احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:راجر اسکروتن/ برگردان: مینا فراهانی - ۱۳ ثور ۱۳۹۸
بخش نخست/
سوزنِ فمینیستها روی جایگاه زنان در جامعۀ مُدرن گیر کرده. امّا برای مردان چطور؟! تغییرات رادیکال در آداب جنسی و الگوهای اشتغال و زندهگی خانوادهگی، زندهگی مردان را زیر و رو کرده است. حالا دیگر مردان با زنان نه به عنوان «جنس ضعیف» که به عنوان رقیبانی در محیط عمومی روبهرو هستند- محیطی که مردان همهکارهاش بودند. و در محیط خصوصی، جاییکه نوعی تقسیم کار سنّتی هدایتگرِ آنهایی بود که واردش میشدند، هیچ معلوم نیست اثربخشترین راهکار کدام است. ژستهای مردانه – باز نگهداشتنِ در برای یک زن، همراهیاش تا خودرو یا بلند کردنِ چمدانها برایش – مزاحمتیست که پس زده میشود؛ نمایش ثروت، قدرت، یا نفوذ برای زنی که خود بیشتر از آنها برخوردار است، مضحک مینماید؛ و به دلیل از میان رفتن حجب و محدودیتهای زنانه، مردان اذعان زنی به پیشرفتهایشان را بیشتر یک برخورد روزمره میدانند که وجودِ «مردانه»شان در آن نادیده گرفته شده است و نه ستایشی ویژۀ قدرتهای مردانۀ خود.
انقلاب جنسی تنها علّت گیجی مردان نیست. تغییرات اجتماعی، سیاسی و قانونی، حوزۀ تماماً مردانه را تا نقطۀ نابودی درهم کشیده و همه فعالیتهایی که روزگاری مردان همهکارهاش بودند را چنان بازتعریف کرده که حالا زنان هم میتوانند انجام دهند- یا به هرحال از پساش برمیآیند. فمینیستها غرور مردانه را بو کشیدهاند و هرجا استشمام میشده، بیرحمانه ریشهاش را خشکاندهاند. فرهنگ مدرن، زیر فشار فمینیستها فضیلتهای نرینهیی همچون شجاعت، ایستادهگی و سلحشوری را به نفع عادتها و رفتارهایی جامعهپذیرتر تنزّل داده یا پس زده است.
پیدایش لقاح آزمایشگاهی و وعدۀ همتاسازی آزمایشگاهی، درحالیکه رشد خانوارهای تکوالدی – که در آن مادر تنها بزرگتر و اغلب، دولت تنها حامیست – کودکیِ بیپدرانه را گزینهیی هرچه مرسومتر میکند؛ حاکی از آن است که مردان حتّا دیگر برای تولید مثل انسان هم ضروری نیستند.
این تغییرات تهدیدهایی به سوی بیهوده کردنِ مردانهگی هستند و بسیاری از کودکان در حالی بزرگ میشوند که به جز مادری که مردان مانند کارگران فصلی کنارشان میآیند و میروند، مرجعی برای عشق، اقتدار، یا راهنمایی نمیشناسند و در قلمرو مادرسالاری رها میشوند، بدون اینکه امیدی به همیشهگی بودن این موقعّیت باشد.
ناخُرسندی مردان مستقیماً از نابودی نقش اجتماعی قدیمیشان در جایگاه پشتیبان و تأمینکننده سرچشمه میگیرد. از دید فمینیستها این نقش اجتماعی راهی برای محدود کردن زن در خانواده بود تا نتواند بر سر دستیابی به منافع بیرون از آن رقابت کند. بنا براین مدعیاند نابودی این نقش رهاییست- نه تنها برای زنان که برای مردانی که حالا میتوانند انتخاب کنند در محیط عمومی خود را اثبات کنند یا برعکس، در خانه و کنار کودک (که بسیار محتمل است فرزند مرد دیگری باشد) بمانند. این ایدۀ اصلی فمینیسم است- که «نقشهای جنسی» نه طبیعی، که فرهنگی هستند و اینکه با تغییر آنها میتوان بر ساختارهای قدیمی قدرت چیره شد و به راههای تازهتر و خلّاقانهترِ بودن دست یافت.
دیدگاه فمینیستی در جامعۀ دانشگاهی امریکا مقدّس و پیشفرض همۀ اندیشههای قانونی و سیاسی در میان نخبهگان لیبرال است که بهای مخالفت با آن اعتبار وحیثیّت حرفهیی است. با این همه، موج مقاومتی از میان انسانشناسان و زیستشناسان اجتماعی در برابر آن در تدارک نیروست. یکی از آنها لیونل تایگر است که سه دهه پیش ترکیب «میثاق مردانه» را برای نشان دادن چیزی که همۀ مردان به آن نیاز دارند امّا امروزه شمار اندکی به آن می-رسند، وضع کرد. این ترکیب یک کنوانسیون اجتماعی برای اجبار نقشهای سنّتی مردان و زنان نبود، بلکه آنچنان که تایگر پیشنهاد میکند: میلیونها سال فرگشت، گونۀ ما را این چنین که هستیم، ساخته است. میتوانید مرد را مجبور کنید به غلبه یا تهاجم کمتر تظاهر کند؛ میتوانید او را به تظاهر به پذیرش نقشی فرودستتر در زندهگی خانوادهگی و جایگاهی وابسته در جامعه وادارید. امّا در عمق جریان زندهگیِ غریزی یعنی خودِ مردانهگی، او برمیشورد. تایگر چنین بحث میکند که ناخرسندی مردان، از این تضادّ عمیق و به زبان نیامده میان تظاهر اجتماعی و ضرورت جنسی برمیخیزد. و زمانیکه سرانجام مردانهگی سربرمیآورد – که ناگزیر چنین خواهد شد- به شکلی مغشوش و خطرناک، مانند گروههای جنایتکار در شهرهای مدرن یا گروههای متعصّب زنستیز در شهرهای کوچک خواهد بود.
در نگاه تایگر جنسیّت پدیدهیی بیولوژیک است که شرح دقیق آن در نظریّه انتخاب جنسی نهفته است. او معتقد است هر یک از ما پیروِ استراتژی کاشته شده در ژنهایش است که از راه رفتار جنسی بقای خود را طلب میکند. ژنهای یک زن، که در فرزندآوری آسیبپذیر است و سالها پس از آن نیز برای پرورش فرزند نیازمند حمایت است، خواهان جفتی است که از او و موالیدش پشتیبانی کند. ژنهای مرد به ضمانتی نیاز دارند که از فرزندان خودش مراقبت کند، مبادا تمام زحمتش (از دید ژنها) هدر برود. پس طبیعت، خود، از طریق ژنها به تقسیم نقشها میان دو جنس فرمان میدهد. مرد را به جنگیدن برای قلمرو، برای حمایت از زنش، کنار زدن رقبا، و کوشش برای کسب موقعیّت و آوازه در فضای همهگانی -فضایی که مردان در آن نزاع میکنند، مستعد میکند. زن را برای وفاداری، پردهنشینی و فداکاری برای خانواده مهیّا میکند. هر دوی این زمینهسازیها تدبیر استراتژیهای بلندمدّتی است که تغییر آنها کار ما نیست، چرا که ما معلولشان هستیم، نه علّتشان.
البتّه فمینیستها، ممکن است هیچ یک از اینها را نداشته باشند. زیستشناسی ممکن است جنسی به شکل این یا آن اندام به ما نسبت دهد. آنها میگویند، امّا جنس ما مهمتر از جنسیّت ماست- و جنسیّت سازهیی فرهنگی است نه حقیقتی زیستشناختی.
Comments are closed.