احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 12 جدی 1395 - ۱۱ جدی ۱۳۹۵
بخش سوم/
نویسنده: اسعد نجّار /
برگردان: مهــران موحد/
پارهیی از علمای متأخرین احناف هم تا میتوانستند کوشیدند نشان دهند که ابوحنیفه طرفدار قیاس نبود و مثالهایی را ذکر کردند که نمایانگر تکیۀ کاملِ ابوحنیفه به حدیث و بیاعتناییاش به قیاس است. اگر موضعگیریهایی که نمایانگر دشمنی با قیاس است را در چارچوب زمانیِ آن مد نظر قرار دهیم، موضعگیریهای طبیعی به نظر میرسند. دورهیی که فقیه مزبور در آن میزیست، اکثریت عالمان دین به این نظر بودند که نیازی به قیاس نیست و باید تنها به حدیث و اثر تمسک کرد. اگرچه این را هم میدانیم که پس از وفات ابوحنیفه، قیاس به یکی از بنیادهای فقه تبدیل شد.
– صاحبنظران معاصر که نسبت به ابوحنیفه سمپاتی داشتهاند، این موضوع را که ابوحنیفه قایل به «قیاس» بوده، نشانهیی از نبوغ زودهنگامِ وی میدانند و آن را جنبهیی از جنبههای اجتهاد بازِ فکریاش تلقی میکنند. به نظر میرسد که این برداشت، ناشی از سطحیاندیشی و یکجانبهنگری است چرا که دلایلِ فراوانی وجود دارد که ما را وامیدارد در مورد تعریف «رأی» و پیوند دادن آن به «قیاس» به عنوان شیوهیی برای استنباط احکام دینی، تجدید نظر کنیم.
قلهاتی نقل میکند که «مردی از اهالی شرق (خراسان) مجموعهیی از اوراق را در مکّه به ابوحنیفه نشان داد و پرسشهایی را که در گذشته از او مطرح کرده بود را دوباره با او طرح کرد. متوجه شد که ابوحنیفه پاسخهایی متفاوت از گذشته نسبت به این پرسشها میدهد. مرد مزبور مشتی از خاک را بر فرقش گذاشت، سپس صدایش را بلند کرد و گفت: ای جماعت مسلمانان! در سال گذشته من به نزد این مرد آمدم و او فتواهایی به من داد که بر اساسِ آنها خونهایی را ریختم و کسانی را به حبالۀ نکاحِ خود درآوردم، ولی حالا آن فتواها را پس گرفته است. این کار چهگونه توجیهی میتواند داشته باشد. به ابوحنیفه گفتند که این کار چه توجیهی دارد. او گفت: در سال گذشته نظری داشتم و حالا نظرم عوض شده است. مرد مزبور خطاب به ابوحنیفه گفت: آیا این اطمینان را میدهی که در سال آینده بازهم نظرت عوض نشود؟ ابوحنیفه گفت: نمیدانم. مرد گفت: من این را خوب میدانم که نفرین خدا بر توست.»
روشن است که این روایت عاری از انگیزههای دشمنانه و نکوهشگرانۀ مؤلفِ کتاب نیست و این طبعاً خواننده را وامیدارد که این روایت را برنتابد و نیز باعث میشود که پژوهشگر اصالتِ این روایت را مورد تشکیک قرار دهد و محتوای آن را نادیده بگیرد. دقیقاً عین همان کاری که بروکلمان (Brockelman) دربارۀ نظر ابوحنیفه راجع به رأی انجام داده و دشمنان متأخر مذهب حنفی در سرزمین حجاز را متهم به این کرده که برای ضربه زدن به ابوحنیفه، قول به رأی را به او نسبت دادهاند. تردیدی نیست که این داوری بروکلمان، بر مبنای نگاهی دقیق و موشکافانه ابراز نشده، چرا که بر پایۀ دلایلی محکم و متقن بنا نیافته، علاوه بر آنکه در منابع ما روایتهاییست که عکس آن را به اثبات میرساند. برای نمونه، خطیب بغدادی در تاریخش خبرهای پُرشماری را نقل میکند که نشان میدهد ابوحنیفه در مورد یک حادثه فتواهای متعددی صادر میکرد و اعتراف میکرد که چه بسا به رأیی امروز میرسد ولی فردا آن را ترک میکند و به دیدگاهِ دیگری متوسل میشود. این رویکرد فقیهانه را چهگونه میتوان با شیوۀ استنباط سفت و سختی که مبتنی بر قیاس باشد، ارزیابی کرد؟
با توجه به این نکات، درمییابیم که ابوحنیفه فقیهی متفاوتتر از دیگران بوده است؛ فقیهی که شمارِ فراوانی از مسایلِ غریب و تازه را که فضا و محیطِ جدیدِ پس از فتوحات اسلامی در سرزمینهای دور از پایتخت خلافت اسلامی پدید آورده بود، مجبور بود پاسخ بدهد. طبعاً این سرزمینها دارندۀ هنجارها و سنتهای کهنی بودند که باعث شده بود اهالیِ آن سرزمینها به آسانی نتوانند با عقیده و شریعت اسلامی سازگاری پیدا کنند. این فضا و محیط با همۀ ویژگیهایش ایجاب میکرد که شیوۀ استنباط فقهییی به وجود بیاید که قابلیت انعطاف داشته باشد و مردمانِ تازهمسلمانشده را که از فرهنگها و محیطهای غیرعربی بودند، بتواند با آموزهها و سنتهای اسلامی هماهنگ بسازد. گولدزیهر، خاورشناس نامدار، متفطنِ این امر بوده و به این نکته اشاره کرده که در رسیدن به هدف مزبور ابوحنیفه گوی سبقت از همهگان ربوده است. گولدزیهر مینویسد: «زبان عبادت و نیایش در اسلام، زبان عربی است و همۀ شیوههای عبارت با زبانِ قرآن ادا میشود. پرسش این است وقتی شخصی نتواند به زبان عربی سخن بزند، آیا اجازت دارد سورۀ فاتحه و جز آن را به زبان مادریاش در نماز بخواند. امام ابوحنیفه یگانه کسی بود که نژاد فارسی داشت و برای چنین شخصی اجازه داد که به زبان مادریاش نماز بگزارد.» این موضوع وقتی بیشتر مورد تأکید قرار میگیرد که به این نکته توجه کنیم که شمار مهمی از مسایلی که به وی عرضه میشد و از او خواسته میشد به آنها پاسخهای درخور پیدا کند، از طرف اهالی مشرق (اهالی خراسان و مناطق مجاور آن) به وی عرضه میگردید. خطیب بغدادی نقل میکند که سفیان بن عیینه چنین میگفت: «هیچکس را جسارتمندتر در برابر خدا از ابوحنیفه ندیدم. روزی مردی از اهالی خراسان به نزدش آمد و به او گفت: ای ابوحنیفه! صدهزار مسأله دارم که میخواهم پاسخ آنها را از شما دریافت کنم. ابوحنیفه گفت: بیاور مسألههایت را.»
روی این حساب، رأی در نزد ابوحنیفه عبارت از بدیههگویییی است که با حوادث با انعطافپذیری تعامل میکند و شرایط و امکاناتِ هر حادثه را مورد توجه قرار میدهد. فتوا در چنین فضایی، برخاسته از شرایطیست که با موضوعی ربط پیدا میکند و ناشی از نص نیست. این در حالیست که در میان اصحابِ حدیث در مدینه فتوا باید بر بنیاد نص شکل بگیرد.
از میان پژوهشگرانِ معاصر که متوجه اهمیت جایگاه «رأی» در نزد ابوحنیفه شدهاند و آن را از قیاس متمایز انگاشتهاند، بنسالم حمیّش است که در مقام تعریف مفهومِ رأی در چارچوب فقه حنفی چنین مینویسد: «مؤلفۀ بنیادین رأی را که عبارت است از کمتوجهی به نصوص، بهسرعت پیشوای بزرگ دیگر فقهی، شافعی، ملتفت شد و به همین جهت، برای ابطال آن فصلهایی را در کتاب «الأمّ» اختصاص داد و قیاس را به عنوان چارچوب راهنمایی قرار داد که رأی نمیتواند فراتر از آن تحرکی از خود نشان دهد.»
البته این هم روشن است که سخنِ ما از اهمیت رأی در فقه ابوحنیفه به معنای این نیست که وی در استنباطهایش روش قیاس را بهکلی نادیده گرفته و نیز هیچ اهمیتی به قرآن و اثر نداده است. مقصود ما در اینجا ایناست که نقاط تمایزِ او را در مقایسه با دیگر فقیهانِ معاصرش برجسته و برملا کنیم؛ نقاط تمایزی که وقتی شاگردانش در صدد تدوین و جمعآوری فتواهایش برمیآیند، درخشش و برجستهگیاش را از دست میدهد و کمرنگ میشود. با اینهمه، اصطلاح «استحسان» که شاگردان ابوحنیفه به کار گرفتهاند، تفسیر و توجیهی را که ما سابقاً از رأی ارایه کردیم، مورد تأکید قرار میدهد. این تفسیر ما را کمک میکند که پارهیی از جنبههای معماگونه در مورد ابوحنیفه را فهم و درک کنیم، از جمله موضوع انتساب کتاب «الحیل» را به ابوحنیفه. مخالفان ابوحنیفه انعطافپذیری فقهِ وی را وسیلهیی ساختهاند برای «استدلال بر درست بودن انتساب کتاب مزبور به ابوحنیفه و بدینترتیب تصریح بر مشتمل بودن کتاب مزبور بر سخنان کفرآمیز، هم به این جهت که ابوحنیفه در آن کتاب با حدیث و اقوال صحابه مخالفت ورزیده و هم به این دلیل که وی در آن کتاب فتوای فقهی را از جدی و قاطع بودن بیرون آورده و به چیزی عجیبوغریب و شگفتانگیز و طرفه تبدیل کرده است.» کتاب «الکشف و البیان» پر است از اینگونه فتواهای نادر که به ابوحنیفه نسبت داده شده است. مثلاً در این کتاب آمده است: «از فتواهای عجیب ابوحنیفه یکی ایناست که اگر نمازگزار به نماز بایستد و روی به سوی قبله نیاورد و تکبیر احرام را نگوید و آمادۀ نمازگزاری نشود و سورۀ فاتحه و بسم الله الرحمن الرحیم را نخواند و صرفاً بگوید: “مدهامّتان”(سورۀ الرحمان،۶۴ ) سپس کمرش را اندکی بر زمین خم کند و تسبیح و تکبیری بر زبان نیاورد و بینیاش را بر زمین بگذارد و پیشانیاش را بر زمین نمالد و بازهم تسبیح و تکبیری بر زبان نیاورد، سپس سرش را به اندازهیی بلند کند که هوا بین او و بین زمین بتواند داخل شود و عین همین کار را در سجدۀ دوم انجام دهد، سپس به رکعت دوم بایستد بدون اینکه الله اکبر بگوید و تنها «مدهامّتان» را تلفظ کند و عین همین کارها را در رکعت دوم به جا آورد، سپس بنشیند و خود را از روی عمد یا از روی سهو بیوضو بسازد و التحیّات را هم نخواند؛ با همۀ این اوصاف، نمازش درست و پذیرفته است و چنین شخصی فرضی را که خداوند بر وی لازم کرده، ادا نموده است.»
بدینگونه متوجه میشویم که «رأی» در فقه ابوحنیفه راهحلی فقیهانه برای معضلات و مشکلاتِ زندهگییی بود که شمار بسیاری از تازهمسلمانان با آنها مواجه بودند بهویژه کسانی که به عنوان «موالی» در تاریخ اسلام شناخته شدهاند.
حالا میتوانیم این پرسش را مطرح کنیم که راهحل کلامیِ ابوحنیفه در رابطه با مسایل مربوط به عقیده که طبیعتاً «موالی» با آنها دستوپنجه نرم میکردند، چه بود؟
پاسخ به این پرسش، ما را لاجرم وامیدارد که به مبحثِ پیوند ابوحنیفه با إرجاء بپردازیم.
ابوحنیفه و مذهب إرجاء
ویژهگیهای مهمِ یک مذهبِ فقهی غالباً و بهصورت اعلامنشده، بازتابدهندۀ باورهای کلامیییست که صاحبان آن مذهب به آنها معتقد استند. به هر اندازه که باورهای کلامی از جزمیت و سختگیری برخوردار باشند، به همان پیمانه فتواهای فقهی هم سختگیرانه و جزماندیشانه خواهند بود.
میدانیم که فقه امام ابوحنیفه متفاوتتر از فقه دیگران است و ویژهگیهای عمدۀ آن عبارتاند از: آسانگیری و نرمش و انعطافپذیری. طبیعتاً این ویژهگیهای فقهی ابوحنیفه برخاسته از باورهای کلامیاش است، بهویژه از تعریفی که برای مفهوم ایمان ارایه میکند و نیز از حکمی که در باب مرتکب گناه کبیره صادر میکند.
تقیالدین غزی تعریف ایمان در نزد امام ابوحنیفه را اینگونه توضیح میدهد: «از ابی مقاتل نقل شده که ابوحنیفه گفته است: ایمان عبارت است از شناخت و تصدیق و اعتراف زبانی به اسلام. ابوحنیفه خاطرنشان کرده که مردم در مورد “تصدیق” به سه دسته تقسیم میشوند: گروهی از آنها به زبان تصدیق میورزد اما قلبش منکر است، دستهیی دیگر قلباً تصدیق میکنند ولی زبانشان تکذیب میورزد.» در اینجا از میان گروههای مختلف مزبور، تنها دستۀ دوم به کارِ ما میآیند که با آنکه بر زبان اقرار میکنند ولی این اقرار نمایانکنندۀ معتقدات اصلیشان نیست. این گروه از مردم در آغاز سدۀ دوم هجری، منشای اشکالهای فراوان بودند و پرسشهای کلانی را در میانِ مسلمانان پدید آورده بودند که در پاسخ به آن پرسشها مسلمانان به گروههای متعددی تقسیم شده بودند.
ابوحنیفه دربارۀ این گروه میگوید: «کسی که به زبان تصدیق بورزد اما قلب و عقلش منکر باشد، در نزد خداوند کافر است اما در پیشگاه مردم، مسلمان شناخته میشود؛ چه اینکه مردم نمیدانند در دلِ این شخص چه میگذرد و بر آنهاست که بر ظاهر چنین شخصی حکم بکنند و نکوشند به اسرار درونیِ وی پی ببرند.»
Comments are closed.