احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یعقوب یسنا - ۳۱ حمل ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
منظور از مقالههای دانشگاهی مقالههایی است که چکیده، کلیدواژه، مقدمه، بدنه، نتیجه و منبع دارد. مقالههای نیمهدانشگاهی مقالههایی را در نظر گرفتهام که ساخت کامل مقالۀ دانشگاهی را ندارد اما منبع دارد. منظور از خوانش و تأویل این است که منتقد خود را با یک شعر و متن ادبی درگیر کرده است؛ برداشت و تأویل خویش را از آن متن ادبی ارایه کرده است. اگر از کسی قولی ارایه کرده است، آن قول طوری ارایه شده است که منتقد از پشتوانۀ حافظۀ اطلاعاتی خود استفاده کرده و با استفاده از آن قول استنباط و استخراج را خود را داشته است که این استنباط و استخراج را از کسی دیگر نگرفته است، بلکه این استنباط و تأویل از آن قول، از خودش است؛ مهم نیست که این استنباط درست است یا نیست.
اصولاً استنباط و تأویل از آرای دیگران قابل آزمون و خطا نیست؛ زیرا بیشتر ارتباط میگیرد به استدلال و استنباط کسی که از قول و آرایی تأویلی ارایه میکند و آن تأویل را برای تفهیم نظر خود استفاده میکند و به کار میبندد. اینگونه به کارگیری آرا و قول فیلسوفان و دانشمندان، کاری ساده نیست؛ از دست هر کس برآمده نیست. از دست کسانی برآمده است که مطالعات گسترده داشته باشند و با نظریهها و آرای فیلسوفان کلنجار رفته باشند و دچار تأمل و اندیشه شده باشند.
از این نگاه است که میگویم خوانشها و تأویلها (جستارهای آماتور) خلاق و پیشرو استند. کتابی در ایران توسط دکتر سیاوش جعفری به نام «شعر نو در ترازوی تأویل» تدوین و تالیف شده است؛ در این کتاب غیر از خوانشها دربارۀ شعر نو هیچ مقالۀ دانشگاهی و نیمهدانشگاهی آورده نشده است.
اگر نوعیت این مجموعهمقالهها را بر اساس محتوا و موضوع در نظر بگیریم، میتوانیم مقالهها را به دو دسته تقسیم کنیم؛ مقالههایی که به نقد شعر معاصر پرداختهاند و مقالههاییکه به نقد شعر و ادبیات کلاسیک پرداختهاند. مقالههای نقد ادبیات و شعر کلاسیک را نیز میتوان به دو دسته تقسیم کرد؛ مقالههاییکه مفهوممحور استند مانند مقالههای آیا حکایت همان قصه است، سنایی حکیم یا عارف و اگزیستانسیالیسم و دیدگاه عرفانی و مقالههایی که مشخصاً به شعر و ادبیات کلاسیک پرداخته است، مانند مقالۀ یک ترفند زبانی برای تفکیک ژانرها.
من وارد بحث مقالهها نمیشوم چون باید به هر مقاله جداگانه پرداخت و بحث کرد؛ زیرا مقالههایی هست که میشود دربارۀ موضوع مطرح در آن بحث کرد؛ مثلاً مقالۀ سنایی حکیم یا عارف و مقالۀ اگزیستانسیالیم و دیدگاهِ عرفانی. عجالتاً برخوردم با مجموعهمقالهها بر محور معرفی میچرخد نه بر محور بحث و ابراز نظر. در فرصتی در هر دو مورد بحث خواهم کرد.
دستهبندی مقالهها
اگر نگاهی به تدوین مجموعهمقالهها داشته باشیم، میتوان گفت در تدوین مقالهها چه از نظر ساخت و چه از نظر موضوع و محتوا چندان توجه صورت نگرفته است؛ زیرا بدون هیچ دستهبندیی ساختی یا محتوایی مقالهها پیهم انداخته شدهاند. مقالهها میتوانست از نظر ساختی دستهبندی شوند. مقالههای دانشگاهی و رسمی در یک بخش، مقالههای نیمهدانشگاهی در دیگر بخش و مقالههاییکه رویکرد تأویل و خوانش را داشتند، در بخشی دیگر قرار میگرفتند و تدوین میشدند.
اگر اینگونه دستهبندی نمیشدند، میتوانست دستهبندی موضوعی شوند یعنی کلاسیک و معاصر. مقالههایی آیا حکایت قصه است، یک ترفند زبانی برای تفکیک ژانرها، سنایی حکیم یا عارف و اگزیستانسیالیم و دیدگاهِ عرفانی در یک بخش و مقالههایی سیالیت مولویوارهگی در شعر روحالله بهرامیان، خوانش و تحلیل شعر عفیف باختری و دو نقد دربارۀ مجیبالرحمن (منظور همو دروازیبچه است که در دفتر سخنگویان وزارت معارف کارمند بالمقطع مقرر شده بود) در بخشی دیگر قرار میگرفت.
اما در دستهبندی مقالهها هیچ پیشفرضی در نظر گرفته نشده است؛ اگرچه این عدم دستهبندی نمیتواند مشکلی خاص برای کتاب باشد؛ درصورتی بنا به پیشفرضی، مطالب دستهبندی و تدوین میشدند، بهتر از این شکلی بود که فعلاً ارایه شده و هست.
جایگاهِ سوءِ خوانش در نقادی
اگر دچار قضاوت کلی و حکم نشده باشم، سوءِ خوانش نیز میتواند در ردۀ همان چهار مجموعهمقالۀ قبلی قرار بگیرد و این مجموعهمقاله، پنجمین مجموعهمقاله دربارۀ نقد شعر باشد که شامل نقد ادبیات کلاسیک و شعر معاصر است. چهار کتاب قبلی همه نقد داستان و شعر معاصر استند.
آنچه که در مجموعهمقالۀ سوءِ خوانش مهم است، رویکرد نظری مقالههاست. منتقد خواسته است که مبنای نظری نقد خویش را معرفی کند و به اساس مبنای نظری مشخص، موضوع مورد نقد را نقد کند. از طرف دیگر این نقدها پروژههایی صنفی دورۀ دکتری استند که در ارایه و پرداخت این مقالهها در صنف ابراز نظر شده و با این ابراز نظر، مقالهها هرچه بیشتر میتواند جنبۀ مستدل و علمی پیدا کرده باشد.
بنابراین چه از نظر رویکرد نظری، چه از نظر روش و چه از نظر اطلاعات، مقالهها میتوانند به خوانندههای نقد ادبی در افغانستان مفید و قابل استفاده باشند. اگرچه من فشردۀ مقالۀ سنایی حکیم یا عارف و مقالۀ سیالیت مولویوارهگی در شعر استاد روحالله بهرامیان را خوانده بودم. مقالههای دیگر این کتاب را تازه خواندم، استفاده کردم.
نویسنده گاهی به وضعیت نقد ادبی در ادبیات افغانستان نیز اشاره میکند که این اشارهها نیز مهم استند. در مقالۀ «اگزیستانسیالیسم و دیدگاهِ عرفانی» به وضعیت نقد و نظریه در دانشگاههای افغانستان اشاره میکند و میگوید که بحث نقد در ادبیات افغانستان سنتی و کلیشه است. کسانی که بخواهند نظریههای ادبی معاصر را مطرح کنند؛ گفتمان غالب نقد سنتی بر این افراد مجال نمیدهد که این افراد نظریههای معاصر را مطرح کنند. این اشاره میتواند درست باشد اما باید تأکید کنم ما نیز چندان به خود زحمت نمیدهیم که گفتمان سنتی نقد را مدون و جدی مورد نقد قرار بدهیم، بلکه فقط میگوییم.
در مقالۀ تحلیل شعر معصومیت سنگها نصیر آرین به افرادی که گاهگاهی ادعای نقد و نظر دارند؛ به ویژه به مد یاقوب (منظور بچۀ جواهر است) به صورت کنایی اشاره میکند و میگوید نقدش به اساس حب و بغض و افترا است، اما توضیح نمیدهد که چرا و چگونه. به یک مصاحبۀ هارون مجیدی که با مد یاقوب دربارۀ تاثیر شاملو در شعر افغانستان صورت گرفته، اشاره میکند. این مصاحبه در فصلنامۀ «آنگاه» که ویژۀ شاملو است، در ایران نشر شده است. در ایران و افغانستان از این مصاحبه استقبال شد.
اشارۀ نصیر آرین این است که گویا مد یاقوب در این مصاحبه دروغ گفته است؛ زیرا مد یاقوب دربارۀ آشناییاش با شاملو از وقتی سخن گفته که آن وقت پشت گوسفندان پدرش بوده است. تا جاییکه من این مصاحبه را خواندهام، متوجه چنین ادعای مد یاقوب در این مصاحبه نشدهام. مد یاقوب در این مصاحبه گفته پیش از اینکه وارد دانشگاه شود، با نام شاملو و تعدادی از شاعران ایرانی آشنا بوده است. یعنی از سال ۸۰ خورشیدی. اما شناخت جدیاش از شاملو در جریان دانشجویی و بعد از دانشجویی کاملتر شده است. فکر نکنم این ادعای مد یاقوب خیلی بیاساس و ناممکن باشد. این گونه نگاهِ انتقادی به مد یاقوب با آنکه ضمنی و کنایی است، میتواند خالی از فایده نباشد اما بهتر است واضح، مستند و مستدل ارایه شود. من تأکید ندارم که نقد و نظرهای مد یاقوب خالی از اشتباه استند، اما افرادی که بر نقد و نظر کسی نقد وارد میکنند؛ باید واضح، مستند و مستدل نقد کنند تا فرد مورد نقد و دیگران بتوانند از نقد طرف استفاده کنند.
این اشارههایی که نصیر آرین بهطور ضمنی و کنایی به کارهای مد یاقوب داشته است؛ وضاحت نداشت، فقط اشارههای کنایی بود. نمیشد از این اشارهها استفادۀ اصلاحی کرد. بنابراین خواهش من از نصیر آرین این است که در فرصتی به این اشارهها بیشتر بپردازد تا جنبۀ نقادی پیدا کند و بتوان از آن نقد استفاده کرد.
به هر صورت، من به عنوان کسیکه بخشی از زندهگیام به دانشجویی ادبیات گذشته است، از نشر مجموعهمقالۀ سوءِ خوانش استقبال میکنم و این کتاب را پلهیی به سوی نزدیکشدن گفتمان نقد ادبی در افغانستان میدانم. به این باور استم که شکلگرفتن نقد ادبی، نتیجۀ تلاش مشترک افراد است؛ هیچ فردی بهتنهایی نمیتواند گفتمان نقد ادبی را شکل بدهد. دور نمیرویم در همین ایران، حسین پاینده، شفیعی کدکنی، رضـا براهنی، سیروس شمیسا و بسیاریهایی دیگر با تألیف و ترجمه توانستهاند نسبتاً به گفتمان نقد ادبی در این کشور شکل بدهند.
—
یادداشت: واژۀ «ساختار» در عنوان، به فلسفه و نظریۀ ساختارگرایی ارتباط ندارد.
Comments are closed.