احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عابدین پاپی - ۱۶ سرطان ۱۳۹۸
بخش نخست/
الف) نگرهیی در لفظ و مفهوم گفتمان قدرت و ثروت
در فرهنگ لغات فارسی، از واژۀ «قدرت» مفاهیمی تصویر شده است. حسن عمید در فرهنگ فارسی خود، قدرت را به معنای توانایی داشتن و توانایی دانستهاند. وی علاوه بر واژۀ قدرت، واژۀ «قدرقدرت» را هم به معنای قادر و توانا، آنکه قدرتی برابر قدرت قضا و قدر دارد، برشمردهاند. از این نگاه علاوه بر تعاریف لفظییی که حسن عمید از قدرت تصویر نموده، قدرت میتواند به معنای قدر بودن، دارای ویژهگی برتر بودن، با اراده و دارایِ نیرویی خارقالعاده و شگفتبرانگیز باشد. ثروت نیز از نگاه این محقق به معنای مال، دارایی و بسیاری مال به کار رفته است. ضمن اینکه واژۀ «ثراء» نیز در فرهنگ لغت عمید آمده است و از این واژه به معنای بسیار مال شدن، مالدار شدن، توانگر شدن، ثروتمند شدن، افزوده شدن، افزودن ثروت، دارایی و توانگری یاد کردهاند.
ثروتمند علاوه بر این معانی میتواند به معنای متمول، جدا از فقر، مرفه و توانمند مالی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و… باشد. از حیث مفهوم و معنا نیز تعاریفِ متعددی از قدرت شده است. به گونهیی که برتران دو ژوونل که در اینباره صاحبِ آثار گرانسنگی است، مینویسد: «بیآنکه بخواهیم قدرت را تعریف کنیم، میتوانیم آن را همچون نیرویی دایمی شرح دهیم که به عادت از آن اطاعت میشود و وسایل مادی اجبار را در اختیار دارد و پشتیبانش عقیدهیی است که مردم دربارۀ نیروی آن دارند و همچنین اعتقادی که مردم دربارۀ مشروعیتش دارند و نیز امیدی که به خیر آن بستهاند، پشتیبان قدرت است». ماکس وبر نیز قدرت را تحمیل ارادۀ کسی بر دیگران میداند. با این تعریف که ماکس وبر از قدرت میکند، در تحلیل قدرت میتوان گفت که این اراده با دوکس سر و کار دارد. یکی کسی است که ارادۀ خود را بر دیگران تحمیل میکند و دیگر کسی است که تسلیم این تحمیل میگردد. بنابراین قدرت میتواند یک لازمۀ اجتماعی و یا سیاسی و فرهنگی باشد و جامعه به عنوان ملزوم اطاعتکننده از آن تبعیت میکند و این تبعیت میتواند در انحای متفاوت نیز ظاهر گردد. لذا میتوان استنباط کرد که قدرت نوعی رابطۀ اجتماعی است ولی چون جامعه مرکب از آدمیان است، هر حکمی در زمینۀ جامعهشناسی برمیگردد به حکمی در قلمرو روانشناسی.
بنا بر این تعاریف که ذکر آن رفت، میتوان قدرت را چنین هم تعریف کرد: قدرت نیرویی است با بهرهگیری از انگیزۀ روان افراد که این نیرو خود را به انحای متفاوت نشان میدهد و یا به بیانی دیگر، نیرویی است که بر دیگر نیروهای افراد چربش رفتاری و رویکرد متفاوت سیاسی و اجتماعی دارد و به همین خاطر به علت متفاوت و خارقالعاده بودنش دیگران از آن تبعیت میکنند. ضمن اینکه تبعیت بر اساس روندی خاص شکل گرفته و در قالبی عمومی و به ظاهر آرام بر مردم تحمیل میشود. لذا به همین روست که همیشه به عنوان گفتمانی سیاسی و اجتماعی در ازمنۀ تاریخ میدانداری کرده است. در تعریف معناییِ ثروت میتوان گفت به کسی که دارای توانایی مالی است، ثروتمند میگویند یا به بیانی دیگر متمول. اما ثروت همان ارزش پولی و یا اجتماعی و … میباشد که توسط فرد ثروتمند جمعآوری میشود. لذا برای تعریفی درستتر از ثروت تنها نمیتوان ثروت مالی را برشمرد، بلکه هر کسی که بتواند نوعی ارزش معیاری را در جامعه کسب نماید که در بطن جامعه دارای اعتبار باشد، آن ارزش معیاری نوعی ثروت است. بنابراین وقتی صحبت از سرمایۀ اجتماعی، سرمایۀ فرهنگی، سرمایۀ سیاسی و… میشود ، مقصود اصلی همین است که ذکر آن رفت.
از نگاه دانشمندان تعاریفِ زیادی از قدرت و ثروت شده است. برخی اعتقادشان بر این است که قدرت زیرمجموعۀ ثروت است و برخی دیگر ثروت را زیرمجموعۀ قدرت میدانند. ژان ویلیام لاپیر در کتاب قدرت سیاسی تمول را یک عنصر مقومِ قدرت میداند. آلن مینویسد: «جوامع بشری بیش از آنکه اقتصادی باشند، نظامی بودهاند.» راسل میگوید: «همین که مختصر آسایشی فراهم شد، هم افراد و هم اجتماعات بیشتر در جستوجوی قدرت برمیآیند تا ثروت، حتا ممکن است ثروت را همچون وسیلهیی برای دست یافتن به قدرت طلب کنند.»
گالبرایت مینویسد: «بعضی چنین میپندارند که ثروت یا مالکیت زیربنای منبع قدرت است، اما مالکیت به خودی خود نوعی اقتدار است که مخلوق حکومت است». البته دیگر دانشمندان شهیر جهان نیز قدرت و ثروت را با نگاهی متفاوت و فرارونده به تصویر کشاندهاند. فروید معتقد است که: «زندهگی اولیۀ بشر به صورت گلهیی است. در ابتدا پسران با حسد بردن بر موقعیت گروهی پدر قدرتمند که سهم غالب خوردنی و تصاحب همه چیز را داراست، او را میکشند و میخورند. بعد آنکه قدرتمندتر است، ماترک را تصاحب میکند. این واقعه سرآغاز رشتهیی است که از ابتدای هستی اجتماعی انسان تا انتهای آن ادامه مییابد.» اوکتاویوپاز شاعر و نویسنده و متفکرِ شهیر مکزیکی که در غرب هم بدین عنوان و هم به عنوان صاحبنظر در امور اجتماعی و سیاسی شهرت دارد، در اهمیت قدرت مینویسد: «شکست اقتصادی از شکست سیاسی ناشی میشود… بدبختیهای اقتصادی ما، مخصوصاً «آنچه اسمش را «کم رشدی» گذاشتهاند، از سیاست، از نقش حکومت در کشورهای ما ناشی میشود. این حکومتها مانع اساسی نوسازی کشورهای ما بودهاند.
ژان باشلر مینویسد: «خواست قدرت کششی است جلوگیریناپذیر از طبیعت بشری که همواره به نحوی از انحا تجلی میکند. میتوان گفت برتراند راسل، مارکس و فروید از معدود دانشمندانی محسوب میشوند که سه گفتمان اساسی را به نام قدرت، ثروت اقتصادی و غریزۀ حنسی را در بین آحاد جامعۀ جهانی مطرح نمودهاند».
برتراند راسل قدرت را عنصر بسیار محکمی در جهت رسیدن به تمام منویات اجتماعی میپندارد. مارکس با نگاشتن کتاب سرمایه و دیگر آثارش در همۀ زوایا به گفتمان ثروت میپردازد. فروید نیز که جز کشف خود چیزی را مشاهده نمیکرد، معتقد بر این بود که انگیزه و روان آدمی را باید در نیازهای جنسی خلاصه کرد. این اندیشمند با مهندسی کردن گفتمانی به نام غریزۀ جنسی، تمام معادلات اجتماعی را با نگاهی جنسی بررسی مینماید و معتقد است که غریزه برای هر آغازی به عنوان اساس قلمداد میشود. با این تعابیر، هر کدام از این نگاهها اعم از قدرت برتراند راسل و ثروت مارکس و همچنین دیدگاه فروید از ویژهگیهایی به شمار میروند که به صورتِ ذاتی در وجود همۀ انسانها وجود دارد. بشر بدون مولفه به نام قدرت هرگز نمیتواند ویژهگیهای رفتاری خود را به معرض نمایش بگذارد. بنابراین تا قدرتی سیاسی و یا فرهنگی و اجتماعی را در بطن جامعه کسب ننماید، تحت هیچ شرایطی نمیتواند ابراز وجود نماید. ثروت نیز از عمده ویژهگیهای ممتاز و لازم بشر در بطن زندهگی محسوب میشود. بیگمان انسانِ بیثروت انسان وارسته و موفقی نیست. ثروت تنها پول و مال و منال نیست، بلکه اغلب سرمایههای فرهنگی، هنری و سیاسی و اجتماعی و البته ثروت اخلاقی و رفتاری نیز از مهمترین سرمایههای ملی برای هر فردی به شمار میآیند. لذا یک فرد ثروتمند به معنی واقعی کسی است که دارای سرمایهیی ملی است و این سرمایه ابتدا به نفعِ خود و بعد به سود جامعه میباشد. اگر چنین تعریفی را نداشته باشد، ثروت نیست. ثروت به نوبۀ خود نوعی قدرت اجتماعی و سیاسی نیز هست، یعنی ذاتاً یک فرد متمول وقتی ارزش معیار میشود، جامعه به صورتِ ناخودآگاه تحت تأثیر این ارزش قرار میگیرد. هر ثروتی و یا هر قدرتی که در جامعه جا میافتد و به بیانی در دایرۀ تعریف قرار میگیرد، آن ثروت و یا قدرت دارای اقتدار است. یعنی ثروتها و قدرتهایی که به مرحلۀ اقتدار نرسیده اند، قدرت و یا ثروت قلمداد نمیشوند.
نیازهای جسمی نیز نوعی نیاز اجتماعی است که به صورتِ ذاتی در وجود همۀ انسانها نهاده شده است. بیگمان نمیتوان موجودی به نام انسان را از این ویژهگی تمییز نمود. از این منظر غریزه نیز از نیازهای اولیۀ بشر به شمار میآید و انسان به مانند نیاز به تشنهگی و گرسنهگی به این مهم نیز نیازمند است. ولی بهترین راه در جهت کنترل و برخورد معقول با این مقوله، همان عدم افراط و تفریط است. تجربه نشان داده است که بشر در هر کاری وقتی افراط نموده، با مشکلاتی اساسی مواجه شده است. میتوان گفت همۀ نیازها نیز به مانند نیاز به آب و یا غذا است و در همان حدی باید مصرف نمود که ظرفیت ما نیاز دارد. دو فرهنگِ ظرف و مظروف در این دایره بسیار حیاتی است. مقصود از نیازها ظرف نیست بلکه مظروف است.
Comments are closed.