویم که برخی از دوستان با استناد به حاشیۀ یکی دو کتاب فروع فقهی، برگزاری نوروز را با کفر هم‌ردیف جلوه داده‌اند. مهم‌ترین مرجعی که در این راستا بدان مراجعه کرده‌اند، حاشیۀ ابن عابدین می‌باشد. اما پرسشی که از آن‌ها دارم این‌است که: آیا می‌توان هر آن‌چه در این حواشی ذکر شده است را وحی منزل و سخنی معقول و منطقی و امری قابل تطبیق دانست؟… اگر پاسخ شما مثبت است، پس بیایید که به عنوان نمونه، این صفحه را باز نموده و با هم بخوانیم.
در حاشیۀ ابن عابدین، جزء اول، کتاب صلاه، باب امامت، شروط امام جماعت، چنین می‌خوانیم: «شروط امامت عبارت‌اند از: دانستن احکام فقهی، تجوید، تقوی، سن، اخلاق نیکو، زیبایی صورت، نسب، زیبایی صدا، سپس کسی که همسرش نسبت به دیگران زیباتر باشد، پس از او فردی که دارای مال بیشتری باشد، و بعد از آن شخصی که دارای موقف اجتماعی بلندتری باشد، سپس کسی که لباسی پاکیزه‌تر از دیگران به تن داشته باشد، و پس از آن مردی که دارای سری بزرگتر و شرمگاهی کوچکتر باشد». (مراجعه شود به: ابن عابدین محمد امین بن عمر، رد المحتار علی الدر المختار، دارالکتب العلمیه، لبنان، سال نشر ۱۹۹۲، جزء اول، صفحه ۵۵۹)
این مسأله در حواشی فروع دیگر فقهی چون حاشیۀ طحاوی بر «مراقی الفلاح شرح نور الایضاح» و… نیز آمده است. با احترام فراوان به فقها و مفتیان متأخرِ ما که خداوند همۀ ایشان را غریق رحمت نماید، پرسش این است که آیا هر آن‌چه در حاشیۀ این دست کتاب‌ها آمده است، می‌تواند اصلی برای برپا کردنِ هیاهویی در جامعه قرار گیرد؟ و چه کسی حق دارد با استناد به حاشیۀ یکی از فروع فقهی، جامعۀ مسلمان ما را تکفیر نماید؟
پاسخ من این است که هرگاه مسابقۀ ملکۀ زیبایی زنانِ کاندیداهای امامت را به‌راه انداختیم و سپس با متر و خط‌کش وارد محافلِ مردم شدیم تا نامزد مناسبِ امامت را انتخاب کنیم، پس از آن حق خواهیم داشت که به فتواهای نوروزی و تکفیر جامعه نیز پرداخته و فروع فقهی را در جای اصول اعتقادی بنشانیم. من می‌دانم که پیشوا شدنِ مذهبی و تکفیرِ این و تفسیقِ آن و داشتن القابی چون شیخ و داکتر و امام و مفتی و شیخ‌القرآن و شیخ‌الحدیث و برخاستنِ مردم به احترام ما، لذتی دارد دست‌نیافتنی؛ ولی آیا می‌شود حقیقت را فدای آرزوهای کودکانه و جاه‌طلبی‌های بیمارگونۀ نفسیِ خویش نموده و خطوط اساسیِ دین انسانیِ خویش را نادیده انگاریم؟ این‌همه عالم فاضلی که در امتداد قرون و اعصار در همین سرزمین زاده شدند و در همین خاک مدفون، و سنت‌های اجتماعی خویش را بهتر از ما می‌دانستند، آیا نمی‌توانستند با چوب تکفیر بر فرق جامعه بکوبند؟
در پایان تأکید باید کرد که یک دلیلِ معقول و منطقی هم مبنی بر زردشتی بودنِ نوروز، در دستِ ما نیست و این ما هستیم که به روزها، سال‌ها و مناسبت‌ها هویت می‌بخشیم.
بیدل گوید:
گشود و بست چشمت عالم‌آراست
جهان پیدا و پنهانی ندارد
و یا اقبال می گوید:
بهار برگ پراگنده را به هم بربست
نگاه ماست که بر لاله رنگ‌وآب افزود
نوروزِ ما که آیینۀ تمام‌عیار لطافتِ نسیم و زایشِ سبزه و درخششِ آفتاب است، امروز به میعادگاهی تبدیل شده که در یک سوی آن، سپاهیانِ «اعتدال»، «زنده‌گی» و «روشنایی» صف آراسته‌اند و در طرف دیگر آن، هواخواهانِ «افراط»، «مرگ» و «ظلمت». از آفریده‌گار نوروز می‌خواهیم که سرزمین‌مان را از شر اهریمنِ «تعصب»، «تباهی» و «تاریکی» در امان نگه دارد!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.