گزارشگر:حامد علمی - ۱۰ سرطان ۱۳۹۸
بخش هفدهم/
به گونۀ مثال به مصاحبۀ ذیل توجه نمایید:
(مقدمه) نوشتاری را که در زیر میخوانید، پاسخهای مسعود(رح) به پرسشهای ما خـبرنگاران اســت که مـن آنهـا را از مــیان دهها مصاحبۀ سیاسی ـ نظامی آن بزرگمرد بیرون کشیده تقدیم میکنم. باید یادآور شوم که این پرسشها در یک زمان و یک محل و توسط یک خبرنگار صورت نگرفته، بلکه چنــدیــن ســوال و پاسخ در مصاحبههای مختلف با بــنده و چندی دیگر با سایــر خبرنگاران در زمانهای مختلف مطرح و بیان شده است.
چندساله هستید؟ لطفاً راجع به تحصیلات و آغاز مبارزۀتان بگویید.
پاسخ: من در ۱۱ سنبلۀ ۱۳۳۲ (برابر به ۲ سپتامبر ۱۹۵۳ میلادی) در پنجشیر تولد شدم. قسمت اعظمِ مکتب را در کابل خواندم و بعداً دو یا سه سال در هرات بودم. بعد از امتحان کانکور به دانشگاه پولیتخنیک کابل شامل شدم. صنف دهم بودم که کمونیستها در مکتبِ ما شروع به فعالیت کردند و ما به حیث مسلمان و عقیدهیی که داشتیم، علیه کمونیستها قرار گرفتیم. زمانیکه در دانشـگاه شامل شدم، دیدم که نهضت اسلامی به فعالیت آغاز کرده است.
در سال ۱۳۵۲ زمانی که کودتای ۲۶ سرطان رخ داد، در آن زمان جمعیت اسلامی تصمیم گرفت تا در برابر حکومت محمد داوود قیامِ مسلحانه را آغاز کند و سرپرستی قیام را حبیبالرحمن به عهده داشت. تقریباً دو روز بعد از کودتای داوود خان انجنیر صاحب حبیبالرحمن از من دعوت کرد تا با آنها همکاری کنم، زیرا اکثرِ افراد خانوادۀ ما نظامی بودند. ما با سهمگیری فعال با دیگر برادران شروع به فعالیت کردیم که با کمال تأسف این مسأله به دولت افشا شد و انجنیر صاحب حبیبالرحمن دستگیر گردید و بعد از ششماه از کودتای سرطان مجبور شدم تا کابل را ترک کنم و بعد از یک مدت دوباره داخل کابل شدم. جمعیت اسلامی به انجنیر گلبدین حکمتیار وظیفه داد تا کارهای حبیبالرحمن شهید را به پیش ببرد تا این که در سال ۱۳۵۳ یک تعداد محصلین و صاحبمنصبان دستگیر شدند.
بعد از مدتی چون زمینۀ فعالیت در داخل افغانستان تنگتر شده بود، تعدادی زیادی محصلین و برادرانی که در سطح رهبری قرار داشتند و برادرانی که در ردیف دوم بودند، همه دستگیر شدند. بنابراین با انجنیر جانمحمد که یکی از برادران سابقهدار نهضت بود و چند تن از برادران بهطور مخفی افغانستان را ترک کردم و برای اولینبار به پاکستان رفتم. بعد از مدتی دوباره از طرف نهضت به من وظیفه داده شد تا کارهای ارتباطی را در داخل کابل به پیش ببرم، زیرا قبلاً در این کار تجربه و با مردم کابل آشنایی داشتم و این کار را تا سال ۱۳۵۴ به پیش بردم. در سال ۱۳۵۴ قرار بود که در چند نقطۀ افغانستان قیامها صورت گیرد. بنا بر دستور جمعیت اسلامی افغانستان با یک تعداد از برادران در پنجشیر دست به قیام مسلحانه زدیم که در ظرف دو ساعت یک ولسوالی و دو علاقهداری را اشغال کردیم و حدود صد میل سلاح بهدست آوردیم.
قبلاً به ما گفته شده بود زمانی که چند نقطه در داخل افغانستان اشغال شود و قوای کابل مجبور شود که به طرف نقاط دوردست کشور حرکت کند، در کابل کودتای نظامی صورت خواهد گرفت. متأسفانه طوریکه بعدتر دیدیم، این مسأله حقیقت نداشت و بار دیگر عدهیی از برادران نهضت اسلامی در نقاط مختلف دستگیر شدند و عدهیی هم شهید گردیدند و ما با قبول یک سلسله مشکلات یکماه را در کوهها سپری کرده، نتوانستیم به طرف کابل بیاییم. بنابراین به طرف پاکستان حرکت کردیم. بعد از شکست این قیام وضع در داخل جمعیت دگرگون شد و دستهبندیها به وجود آمد. عدهیی این قیام را تأیید کردند و عدهیی آن را یک اشتباه میدانستند و بالای طرح انتقاد میکردند. این اختلافات سبب شد که نهضت به دو دسته یا دو پارچه تقسیم شود. یک تعداد با استاد برهانالدین ربانی و دیگران با انجنیر گلبدین حکمتیار یکجا شدند و ما معقولتر و مستحقتر برادرانی را میدانستیم که با استاد ربانی بودند. بنابراین ما یکطرف و برادرانی که با انجنیر حکمتیار بودند، به بخش دیگر تقسیم شدند.
این دستهبندی ها گاهی با هم نزدیک و گاهی دور میشدند و بالاخره این دو گروه با همدیگر یکجا شده، برادر قاضی امین وقاد را در رأس خود قبول کردند. متأسفانه زمانیکه دوباره نزدیک شدند، توطیه در داخل صورت گرفت، طوریکه وقتی استاد برهانالدین ربانی برای یک سفر به خارج رفت، انجنیر حکمتیار قصد کرد با همکاری با حکومت پاکستان برادرانی را که با استاد ربانی همکاری داشتند، دستگیر و سرکوب کند که در همین هنگام انجنیر جانمحمد یکی از برادران سابقهدار جمعیت دستگیر شد و با اتهامات بسیار ناجوانمرادانه و بعدها طوریکه افشا گردید توسط حزب اسلامی به شهادت رسانیده شد.
بعد از این توطیه بار دیگــر جمعیت دوپارچه شد که جمعیت اسلامی بدنۀ اصلی خــود را حفظ کــرد و بـا نــام اصلی خود و حکمتیار با یک تعداد از افراد خود نام نوی یعنی حزب اسلامی را گذاشتند.
از آن به بعد فعالیتهای ما جــدا از حزب اسلامی و حکمتیار آغاز شد و من وظیفه گرفتم تا دوباره به کابل بروم و در داخل کابل و بیرون آن شهر فعالیت کنم. همین فعالیتها ادامه داشت که کودتای هفت ثور صورت گرفت و آن زمان من با یکی دو نفر دیگر به نورستان و دیگر جاههایی که در آنجا جنگ آغاز شده بود، رفتم و در سال ۱۳۵۸ با بیست برادر، نه میل تفنگ یازدهتیره که در دره پاکستان ساخته شده بود و پنج میل تفنگ موشکُش و دو میل ماشیندار بسیارکهنه مشهور به استنگن با یک لک افغانی به طرف پنجشیر حرکت کردیم.
در کنر برادران مجاهد جمعیت اسلامی افغانستان که قبلاً جهاد را آغاز کرده بودند، از ما استقبال خوبی کردند و برادران دو میل راکت آرپیجیهفت و هفت مرمی که از دشمن غنیمت گرفته بودند، به ما بخشیدند و یک تعداد بمب دستی تحفه دادند و از جمله دو برادری که تجارت میکردند، دو میل کلاشینکوف برایم خریدند و با همین امکانات در سال ۱۳۵۸ داخل پنجشیر شدیم و در سرطان ۱۳۵۸ دست به حملات مسلحانه زدیم که به لطف پروردگار بعد از یکی دو روز توانستیم دو علاقهداری و ولسوالی پنجشیر را از دشمن بگیریم و جنگ چهلروز ادامه داشت و طی آن ما توانستیم تا علاقهداری سالنگ را تصرف کنیم و علاقهداری بولغین را نیز از تصرف دشمن آزاد سازیم و نُه روز سالنگ را مسدود ساختیم.
بعد از اینکه مهـمات ما خـلاص شد و خـودم مجـروح شـدم و از نگاه تکتیک جنگ، تکتیک خاصی نداشتیم، نقایص زیادی در شیوۀ عملکرد ما موجود بود، شکست خورده عقبنشینی کردیم. بعد از این شکست، برادران نورستان با ششصد تن به کمکِ ما آمدند. آنها نیز شکست خوردند و دوباره عقبنشینی کردند. بعد از این شکستها متوجه شدیم که اصلاً دلیل شکست ما چیست، و همان بود که تصمیم گرفتیم که نباید به شکل عامیانه جنگ را به پیش ببریم، باید مطابقِ اصول و علم جنگ گوریلایی و چریکی خود را منظم بسازیم. بار دیگر بعد از شکستهای متواتر دوباره با عدهیی از برادران جمعاً در حدود بیست نفر همه به قرآن تعهد کردیم تا زمانیکه افغانستان آزاد نشود و حکومت اسلامی در افغانستان قایم نکنیم، هیچیک حاضر نمیشویم که سلاحِ خود را بر زمین بگذاریم تا قدرت و توان بشری و تا ریختاندن خون خود در راه رسیدن به هدف تلاش خواهیم کرد.
Comments are closed.