احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





دیورند، پشتونستان‌خواهی و تبعیض

گزارشگر:بهار چوپان - ۱۸ جوزا ۱۳۹۸

سیاست ناکام پشتونستان‌خواهی یا همان ناسیونالیسم واقعیت گریز، دولت‌های غیر ملی معاصر و رهبران فاقد اندیشه ملی این دولت‌ها تبعات و پیامدهای منفی و زیان‌بار داشته و همه عرصه‌های حیات اجتماعی ما را متأثر و متضرر ساخته است.
جالب این‌ست که پیشاهنگان و منادیان ناسیونالیسم واقعیت گریز که تصور می‌کردند با استفاده از دو حربۀ «دیورند» و «پشتونستان» و با چاق کردن دعوای ارضی و مرزی با طرف پاکستان، به اهداف غیر ملی داخلی و خارجی و حتا منطقه‌یی دست خواهند یافت، در ادامه بازی‌یی که mandegarخود آغاز کرده بودند، به بازیچۀ دست سیاست‌مداران و استراتژیست‌های پاکستانی مبدل و برنده که نشدند هیچ بازنده و اسیر دام پهن کرده خود نیز گشتند.
نظررس‌ترین یا ملموس‌ترین پیامد ادامۀ سیاست «دیورند» و «پختونستان» که حیات اجتماعی ما را متأثر ساخته است، همانا شیوع تبعیض روش‌مند و بی‌عدالتی هدف‌مند است.
دولت‌های معاصر، از هاشم خان مشهور به «جلاد» تا امروز، برای اجرایی ساختن سیاست خام ناسیونالیسم واقعیت گریز، به دم و دستگاه نیاز داشتند، تا زمینۀ اجرایی شدن طرح‌های مداخله‌جویانۀ آنها در امور پاکستان، را فراهم نمایید و از دامان این نیازمندی کاذب بود که «ریاست قبایل» زاده شد.
این ریاست در دورۀ جمهوریت کودتایی داوود خان و به فرمان او به وزارت ارتقا یافت و رفته رفته در هیأت یک اَبر وزارت یا Super structure ظاهر شد، و در سطح داخلی و خارجی خلق معضل کرد و تاهنوز می‌کند.
در سطح داخلی نتیجۀ اقدامات فراقانونی این وزارت رشد تبعیض و نهادینه شدن بی‌عدالتی روش‌مند بوده است.
در سطح خارجی کمترین پیامد اقدامات فراقانونی همین وزارت بی‌مصرف و بی‌دستاورد، بر انگیختن بی‌اعتمادی و خشم مسوولان پاکستانی و در نتیجه وادار کردن آنها به واکنش بوده است.
اما اشاره کردم به این حقیقت که زمام‌داران و سیاست‌مداران غوغا سالار افغان، که با نواختن دُهل میان تهی «دا پشتونستان زمونژ» خیال تجزیه کشور پاکستان، و تصرف بخش‌های وسیعی از آن کشور را در سر می‌پرورانیدند، خود بازیچۀ دست سیاست‌مداران و استراتژیست‌های پاکستانی شدند و در دامی که برای آنها پهن کرده بودند، خود گرفتار آمدند.

گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی
در کتاب مستطاب «فریب ناتمام» اثر جمعه خان صوفی در صفحه ۴۲۱ چنین می‌خوانیم : «باچا خان انسان عجیب بود؛ پرچمی‌ها دوستان او بودند و به او بسیار احترام می‌گذاشتند. اما کسی او را تحریک کرده و با طعنه به او گفته بود که اگر پرچمی‌ها دوستان شما استند، پس چرا هزاره‌یی مثل سلطان علی کشتمند را نخست وزیر تعین کرده‌اند.
یک‌بار که رییس‌جمهور ببرک کارمل به همراهی هیأت همراهان که در ترکیب آن سلطان علی کشتمند، نجیب، محمود بریالی، داکتر اناهیتا راتب زاد، صالح محمد زیری و نورمحمد نور شامل بودند به دیدار باچا خان آمده بود، باچا خان بدون درنگ و بی‌هیچ ملاحظه‌یی رو به کارمل کرده با اشاره به‌سوی کشتمند، با لحن تحقیرآمیزی گفت: « تو این هزاره را چرا صدر اعظم ساختی آیا کس دیگری نیافتی که به‌جای این هزاره صدراعظم بسازی». این سوال نهایت غیر معقول بود که از آن بوی گند تعصب به مشام می‌رسید. اما حزب و حکومت هر سخن موصوف را با لبخند تحمل می‌کردند. ببرک کارمل (به پاسخ کارمل توجه کنید) رو به باچا خان گفت: بابا این فیصله حزب بود و اینک حزب [اشاره به هیأت بلند رتبۀ حزبی که با او در مجلس حضور داشتند] در محضر شما حاضر اند، می‌توانید از اینها بپرسید. هر چند سخن باچا خان در آن مجلس به نحوی ناشنیده انگاشته شد، ولی کشتمند، به دل گرفت و پس از آن شیعه و هزاره شد.
تنها با توجه به همین گفت‌وگوی کوتاه میان یک شهروند کشور پاکستان که در افغانستان به‌عنوان پناه گزین به‌سر می‌برد و ببرک کارمل که منشی عمومی حزب دمکراتیک خلق، رییس شورای انقلابی و رییس دولت جمهوری دمکراتیک افغانستان بود، به میزان نفوذ و اقتدار پاکستانی‌ها در دولت افغانستان و بر رهبران حزب و دولت می‌توان پی برد.
پاسخ ببرک کارمل به باچا خان که کارمل او را «بابا» خطاب می‌کند، به گونه‌یی است که گویی یک «مرید» دست بوس و یک کارگزار، حرف شنو با شماتت صاحب کار قدر قدرت مواجه شده و اینک باید جواب پس دهد. بی‌هیچ‌ تردیدی چنان برخوردی با کارمل خلاف همه اصول و موازین دیپلماتیک و پروتکل‌های رسمی بوده است و استنباط و تفسیر دیگری جز توهین یک پاکستانی بالانشین به رییس‌جمهور، یک رژیم فاقد مشروعیت از آن نمی‌توان کرد.
در حالی که اصولاً و اخلاقاً پاسخ ببرک کارمل به عنوان رییس‌جمهور و رییس شورای انقلابی و منشی عمومی حزب دمکراتیک خلق که شهروند پناه گزین یک کشور خارجی در حضور او صلاحیت‌های اجرایی و قدرت تشخیص و تمیز او در امر گزینش ارکان دولت را زیر سوال برده و به هموطن همرزم او توهین کرده است، در مهمترین مسأله داخلی یک دولت مداخله نموده است و تصمیم هیأت رهبری یک حزب ظاهراً دمکراتیک را زیر سوال برده است باید به گونۀ دیگری می‌بود؛ اما کارمل در نهایت گردن پتی به جسارت و حُرمت‌شکنی «بابا»ی ناتنی‌اش پاسخ می‌دهد و توهین شدن هموطن خود از سوی یک پاکستانی را نادیده و ناشنیده گرفته از خود رفع مسوولیت نموده و حزب را مسوول اتخاذ تصمیم انتخاب کشتمند، به عنوان صدر اعظم معرفی می‌کند و به این ترتیب، تلویحاً درستی سخن درشت و همراه با تحقیر باچا خان پاکستانی را تایید می‌کند.
در یکی دو بخش که به همین سلسله و از همین منبع برگردان کرده و منتشر ساختم خواندیم که چگونه داوود خان و به دستور او همه اراکین بلند رتبۀ دولت او از ولی خان پاکستانی پذیرایی رسمی در حد یک شاه به‌ عمل می‌آرند و اینکه داوود خان تا چه پیمانه به حرف‌ها و مشاوره‌های اکثراً نادرست اجمل ختک و ولی خان گوش می‌داد و برابر به آن عمل می‌کرد.
از خود بپرسیم که اگر یکی از افغان‌های مقیم پاکستان، رهبران جهادی، مثلاً حکمتیار که جنرال بابر، در یکی از مصاحبه‌هایش از او به‌عنوان یک پاکستانی وفادار، یاد می‌کند و از تعهد و وفاداری او به منافع پاکستان اطمینان می‌دهد، به رییس‌جمهور یا صدر اعظم وقت پاکستان بھٹو، چنین سخن می‌گفت و از او می‌پرسید که چرا فلان بلوچ را به فلان مقام تعین کرده‌یی چه پاسخ می‌گرفت.
سوگ‌مندانه که رهبران و دولت‌های غیرملی معاصر افغانستان که حمایت مردمی و پایگاه مردمی نداشتند و فاقد اندیشه ملی و برنامه ملی بودند، برای دوام حاکمیت غیرمشروع خویش نیازمند جلب حمایت قومی و قبایلی بودند و هنوز هستند، از این‌روی ببرک کارمل سخن سخیف و جسارت آشکار یک پناه گزین پاکستانی را با جبن آشکار پاسخ می‌دهد، زیرا می‌ترسد که اگر شهامت کند صحنه عوض می‌شود، حقیقت امر در بارۀ پشتونستان‌خواهی دروغین آشکار می‌شود و حاکمیت در ظاهر دمکراتیک اما به شدت قومی با خطر مواجه می‌شود.
تبعیض و بی‌عدالتی که امروز تا مغز استخوان ما رخنه کرده است، با اینگونه سیاست‌ها فرصت فربه شدن و نهادینه شدن یافته است و همان‌ها و همین‌های که بلندتر از همه فریاد ضد مداخله پاکستان سر داده اند و سر می‌دهند بیشتر از دیگران زمینه مداخلۀ آن کشور در امور داخلی افغانستان را فراهم کرده‌اند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.