احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالباسط قانت - ۲۳ ثور ۱۳۹۸
بخش نخست/
پیشزمینه
امنیت، آرامش و شادی از جمله پایههای اساسی زندهگی به شمار میروند؛ در واقع بدون داشتن امنیت و زندهگی آرام هیچ بشری نمیتواند به خواستههای فرا زیستی توجه کند و به زندهگی بهتری بیندیشد. از اینرو، فقیهان نیز بر ضرورت این مسأله بهخوبی واقفاند و آن را مقدم بر هر چیز دانستهاند البته عدالت اجتماعی و مسألۀ امنیت دو مقولهیی است که در محور آنها فقیهان به بحث پرداختهاند و به ضرورت و تقدم امنیت بر عدالت یا برعکس، نظر به اختلاف دیدگاهها به گفتوگو نشستهاند. (سنهوری، نظریۀ دولت در فقه اهل سنت، ص ۳۰)
از این رهگذر باید بر ته پایهها، علل و اسباب بار آرنده و تخریبکنندۀ امنیت بحث کرد و هر چه بیشتر زوایای آن را کاوید. در این مقال تقلای نویسنده بر آن است تا به ریشهها و مبانی این مشکل که روز تا روز فراگیر شده و دارد گستردهتر میشود بپردازد؛ این مسأله را با توجه به واقعیتهای تاریخی و جامعۀ افغانستان به بررسی گیرد و به زوایای مختلف قضیه اعم از تیوریک و سیاسی بپردازد.
امنیت؛ ایده آل مردم
بزرگترین دغدغه و در واقع میشود گفت ایده آل مردم سرزمین ما، امنیت شده است، چون زندهگی در این ظلمتکده به یک شانس مبدل شده و هیچکس ایمن نیست و هرکسی از منزل پا بیرون مینهد امیدی برای بازگشت ندارد و با اهل منزل پیش از پیش بدرود ابدی میگوید. در حالی که جوامع دیگر به تسخیر کرات و بهشتسازی زمین برای میاندیشند، اما اینجا به قول دکتر شریعتی به یاد بهشت آخرت در دوزخ دنیا میزیند.
گفتنی است که در قسمت ناامنی و بدامنی افغانستان عمدتاً دو دیدگاه مطرح است:
۱- پارهیی ناامنیهای افغانستان را زادۀ استعمار نوین میدانند و هست و بود این غایله را به امریکا و انگلیس ربط میدهند و معتقد اند که امریکاییها خود بانی این غایله هستند و راه حل را در خروج امریکا از کشور عنوان میکنند.
۲- پارهیی دیگر معتقد اند که این مسایل وابسته به تفکر و ایدیولوژی است و از اندیشه و باور نشأت گرفته و بنابراین، خشونت، وحشت، ترور، انفجار و انتحار همه و همه از ایدیولوژی سرچشمه میگیرد و راه حل، مبارزه با این تفکر جامد و خشکاندن آن است.
به هر صورت، لازمی است تا هر دو دیدگاه بیشتر به کاوش گرفته شود تا مشخص شود مشکل کجاست؟ و راه حل چیست؟
جامعۀ امن، مترقی، سالم، مرفه بر مبنای عدالت اجتماعی از خواستهای هر انسان سالم است که نیک میاندیشد و اندیشهاش عاری از خشونت است و دنیا را نیک میبیند و اعتقاد به همزیستی مسالمتآمیز و انسانی در هر صورت و در هر سطحی دارد؛ البته خداوند نیز یکی از مأموریتهای انسان را عمران و آبادانی زمین خوانده است: «هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا» (هود/ ۶۱) ترجمه: «خداوند شما را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شما واگذار نموده است».
از اینرو، هرکسی دوست دارد آرام و آسوده بزید و از نعمتهای دنیا بهره ببرد.
ولی در کنار این طیف از افراد سالم، افراد دیگری نیز وجود دارند که مملو از خشونت هستند و جز به ویرانی، ترور و وحشت به چیز دیگری نمیاندیشند و سعادت خود را در انتحاری، استشهادی و ریختن خون پارهیی از انسانهای معصوم و از خود بیخبر دیگر میدانند. اینگونه افراد در جامعۀ افغانستان به کثرت وجود دارند و با این روحیه تربیت شدهاند. به باور نویسنده، این تفکر در حال رشد و افزایش نیز است؛ باری قهرمان ملی کشور شهید احمدشاه مسعود (ره) در نشستی در فرانسه نسبت به فراگیر شدن پدیدۀ افراطیت و تروریزم هشدار داده و آن را یک خطر جهانی خوانده و جهان گیر شدنش را پیشبینی کرده بود که اکنون محقق شده؛ امروز همه کشورها نسبت به این پدیده نگراناند و شاید کمتر کشوری از شر آن ایمن مانده باشد که این مسأله بر آگاهان پوشیده نیست.
صاحب این قلم بر آن است که این مسأله بیشتر از هر چیز دیگری بسته به فکر و اندیشۀ افراد و اشخاص است، چون نگاههای تبعیضآمیز، تعصب محور، انحصارگرا، مطلقنگر و دگماندیش سبب خلق مسایلی چون خشونت، ترور، انزجار، انفجار و انتحار میشوند؛ هرگاه تلقینات آموزگاران در مدارس و مکاتب و پارهیی از چهرههای دینی در جامعه بر تکفیر و مشرک دانستن گروههای مشخصی باشد و جواز قتل دهند و ادب اختلاف برنتابند، نتیجهاش آن میشود که امروز داریم آن درد را میچشیم و از آن به ستوه آمدهایم.
این طرز تفکر که در بالا نمونههای آن ذکر شد (خشونت محور و تروریست پرور و…) در یک مقطع زمانی و مکانی تولد یافت و شوربختانه آرامآرام وارد جامعۀ ما شد و اکنون به بالندهگی خود رسیده و با استفاده از کمسوادی، کژاندیشی، بیشعوری و شوری پارهیی از مردم و مدیریت این جریان شوری نه شعوری توسط بیگانگان اکنون این فتنه فراگیر شده است. اگر بخواهیم مسأله را ریشهییتر بررسی کنیم فکر کنم از حوصلۀ نوشتار حاضر بیرون باشد؛ به دلیل اینکه اگر فرضیه یا دیدگاه دوم را ملاک نوشتار خود قرار دهیم میبایست جرقههای نخستین آن را در نوشتهها و عمل کرد پیشینیان عرصۀ دینداری جست. از باب نمونه به چند تا از این گزارهها اشاره میشود: اگر به مطالعۀ تاریخ اسلام با نگاهی نقادانه مبتنی بر بیان حقیقتها و واقعیتها بنشینیم و آن را از ظهور اسلام و بالأخص پس از فوت پیامبر و دو یار بزرگوارشان به بررسی گیریم؛ بهروشنی به بروز فتنهها و ریشههای ترور و انتحار و واقعیت اعتقادی بودن این جریان پی خواهیم برد.
پس از اینکه محمد فرستادۀ خدا و دو یار نخستینشان سر در نقاب خاک کشیدند، مشکلات جامعۀ اسلامی افزایش یافت و از جنبۀ نظر به میدان عمل گام گذاشت که نمونۀ بارز آن، ترور عثمان خلیفۀ مسلمانان توسط پارهیی از شورشیان مسلمان است؛ واقدی روایت میکند: پس از حصر طولانیمدت که مدت آن را ۴۹ روز ذکر میکند عثمان در روز جمعه توسط شورشیان مسلمان به شهادت میرسد. (ابن اثیر، اسدالغابه، ج ۲، ص ۳۵۳)
در زمان خلافت علی جنگها و شورشها از هر سو عملاً آغاز میشوند که جنگ علی و معاویه، علی و عایشه و لشکریان علی با خوارج از نمونههای بارز آن است و پس از این خوارج در حالی که خود ادعای مسلمانی و گذشته از آن ادعای تقوا داشتند، ترورها را آغاز مینمایند و بنابراین، بانی ترور در جهان اسلام و در اندیشۀ اسلامی شناخته میشوند که علی خلیفه مسلمین به دست همین افراد به شهادت میرسد و قربانی تفکر خشونت پرور و تروریستی آنها میشود. (طبری، ج ۲، ص ۵۶۲/ ابن حزم، الفصل فی الملل، ج ۱، ص ۶۵).
در زمان عبدالملک بن مروان خبیب بن عبدالله بن زبیر کمر به ترور خلیفه میبندد و با استناد با آیات قتل وی را جایز میشمارد؛ همینطور پیروان مالک پس فوت او، شافعی را که خود صاحب مذهب بود و علیه خرافهها و گزافهگوییهای آنان سخن گفته بود و آن را به باد نقادی گرفته بود و هم چنان به دلیل مخالفت اجتهادی وی در پارهیی از مسایل با امام مالک، به پا خواستند و کمر به ترور وی بستند و شبی از شبها در کمین نشستند و وی را تا حد آخر کتک زدند و با چوب و چماق بر فرقش کوبیدند. ( مستند زندگی امام شافعی)
این شعلههای نخستین مشکلات است که جوامع اسلامی را آهستهآهسته، در آغوش میگیرد و روز تا روز بر بار این مشکلات افزوده میشود.
از این مقطع تاریخی هرقدر پیشتر بیاییم به میزان آن مشکلات افزونتر شده میرود، مخصوصاً در دهۀ ۱۲ هـ که محمد بن عبدالوهاب پدر القاعده تولد یافت و کاسۀ داغتر از آش برای مسلمانان شد. او همه چیز را در قرآن و حدیث میدانست و بر اجتهاد فقیهان ارزش قایل نبود و بنابراین، به باور وی به هر چیز باید از عینک دین نگاه کرد نه غیر، اصحاب این قرائت معتقد اند باید با همه چیز مانند عصر پیامبر و اصحاب تعامل کرد؛ البته آل سعود که بر مکه و مدینه حکم میرانند پیرو همین قرائتاند و بیشتر تکفیریها از همین قرائت الگوبرداری میکنند؛ پس از اینکه آل سعود از ایدیولوژی وهابیت پیروی کردند دست به قتل دیگران از جمله شیعیان زدند و بر عراق حمله کردند و شهر کربلا و ساکنان آن را از دم تیغ کشیدند و اموال آنان را به حکم غنیمت به تاراج بردند.(فواد ابراهیم، شیعیان در جهان مدرن عرب، ترجمه، رضا سیمبر، تهارن: وزارت علوم) البته جرقههای نخستین این اندیشه را پارهای در آراء ابن تیمیه میدانند که نیاز به تأمل دارد.
با این تعبیر میتوان به ریشههای این معضل پی برد و آن را عمیقتر و پیشتر از امریکا و انگلیس دانست که البته نقش کشورهای استعمار گر را در سازماندهی این تفکرات نمیشود نادیده انگاشت. بنده خود بهعنوان کسی که در مدارس دینی روزگاری را گذراندهام شاهد چندین نمونه از این افراد انتحاری، بیادب و تروریست بودهام که یکی از همکلاسیهای بنده سرانجام با آن گروهها پیوست و تا امروز خبری از وی ندارم بجاست که اینجا از وی حکایتی نمایم: یکی از روزها از دانشگاه کابل بهسوی خانه میآمدیم و این آقا کنار بنده نشسته بود، موتر از چهارراهی سلیم کاروان داشت رد میشد این آقا با بسیار جذبه و احساسات و عشق و به شدت تمام گفت: «آخ روزی شود که طالبان کرام بیایند و این چهارراهی را به دگر روی کنند و این منازل و کاشانهها را مخروبه سازند». اگر این را تروریست فکری نمیدانید من نمیتوانم روی این آقا اسم دیگری بگذارم.
نمونۀ دیگری که یک شخص فلم وی نیز منتشر شد در عقب منزل یکی از آقایان که گفته میشد کارمند سفارت امریکا است بمب میگذارد، چه آنکه باور دارد که این آقا کافر است که با امریکاییها کار میکند. شواهد زیادی دال بر اینکه این مسایل زاده تفکر است وجود دارد طالبان مکرراً در اعلامیههای خود بیان داشتند که مجاهدین کرام فلان جا را فتح کردند و چند تن از نیروهای دولتی را مردار نمودند اگر این زاده تفکر نیست پس چه اسمی باید روی آن گذاشت؟ به باور نویسنده جنگ شیعه و سنی، جنگ طالب وداعش، بکو حرام، القاعده و… همه ریشۀ اعتقادی دارند. گذشته از آنها، گواه فتوای ارتداد و قتل یکی از افراد از سوی یکی از گروههای فکری بودهام که باری در میان هم بر سر مسألهیی ناساز شده بودند و فتوا بر قتل یکدیگر صادر کرده بودند. عدهیی از اشخاص از سوی دوستان مذهبیشان تحریم شدند به دلیل اینکه اینها گمراه شدهاند و سخنان جدید میگویند و سخنان حزب مشخص را قبول ندارند و خود در مسایل صاحبنظر اند. اگر این همه مشکلات را زادهیی استعمار و کار امریکا بدانیم بازهم از اصل مسأله چشم پوشی کردهایم، چون مجری این برنامهها مردم ما و اشخاصی بهنام مسلمان هستند پس باید خود را اصلاح کنیم.
Comments are closed.