گپی با یک ترانه‌سُرایِ تروریست

- ۱۲ قوس ۱۳۹۱

 (نقدی بر مجموعه “ترانه و تروریست” از کاوه جُبران)

           جاوید فرهاد

«ترانه وتروریست»، پس از دفتر «آفتاب تعطیل»، مجموعه دیگری از شعرهای «کاوه جُبران» است، که منتشر شده است.
یکی از ویژه‌گی‌های این مجموعه آن است که برخلاف مجموعه‌های دیگر ـ که مانندِ قوطی عطار هر چیزی در آن‌ها دست‌یاب می‌شود ـ در این دفتر، صرفاً با غزل روبه‌روییم؛ امّا غزل‌هایی که از حافظه یک ترانه‌سُرای تروریست برای‌مان نقل می‌شود مانند:
«حق می‌دهی به من که بمیرم، ضروری است
این شهرِ در گرفته، گرفتارِ کوری است
ما را غمِ بهشت وجهنّم به کار نیست
چیزی که هست، دغدغه مرگ و دوری است
یک عمر، توته توته شدم تا غزل شدم
یک بار کس نگفت که حالت چه طوری است…» (ترانه و تروریست، صص ۱۳-۱۴)
امّا پیش از همه، بحث را برمی‌گردانیم به این مسأله که چه‌قدر شعرهای این ترانه‌سُرای تروریست واقعاً غزل‌اند.
دانستن این مسأله، نخست از همه نیاز به درک امروزی ما از مقوله غزل دارد که در زمانِ ما به نامِ «غزل امروز» از آن یاد می‌شود.
غزلِ امروز چیست؟
غزلِ امروز، برداشتِ تازه شاعر از ذاتِ شعر، با توجه به ارایه محتوای جدید و دریافتِ نو از زنده‌گی و پدیده‌های امروزی است.
بی‌تردید، هنگامی که بحثِ غزل امروز مطرح می‌شود، نخستین مولفه ساختاریِ غزل امروز، توجه و پرداختن به مسایل روز (و نه روزمره‌گی) و تجربه‌های جاری در زنده‌گی است که در ظرفِ زبان به حیثِ مظروف محتوایی ریخته می‌شود.
باید افزود که پرداختن به مسایل روز و دریافتِ نو از محیط، تنها در برگیرنده مفاهیمِ صرفاً عاشقانه نیست؛ بل توجه شاعر به مواردِ امروزی (مثلِ مسایل روز) مشمولِ رویکردهای سیاسی، اجتماعی و عاشقانه با زبانِ آمیخته با تغنی و ترّنم است.
چیزی که گاهی در درک آن برای عده‌یی ابهام پدید می‌آید، ندانستن مفهومِ غزلِ امروز در پیوند با شاعرِ امروز است؛ بسیاری از شاعران ما با آن‌که به لحاظِ زمانی «در امروز» زنده‌گی می‌کنند و می‌سُرایند؛ امّا از بختِ بد، امروزی نیستند؛ یعنی زبان و درک‌شان از زنده‌گی، کهنه است و فقط شعرشان به دردِ نیازهای انتزاعی خودشان می‌خورد؛ امّا شاعرانی که امروزی اند، با دریافتِ تازه از زنده‌گی، تجربه‌های شاعرانهشان را درزبان ارایه می‌کنند که یکی از همان‌ها که تعدادشان اندک هم است، ترانه‌سُرای تروریست، کاوه جُبران است که من به گونه نمونه، به بریده‌یی از یک غزلِ او که حال‌وهوای امروزی دارد، اشاره می‌کنم:
«شب به‌رسمِ عادتش در چشم‌هایت خواب شد
ماه می‌تابید و آمد قطره قطره آب شد
شهر هو می‌زد که عطرت را شمالک پخش کرد
رویِ سیمِ برق، زاغی ناگهان بی‌تاب شد
مرد و زن، پیر و جوان رویِ خیابان ریختند
عشوه‌ات روزی که در یک روزنامه چاپ شد» (ترانه و تروریست، صص ۵۵-۵۶)
وقتی از یک چشم‌انداز کُلی، به این غزل که بخشی از آن این‌جا آورده شد، نگاه می‌کنیم، تصویری از یک تصوّر امروزی را فرادیدمان می‌گذارد؛ هرچند کاربُرد واژه «عشوه» – تا حدّی- یک حسِ پارینه را در زبانِ امروز برای مخاطب می‌دهد؛ امّا استفاده قشنگ از این واژه (عشوه) که در یک روزنامه چاپ می‌شود، چهره امروزی به زبانِ آن می‌دهد.
تروریست غزل را نقاشی می‌کند:
برخی از ابیّاتِ غزل‌های این تروریست، از شمارِ ابیّاتی‌اند که فردیتِ شاعر را که به گونه‌یی در ما نیز تعمیم می‌یابد، قشنگ بر روی احساس ما نقاشی می‌کنند؛ این ابیّات به تعبیر ِمن: «غزل‌های تابلویی»اند که به کمکِ واژه‌ها، ترکیبی از رنگ‌ها را برای مخاطب رسامی می‌کنند تا در فرایندِ رسانش، ذهن‌ما را به گونه شاعرانه مُجاب کنند، مانند:
« اگر روزی می‌آیی خانه‌ام، دروازه را بشکن
مگس‌ها را ببین وز وز کنان بر دورِ یک مرده») ترانه و تروریست، ص ۲۰(
و یا:
« یک روز بی‌خبر به اتاقم سری بزن
قلبی به رویِ میز، کنارِ وثیقه است» (ترانه و تروریست، ص ۲۲)
ویا:
«گُم کرده‌ای خودت را، در وسعتِ بیابان
افتاده در مسیرت، کفش و کلاهِ آدم
مریم! به سوی گورم وقتی اشاره کردی
لطفاً بگو که این است، پایانِ راهِ آدم» (ترانه و تروریست ص ۲۰)
ویا:
« مرا کَشتی بسازی، کاغذی، از رویِ لج‌بازی
پُراز سنگم کنی، بعدنِ میانِ آب بُگذاری
من از پایانِ دنیا، از تو، از تقدیر می‌ترسم
که بعد از مرگِ من، عکس مرا در قاب بگذاری» (ترانه و تروریست، صص ۲۹-۳۰)
ویژه‌گی بارز این ابیاتِ تابلویی این است که تصوّرِ شاعر را در چارچوب ذهنِ ما تصویر می‌کند و ما باخیره شدن در این تصاویر، به گونه‌یی نیازها، دردها، از خود کاستن‌ها و فزودن‌هایی را که در ما پنهان است، در هیأتِ تابلوها می‌بینیم و هم‌ذاتِ تصوّراتِ این ترانه‌سُرای تروریست می‌شویم:
«مرا آتش زدی خیر است، امّا می‌شود گاهی
کبابم را ازین پهلو به آن پهلو بگردانی
به دستت ناگهان کرمی نچسبد، پس مواظب باش
اگر روزی کفن را از رخم، یک سو بگردانی» (ترانه وتروریست ص ۴۶)
و یا هم نمونه دیگری از یک بیت که تابلوی قشنگی را فرادیدِ مخاطب می‌گذارد:
«شهر هومی زد که عطرت را شمالک پخش کرد
روی سیم برق، زاغی ناگهان بی‌تاب شد» (ترانه و تروریست ص ۵۶)
آن‌چه را این‌جا به عنوانِ ابیّاتِ تابلویی نقل کردم، در واقع، لحظه‌های شاعرانه‌یی‌ست که توسطِ همین ترانه‌سُرای تروریست برای ترورِ لحظه‌های مخاطب در غزل، نقاشی می‌شود؛ و این به باورِ من، مهم‌ترین رویکردِ شاعرانه در برخی از غزل‌های مجموعه «ترانه و تروریست» است.
بازی شاعرانه با واژه‌ها:
هر شاعری در مرحله «توانشِ زبانی»؛ یعنی فرایندِ زبانِ نوشتار به تعبیرِ «فردیناند دوسوسور»، با واژه‌ها به گونه شاعرانه بازی می‌کند، در بسیاری از این بازی‌های زبانی، شماری از شاعران دچارِ نوعی بازی مزمن با واژه‌ها می‌شوند و این رویکرد سبب می‌گردد تا واژه‌ها در این بازیِ مزمن، هوّیتِ شاعرانهشان را از دست بدهند؛ امّا هستند معدود شاعرانی که با توجه به ظرفیّتِ فردی و تجربه زبانی‌یی که دارند، می‍‌توانند بازی با واژه‌ها را به گونه شاعرانه و قشنگ در بسترِ زبان انجام بدهند؛ به نظرِ من، یکی از این شاعرانی که توانایی انجام این بازی قشنگ و شاعرانه را دارد، «کاوه جُبران» است.
رویکردِ شاعرانه «جُبران» در بازی با واژه‌ها در برخی از غزل‌ها در مرحله زبانِ نوشتار (یعنی مرحله توانشِ زبانی) بر بنیادِ روش مرحله «کنش زبانی»؛ یعنی بر بنیادِ شیوه زبانِ گفتار شکل می‌گیرد؛ ساده‌تر این‌که این ترانه‌سُرای تروریست در مجموعه «ترانه و تروریست» هنگامی که می‌خواهد در مرحله زبان نوشتار با واژه‌ها بازی شاعرانه را آغاز کند، متوسل به زبانِ گفتار می‌شود، و همین رویکرد سبب می‌گردد تا زبانش چاشنی بیشتر برای جذب مخاطب مخاطب پیدا کند، به چند نمونه در این مورد توجه کنید:
«کارِ تو نیست گُلم، ما خودمان می‌فهمیم
آسمان قسمت ما را زده ویران کرده
ما نباشیم و تو یک روز بدانی مریم!
چه قَدَر عاشقکت پشتِ تو گریان کرده
گفتمت: طاقتِ نازِ تو ندارم، گفتی:
می‌کنم آن‌چه نصیبِ تو خدا جان کرده
خیر باشد تو بکن هر چه دلت می‌خواهد
زنده‌گی را دل ما صدقه جانان کرده» (ترانه و تروریست)
توسل به واژه‌ها و مصطلحاتِ زبانِ گفتار مانند: «گُلم، زده ویران کرده، عاشقکت پشت تو گریان کرده، خدا جان، خیر باشد و صدقه جانان» رویکرد توسل به زبان گفتار است که در مرحله بازی شاعرانه با واژه‌ها، ابیات این غزل را تا حدِ زیادی مخاطب‌پذیر ساخته است.
این ترانه‌سُرایِ تروریست کیست؟
جبران، در مجموعه «ترانه و تروریست»، یک تروریستِ تمام‌عیّار است؛ امّا تروریستی که ماهرانه در هیأتِ شعر نخست مُجاب‌مان کرده و سپس حواس‌مان را به وسیله ترانه‌هایش ترور می‌کند؛ گاهی تخیلاتش را «مردانه» میان مخاطبانش منفجر می‌سازد و گاهی هم تصوّراتش انتحاری می‌شوند:
« در این وسط ندیدی، یک اشتباهِ آدم
خود را میانِ مردم، مردانه منفجر کن» (ترانه و تروریست، ص ۲۶)
و یا:
«در قمارِ زنده‌گی، سکس و سیّاست مالِ تو
سهمِ این مردِ روانی، اننتحاری می‌رسد» (ترانه و تروریست، ص ۵۲)
امّا در واقع سکس، سیاست، انفجار، انتحار، مردی، نامردی، مرگ، زنده‌گی، بودن و نبودن وسوسه‌هایی‌اند که در بسیاری از غزل‌های این ترانه‌سُرای تروریست به گونه‌یی خودشان را می‌نمایانند تا رازِ این ترانه‌ها را برای ما بازگویند.
چند ناهنجاری در این مجموعه:
افزون بر آن‌چه به عنوان فرازها در شعرهای مجموعه «ترانه و تروریست» به آن‌ها اشاره شد، برخی از سروده‌های این دفتر مثل همه مجموعه‌های دیگرِ شعر، با فرودهایی همزاد است که به گونه فشرده، به برخی از این ناهنجاری‌ها که بیشتر موضوعی‌اند ویکی دو تا هم فنی، بسنده می‌کنم:
«مریم» تعمیم نمی‌یابد:
من، به عنوان شاعر با این گپ موافقم که شعر (و نیز هر فرآورده هنری دیگر) از فردیّت یا منِ فردیِ شاعر (هنرمند) آغاز می‌شود؛ امّا با ذکرِ این نکته که این فردیّت پس از تولید، در حوزه دریافتِ مخاطب تعمیم می‌یابد و از یک سویه‌گی که منظورم همان تعلُقی به فردیّت یا منِ فردی شاعراست، می‌بُرد و از فردیّتِ آفرینشیِ آفرینشگر فاصله گرفته و متعلق به مخاطب می‌شود؛ یعنی به جای مولف، مخاطب با متن مواجه می‌شود و متن در حوزه برداشت هرمنوتیکیِ مخاطب، به تعبیری: «تولّدِ دوباره» می‌یابد؛ امّا این تولدِ دوباره زمانی شکل می‌گیرد که داده‌های درونِ متن، توانایی تعمیم‌پذیری وگُسترشِ موضوعی را در ذهن مخاطب داشته باشند.
بر بنیاد آن‌چه گفته شد، «مریم» با آن‌که از فردیّت شاعر آغاز می‌شود؛ امّا در برخی از غزل‌ها، حضورش به حیثِ پدیده جدّی در ذهن مخاطب تعمیم نمی‌یابد و به نحوی در تجرید باقی می‌ماند؛ یعنی می‌شود» المریمُ فی الذهنِ الشاعر…» به گونه نمونه:
«مثلاً روزی اگر بر جسدم شک کردی
رویِ بازویِ چپم، تاپه مریم دارم» (ترانه و تروریست، ص ۴۸)
«تاپه مریم داشتن بر بازوی چپ»، مفهوم مُجرّدی‌ست که تنها برای شاعرش مشخص است؛ یعنی مریم از فردیّتِ ذهنی شاعر تا ذهنیّتِ مخاطب تعمیم نیافته است؛ یعنی مریم مفهوم تعمیم‌یافته در این بیت برای مخاطب نیست. برای شاعر شاید جدّی، ولی برای مخاطب جدّی نیست؛ چیزی‌ست انتزاعی.
به نمونه دیگری از این عدمِ تعمیم‌پذیریِ «مریم» و انتزاعی بودنِ آن در حوزه ذهنِ مخاطب توجه کنید:
«نیستی مریم ببینی چشم‌های ساده را
دیده دیده کور گشته طول و عرض جاده را» (ترانه و تروریست، ص ۱۵)
و یا:
« مثلاً چشم تو مریم چه‌قَدَر غمگین است
به خدا مثلِ دلم ذاتِ شریفی دارد» (ترانه و تروریست، ص ۱۸)
فرودهای مفهومی در برخی ابیّات:
اگر به گونه نسبی بسنجیم، بیشتر شاعران در ابیّات یک غزل با فرازها و فرودهای مفهومی مواجه‌اند؛ امّا برخی از این فرودها تا اندازه‌یی وبه حدّی چشم‌گیر اند که گاه سبب می‌شود فرازها را در ابیّاتِ همان غزل نادیده بگیریم.
با توجه به آن‌چه اشاره شد، برخی از ابیّات و گاه برخی از مصراع‌ها در مجموعه ترانه و تروریست به گونه‌یی اند که فرازهای محتوایی را در یک غزل، ضعیف، بدریخت و سطحی جلوه می‌دهند و ژرفای مفاهیم را صدمه می‌زنند، مانند:
«نشده چشم تو از چشم بشرمد، مریم!
تا به کی قلب مرا خسته و غم‌ناک کنی» (ترانه و تروریست، ص ۱۲)
که بیت بالا در تناسبِ مفهومی با ابیّاتِ زیبای زیر که این‌جا نقل می‌کنم، چیزی جز یک فرودِ مفهومی نیست:
«کاشکی مُعجزه می‌شد که بیایی و کمی
یادی از عاشقِ دیوانه و بی‌باک کنی
آرزو را همه از گور بیاری بیرون
سینه‌ها را بزنی، پاره کنی، چاک کنی» (ترانه و تروریست، ص ۱۲)
به نمونه دیگری از این فرودِ مفهومی بازهم توجه کنید:
«زنده‌گی به بعضی‌ها، رنگ‌وبوی شب دارد
انتقامِ هستی را، از یکی طلب دارد» (ترانه و تروریست، ص ۱۷)
که در مقاسیه با ابیّاتِ دیگر، خیلی، سطحی و سست است و از سوی دیگر، تصوّر می‌شود، بدون جذبه و جنونِ شاعرانه سروده نه؛ بل گفته شده است.

یک اشکال وزنی:
در این‌جا ناگزیرم به یک مشکل وزنی در یک مصرع نیز اشاره کنم که نمی‌دانم قصورش بر گردن تایپ است و یا بر گردنِ شاعر:
«حوّا بهانه بود و ما را فریب دادند
در این وسط ندیدی، یک اشتباهِ آدم» (ترانه و تروریست، ص ۲۶)
که مصرع نخست با مشکلِ اندک وزنی مواجه ست؛ ولی مصرع بعدی به لحاظ وزنی مشکل ندارد.

سخنی در فرجام:
فرجامِ سخن این‌که: ترانه‌سُرای تروریستِ ما در مجموعه «ترانه و تروریست» به‌«شدّت» شاعر است؛ با عشق هم‌خانه است و با جنون همسایه. هر چیزی را با قدرتِ شاعرانه‌یی که دارد، می‌تواند در هیأتِ شعر درآورد:
«قیامت می‌شود روزی که از من رو بگردانی
جهان را بر سرم با یک خمِ ابرو بگردانی
به نفرینت گرفتارت کنم آخر چرا نامرد!
برای قتلِ یارت در بغل چاقو بگردانی؟
مرا آتش زدی، خیر است امّا می‌شود گاهی
کبابم را ازین پهلو به آن پهلو بگردانی
به دستت ناگهان کرمی نچسبد، پس مواظب باش
اگر روزی کفن را از رخم، یک سو بگردانی» (ترانه و تروریست، صص ۴۵-۴۶)
در پایان، برای شاعرِ «ترانه و تروریست» بهروزی تمنا می‌کنم و می‌گویم: کاوه من، پیش از این‌که زنده‌گی تو را طی کند، تو زنده‌گی را با تجربه‌های شاعرانه‌ات طی کن؛ هر حادثه‌یی را در کوره شاعرانه‌گی‌ات محک بزن؛ بخوان، بنویس و تجربه کن!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.