احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پویا رضـوانی - ۱۰ حمل ۱۳۹۸
واژهیی را که امروزه با عنوان اومانیسم Humanism به کار میبریم، واژهییست که هم رویکردی در علمگرایی تجربی و انسانی دارد و هم زمینهیی در معرفت. هم بیانکنندۀ توصیفی است برای جهتگیریهای سیاسی و اجتماعی و نیز صبغهیی دارد در فلسفه و نظام آموزشی اسکولاستیک از قرن یازدهم تا به حال. پیداست که چنین واژهیی را نمیتوان بدون در نظر گرفتن تاریخچۀ استعمال و تکوین مورد تحلیل قرار داد. اگر بخواهیم به سابقۀ کاربرد واژۀ اومانیسم نظر داشته باشیم و از نظر تاریخی به رواج این مفهوم بپردازیم، ریشۀ تاریخی این واژه را میتوان در نظام زبانی یونانِ باستان جستوجو کرد.
یونان باستان وhumanitas در معرفت زمینی
ریشۀ این واژهHumdle از واژۀ لاتینhumus به معنی خاک یا زمین است؛ لذاhomo به معنی هستی زمینی وhumanus به معنی خاکی یا انسان است. این واژه در فرهنگ هلنیستی یونان باستان در تقابل با سایر موجودات خاکی (حیوانات و گیاهان) و در برابر مفهوم هستی متعالی ساکنان آسمانها و خدایانbivines قرار میگیرد.
در اواخر دوران باستان، محققان و روحانیون میان مفهومbivinitas به معنی حوزههایی از معرفت که از متن کتاب مقدس نشأت میگرفت وhumanitas به معنای حوزههای معرفتی مرتبط با زندهگی مادی فرق گذاشتند. از آنرو که این حوزۀ دوم بخش اعظمِ الهام و مواد خام خود را از نوشتههای رُمی و بهطور فزاینده یونان باستان میگرفت. مترجمان و آموزگارانِ این آثار در نظام آموزشی اسکولاستیک که غالباً ایتالیایی بودند، خود راumanisti یا اومانیست مینامیدند.
رنسانس و تحول در دریافت از انسان
از نظر معنایی، تأکید بر انسان به مثابۀ یک مفهوم در ادبیات و سنتهای هنری متأثر از فلورانس به گونهیی با مفاهیم ضمنی چون «تاریخی بودن و زمانمندی» متناظر است؛ به این معنا که به جای تحلیل کیهانی و متکی به خرد متعالی در باب انسان که نتیجۀ محتوم روشهای قرون وسطا و آموزههای کلیسایی بود، انسانهایی تصویر میشوند که اسامی واقعی، زندهگی ملموس، و حس قابل لمسی از نوع احساسات عشق، خشم، درد، نفرت، شهوت و… دارند و در شهرها و نقاطی زندهگی میکنند که آنها را میتوان در نقشههای جغرافیایی یافت و گاه در ترسیم خصایص فیزیولوژیک آنها به ویژه چهرۀ افراد بیشترین دقت و تمرکز به کار میرود تا همانند اشخاص معمولی و ای بسا افراد موجود در نزدیکی شاعر یا هنرمند باشند. مشهودترین مثال این امر را میتوان در «لبخند ژوکوند» اثر لیوناردو داوینچی یافت.
البته در رمزگشایی از این گرایش، باید به آثار یونان باستان و رُم توجه داشت و هومر و ویرژیل را یادآوری کرد، چه اینکه یافتن طبیعت انسانی و دیدگاه زیباشناختی متأثر از آرای ارسطو بهطور مثال در باب زیبایی حقیقت عریان اساس کار نقاشان، مجسمهسازان و شعرای عصر رنسانس تا روشنگری و دوران معاصر است.
حتا اسطورهسازی و اسطورهشناسی متأثر از سنت یونانی هم به نوعی نمادگرایی و سمبولیسم را متکی به گرتهبرداری و مشابهسازی از افراد واقعی میکند که اومانیسم ادبی و هنری را در راستای توجه به خواستهها و نیازهای آدمی به پیش میبرد. بهطور کُلی میتوان گفت جوهرۀ اومانیسم در فرهنگ و تلاشهای ذهنی و عینی اومانیستها «دریافت تازه و مهم از شأن انسان به مثابۀ موجودی معقول و جدا از مقدرات الهی» است و دریافت عمیقتر از این مطلب که تنها ادبیات کلاسیک، ماهیت بشر را در آزادی کامل فکری و اخلاقی نشان داده تا برای هر آنچه مطلوب و نیاز اوست بکوشد و از رنج خود فاصله بگیرد.
اومانیستهای عصر رنسانس بهطور خاص در تحلیل وجه تخالف بین سنت Trabitionو حیات اجتماعی دوران خود، میپنداشتند تنها کلید شکاف در استبداد مفاهیم انتزاعی کلیسا در پیروی از فرهنگ هلنی یونان باستان است و پیروی آنها از این گرایشها برانگیزندۀ نطفههای علم و طرح فرضیات جدید نجومی و جغرافیایی در قرون بعدی نیز واقع شد.
انسانمحوری: از علم جدید تا فلسفۀ جدید
روششناسی فرانسیس بیکن را بهحق میتوان جزوِ مهمترین پایههای اومانیسم دانست: اگرچه بیکن با بنیانگذاری منطق کشف در کتاب خود «نوآوری بزرگ» به سال ۱۶۲۰ به نوعی بر اسلوب اومانیستی عهد رنسانس خط بطلان کشید، اما با تأکید فراوان و هوشمندانه برخودخواهی انسان استعاره ربودن طبیعت و حفظ آن به دست خود مانند زنی که وادار به ازدواجی قانونمند و همراه با پاکدامنی میشود را برای توصیف علمگرایی به کار برد و توام با آن، توجه به غایتهای مادی و آسودهگی انسان از جهت فیزیکی و جسمانی را برای علم به مثابۀ هدف تعیین کرد.
متأثر از این گرایش و جهتگیری بیکن است که فلاسفۀ عمدتاً آلمانی طی قرون هفدهم تا نوزدهم تلاش را به منظور تغییر نگاه از هستیشناسیOntology به شناختشناسی Epistemology آغاز نمودند و پرسشهای مربوط به ذهن بر جای پرسشهای مربوط به جهان نشست. در واقع برداشت و نگاه ایدهآلیستی را که در عصر روشنگری مشخصاً بهواسطۀ افکار ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی تبیین شد، میتوان امتداد همین تحول بیکن نیز دانست. در توضیح این مدعا باید گفت که تلاش کانت برای ساختن شالودۀ امن معرفت انسانی که در راستای ایجاد استقلال ذهن از اقتدار در فراسوی ابزار دانستن خویش قابل توجیه است، منجر به پیدایش ایدهآلیسم فراروندهیی است که خرد آدمی را به واسطۀ ادراک فاهمه بر اقتدار غصبی کلام مسیحی رجحان میدهد. از منظر ارنست کاسیرر که پژوهش در فلسفۀ کانت را محور تأملات خود قرار داده بود، بازشناسی دستور مطلق حاکم بر کل رفتار انسانی که به موجب آن میتوان ارادهیی جهان شمول داشت بر این حکم استوار میگردد که چنان عمل کن که بشریت را خواه در نظر خودت یا شخص دیگری، همواره و صرفاً یک هدف بدانی و نه وسیله.
با این حال، در دوران حیات کانت اومانیسم متأثر از شناختشناسی هنوز به شکل تلویحی بهکار گرفته میشد و چنین اصطلاحی به صورت رسمی وضع نشده بود. در عصر روشنگری و گفتمانهای آن عصر انسان موجودی است خردورز، عالیمقام و نامشروط که از جمیع جهات این انگارهها پیدایش مفاهیم انسانگرایی معاصر را تداعی میکنند. کانت اگرچه شخصاً پرهیزکاری پروتستانی خود را حفظ کرد، اما در فلسفۀ خود نه به واسطۀ کتاب مقدس، بلکه از رهگذر حاکمیت مطلق خرد دنیوی کوشید تا به سهم خود ارزش انسان را به واسطۀ خردگرایی متذکر شده و این تلاش کانت مسالۀ توسل به شعور متعارف انسانی را در ادوار پس از او با نگاه به انسان ممزوج نمود. شاید از اینروست که در زبان های غیرلاتین برای تبیین و معادلسازی با واژۀ اومانیسم گاه هم از «انسان گرایی» و هم از «خردگرایی» استفاده میکنند.
سیاست و حقوق انسانی: روشنگری تا به امروز
در حوزۀ سیاسی و حقوقی عصر جدید میتوان گفت ژان ژاک روسو با «قرارداد اجتماعی»، اعترافات و بهویژه با اثر آموزشی خود امیل موثرترین اندیشمند تاریخ غرب در رواج اومانیسم به معنای امروزین آن بوده است. آنجا که روسو در آغاز قرارداد اجتماعی مینویسد انسان آزاد متولد میشود اما همه جا در زنجیر است، دقیقاً عجین ساختن انسان با اختیار و آزادی به لحاظ تعریف و مفهوم شکل میگیرد که اومانیسم ذاتی را در طرحریزی اندیشههای سیاسی و اجتماعی در پی دارد.
به همان میزان که در میان فلاسفۀ عصر روشنگری، تأملات روسو را موتور محرکۀ حرکات آزادیخواهانۀ قرون هجده ـ نوزده شناختهاند و انقلاب کبیر فرانسه را به طور خاص با اندیشههای وی مرتبط دانستهاند، توماس پین نیز که به سبب نگارش رسالۀ «عقل سلیم» نقشی تاریخساز در انقلاب استقلال امریکا ایفا نمود، میتوان جزوِ اندیشهورزان پیشرو در طرح اومانیسم دانست؛ تا بدانجا که پیدایش مفهوم دین انسانیت را با تأملات وی در رسالۀ دیگرش یعنی عصر خرد مرتبط دانستهاند.
پین خود را خداـانساندوست میدانست و همانگونه که به وجود هوش ذاتی آفریننده در جهان اعتقاد داشت، مدعیات همۀ تعالیم مذهبی را به چالش میکشید. تام پین در رسالۀ «عصر خرد/Reason of Age The » خود مینویسد: من به خدا معتقدم و نه بیش از آن، و نیز به سعادت در ورای این زندهگی امیـدوارم. من به برابری انسانها معتقدم و معتقدم که وظایف مذهبی شامل اجرای عدالت، عشـق به مروت و تلاش برای خوشبختی همنوعان میشود. اما من به کیش و آیین کلیسای یهودی، کلیسای رُمی، کلیسای یونانی، کلیسای ترکی، کلیسای پروتستان یا هر کلیسای دیگری که من از آن باخبرم مدعی آن هستند اعتقاد ندارم: ذهن من کلیسای من است. همۀ نهادهای کلیسایی ملی چه یهودی، چه مسیحی و چه ترکی از نظر من چیزی جز ابداعات بشر برای ترساندن و به بردهگی کشیدن نوع انسان و به انحصار درآوردن قدرت و ثروت نیست. منظورم از این اظهارات محکوم ساختن کسانی که اعتقاد دیگری دارند نیست: آنها همان میزان در داشتن اعتقادات خود محق هستند که من؛ اما برای سعادتِ انسان لازم است که به لحاظِ ذهنی او به خودش ایمان داشته باشد.
ناگفته پیداست که ایمان به خود نزد توماس پین در راستای الهیات پروتستانی لوتر و ایمانگرایی او و یا امتداد نظریات اسپینوزایی مطرح نیست، بلکه عزم تام پین طرحریزی نظام اندیشهگی است که اساس باور و کردار مذهبی را حراست و دفاع انسان از خواسته و فردیتِ خود میداند و بر این مبنا به جای نگرش غایتشناسی کیهانی مسیحیت، توجه به محیط انسانی و «اجرای عدالت، عشق به مروت و تلاش برای خوشبختی همنوعان» که سازندۀ انسان مدنی و جامعه مدنی است چارچوب اعتقادی او را میسازد.
در پرتو همین نظام اندیشهگی روسو و تام پین بهتدریج توجه به سیاست و نظام حقوقی سازگار با انسانیت در سیاستمداران امریکایی و فرانسوی ترویج شد و جورج واشنگتون، جان آدامز و توماس جفرسون که جزوِ پدران بنیانگذار امریکا بودند، در اعلامیۀ استقلال امریکا نفی بردهداری و محترم شمردن حقوق انسانی را محور کوششِ خود قرار دادند. در قرن نوزدهم نیز با ظهور آگوست کنت که نگاه تجربی و عقل اثباتگرا را تیوریزه کرد، تبیین جهانی که بی ماوراءالطبیعه و صرفاً با تکیه بر توصیف پدیدههای قابل اثبات تجربی بشر بتوان آن را ادراک و در آن زیست کرد، سرلوحۀ تفکرات اومانیستی قرار گرفت.
آگوست کنت در کتاب «نظام سیاسی مثبت» در سال ۱۸۵۱ طرحریزی نوعی کیش خداشناسی را پیشنهاد میکند که بر اصول انسانی استوار باشد و با تعالیم و آداب عبادی بتوان آن را تکمیل کرد. از اینرو کنت نیز به نوعی قدم در مسیر روسو و پین گذاشته است که گزارههای نظام فکری متکی به اصالت انسان را میتوان و باید در نظام سیاسی وارد نمود. گزافه نیست اگر طرح کُلی آرای آگوست کنت را نیز دین انسانیت تام پین بدانیم. در قرن نوزدهم و بیستم، ظهور و بروز ایدیولوژیهای مارکسیسم و لیبرالیسم جدید هر دو به نوعی منشای انسانگرایانه داشت و بهویژه تحولات سیاسی اجتماعی قرن بیستم مانند جنگ جهانی دوم تأثیر فراوانی در ارزیابی فلاسفه از ارزش و جایگاه انسان در نظام هستی داشت.
Comments are closed.