احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مهسا طایع - ۲۶ حمل ۱۳۹۸
بخش یازدهم/
یکی از افرادی که لزوم داشتن هدف را برای انسان به بهترین شکل تشریح کرده، دکتر ویکتور فرانگل «Viktor» است. فرانکل، کتاب مشهور خود «انسان در جستوجوی معنا» را هنگامی که در جنگ جهانی دوم در یک اردوگاه کار اجباری اسیر بود، به رشتۀ تحریر کشید. (Franki)
بد نیست ماجرای زندهگی او را بخوانید: او مدت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود. در حالی که وجود برهنهاش برای او باقی مانده بود و سپس پدر، مادر و برادر و همسرش یا در اردوگاه جان سپردند و یا به کورههای آدمسوزی سپرده شدند. خواهرش تنها بازماندۀ این خانواده بود که از اردوگاه کار اجباری جان سالم به در برد. او چگونه زندهگی را قابل زیستن میدانست، در حالی که همه اموالش را از دست داده بود؟ از گرسنهگی و سرما و بیرحمی رنج میبرد و هر لحظه در انتظار مرگ بود.
او به راستی چگونه زنده ماند؟ پیام او که با چنان شرایط هولناکی دست و پنجه نرم کرده است، شنیدنی و بیاد ماندنی است. فرانکل در اردوگاه مرگ به تحقیق شگفتانگیزی در مورد مرگ و زندهگی انسانها دست زد و پس از مدتها بررسی به نتیجۀ عجیبی رسید که از هر ۲۸ اسیر اردوگاههای مرگ، تنها یک نفر امکان زنده ماندن پیدا میکند؛ آنگاه این پرسش برای او مطرح شد که آن فرد، واجد چه شرایطی بود که توانست از آن زندان مخوف بگریزد و دیگران تاب مقاومت نیاورده و از پای در آمدند.
پژوهشهای این پزشک و روانکاوِ اتریشی، دستاورد مهمی به ارمغان داشت. او به این نتیجه رسید، افرادی که موفق میشدند از اردوگاههای آدمسوزی فرار کنند، نه الزاماً از لحاظ جسمانی قوی و تندرست بودند و نه خیلی با هوشتر از دیگران بودند، بلکه آنها کافی بودند که به هر عنوان، دلیل محکمی برای زنده ماندن خویش پیدا میکردند و یا به عبارت دیگر، هدف نیرومندی برای خود میگزیدند.
جالب آن است که خود فرانکل، یک هدف برای خود اختیار کرده بود و آن اینکه یکبار دیگر چهرۀ همسرش را ببیند، کسانی که موفق به فرار از آن اردوگاه میشدند، هر کدام هدفهای متفاوتی در سر میپروراندند، ولی بدون استثنا هدفهای قوی و روشنی برای خود در نظر گرفته بودند.
دکتر فرانکل در سال ۱۹۴۲ یعنی در سن ۳۷ سالهگی به دست نازیها اسیر شد و قطاری، او را به سمت شمال شرق به «آشویتس» یا اردوگاه مرگ برد؛ جایی که کشتار سازمانیافتۀ شش میلیون نفر در آن تدارک دیده شده بود. این اردوگاه به میدان تجربیات وحشتناک و آزمایشگاه واقعی او تبدیل شده بود؛ آزمایشگاهی که بسیار ارزنده، ولی به شدت دردناک بود.
آنچه به ابهامات ذهنی او وضوح و تبلور بخشید، عبور از گذرگاهی بس مخوف بود که چه بسیار انسانها در نیمه راهش جان باختند. نامبرده با مشاهدۀ خود و دوستانش که همهچیزشان از جمله خانواده، کار، دارایی، سلامتی، پوشاک و شخصیتشان را از دست داده بودند، به تدریج مفاهیم مربوط به هدف و مقصود انسانی را در خود رشد و توسعه داد. او چندبار به فاصلۀ نزدیکی از اتاقهای گاز آشوتیس و داخو، جان سالم به در برد، رفتار اسیران و نازیها را مورد توجه عمیق قرار داد، جزئیات آن را به خاطر سپرد و زنده ماند برای اینکه این خاطرات را ثبت کند.
Comments are closed.