احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مرتضی ارشاد - ۲۱ سرطان ۱۳۹۸
بخش دوم/
«تعهد روشنفکرانه» زادۀ آن نوع رو در رویی بود که در حوزۀ مبارزاتِ استقلالطلبانه و ضد استعماری و در حوزۀ مبارزات اقتصادی و ضد سرمایهداری به اوجِ خود رسید. با این همه، فرایند تحول علمی که در توسعۀ شتابزدۀ فناورانه و در پی فروپاشی پی در پیِ مفاهیم و باورهای پیشین خود را نشان میداد، بهزودی چنان ساختارهای جامعۀ مدرن را دگرگون کرد و چنان وحدت و حالتی جهانشمول در اشکال سیاسی، اقتصادی و حتا رفتاری پدید آورد که عرصه هرچه بیشتر بر اندیشـۀ انتقادی تنگ شد. در جهانِ در حالِ توسعه با فشار حکومتی و در جهان توسعهیافته با فشار قوانین بازار (آزاد)، نگرش انتقـادی (پایگاه روشنفکری) را وادار ساختند که در پناه تکنوکراسی پنهان شده و عقاید خود را مانند کارشناسی بیطرف انتقال دهد. جامعۀ پسامدرن قدرت تحلیلهای عمیقاً فلسفی را از فرد سلب کرده و آن را به نهادها وامیگذارد…(پارههای انسانشناسی/ ناصر فکوهی) از اینرو و با به خطر افتادن موقعیت و فلسفۀ روشنفکری و روشنگری از طریق نهادهای حکومتی یا نظم جهانی نوین در پی همسانی فرهنگها، طبقۀ روشنفکری سعی خویش را به استقلال از پایگاه دولتی چندبرابر کرده و به این طریق خود را از خطر حل شدن در قدرت حکومتی دور میسازد.
ژورنالیسم و اکادمیسم به عنوان ابزار و راهکارهای ارتباط با جامعه، پایگاه روشنفکری را به طبقهیی نمایان و آشکار مبدل میگرداند که هر حرکت و نظری را از جانب ایشان میتوان به عنوان محرکی برای جریان مخالف سیاسی دانست تا با اتکا به آن، از طریق مجادلۀ سیاسی خود را تثیبت و ترفیع نماید. در این میان، با توجه به خصوصیات مختلف اکادمی و ژورنال روشنفکران از طریق اکادمی به آموزش و پرورش نخبهگان علمی و فرهنگی اقدام میکنند و قسمِ دیگر روشنفکران از طریق مخاطب قرار دادنِ جامعه بهواسطۀ ژورنال سعی در استحکام و همچنین آگاه کردن جامعه از نظراتِ پایگاه خویش دارند. حضور یک روشنفکر در یک طیف از این دو راهکار باعث نمیشود که وی از جنبۀ دیگر غافل بماند بلکه بهصورت ترکیبی یا انتقالی نیز از آنها استفاده شده است.
شهر به عنوان مرکز تعاملات بینافردی مدرن در سطح کلان، باعث میشود که طبقۀ روشنفکری بیشتر تأثیر خویش بر جامعۀ خود را مرهون تأثیر خویش بر کلیت شهر بداند. پایگاه اجتماعی روشنفکرگرایی در شهر را میتوان تا حرکت انسانگرایانۀ علمی ـ اندیشهیی قرن ۱۸ در اروپا به عقب برد که در سایۀ اندیشمندانی چون هگل، کانت، منتسکیو، ولتر، دیدرو و دالامبر یک جنبش خردگرایانه در شهر اروپایی شکل گرفت و در پی آن و تأثیراتی که بر روی هنر در معنای خاص و فرهنگ در معنای عام گذاشت، از طریق راهاندازی یک جنبش شهری- اجتماعی در مرحلۀ اول ساخت شهری اروپا را تغییر داد و از سوی دیگر در سطحی کلانتر در فرانسه و انگلستان و امریکا باعث شکل گیری انقلابهای سیاسی- فرهنگی گردید که بعدها موجهای برخاسته از این انقلابها اکثر مناطق دنیا را در نوردیدند. دربارۀ اینکه خاستگاه روشنفکر شهر هست یا خیر، دو نظر وجود دارد که یکی معتقد است طبقۀ روشنفکر لزوماً تولید جامعۀ طبقاتی شهری است و تأثیر روشنفکر بر جامعه منوط به حضور وی در جامعه است و نظر دیگر اینگونه است که روشنفکر لزوماً شهری نیست ولی تأثیر واقعی خویش را در شهر میگذارد(جیکوبی/نقش روشنفکر/ادوارد سعید). خاستگاه روشنفکر هرجا که باشد آنچه اهمیت دارد وابستهگی است که روشنفکر حتی خارج از شهر به آن دارد، زیرا که آمریت گروهی و همچنین امکان بسط و توضیح نظرِ خود را در قالب گفتمان شهری باید ارایه نماید.
از سوی دیگر اینکه آیا طبقۀ روشنفکری در تمامی سطوح علمی و هنری و فرهنگی و سیاسی آیا به یک سری چهرهها به عنوان نماد طبقهیی وابسته است یا خیر، یا طبقۀ روشنفکری همهگی در یک راستا و همسان تأثیرگذاری دارند نیز مجال اختلاف است؛ زیرا اندیشمندان رویکردهای مختلفی را در مواجهه با آن داشتهاند: آنتونی گرامشی در یادداشتهای زندلن مینویسد: «میتوان گفت که جملۀ آدمها روشنفکرند، ولی همۀ آنها نقش روشنفکر را به درستی ایفا نمیکنند.» این نظر بر آن است که روشنفکری منحصر به یک سری از افراد به عنوان نماد اندیشه نیست، بلکه روشنفکری موقعیتی است که در اختیار همۀ افراد قرار دارد تا از طریق آن علاوه بر تشکیل یک جنبش اجتماعی بتوان به ساختن تشکیلات نظاممند روشنفکری روی آورد که نهادی مستقل از دولت و در عین حال بورکراتیک و سازمان یافته باشد. در سوی دیگر، تعریف مشهور جولین بندا قرار دارد که معتقد است: «روشنفکران را باید دستۀ کوچکی از فیلسوف-شاهان معرفی کرد که با استعداد و امتیازهای اخلاقی برتر، وجدان بشریت به شمار میروند.» در این مضمون میبایست روشنفکران واقعی را یک طبقۀ اجتماعی از عالمان در نظر گرفت که بهراستی موجودات نادرند، چرا که حامی معیارهای ابدی حقیقت و عدالت به شمار میآیند که خصوصاً به این جهان تعلق ندارند. فوکو نیز با وجود آنکه دربارۀ روشنفکران بسیار بحث نموده است، اما معتقد است که روشنفکران را هرگز ندیده و آنان را نمیشناسد: «من شخصاً هرگز روشنفکری را ملاقات نکرده ام. من به افرادی بر خورده ام که رمان مینویسند، دیگران را درمان میکنند، فعالیت اقتصادی میکنند، موسیقی الکتریکی میسازند، درس میدهند، نقاشی میکنند اما روشنفکر هرگز… خلاصه اینکه «روشنفکر» مادۀ خامی است که حرف میزند، سکوت میکند، کاری میکند یا هیچ انجام نمیدهد ولی همواره گناهکارست برای عمل سر زده یا نزدۀ خود.»(قدرت و حقیقت/ میشل فوکو/۱۹۷۷)
در واقع، فوکو رویای روشنفکری را در سر دارد که «ویران کنندۀ باور و تعمیم» است؛ کسی که دایماً در پی تغییر وضع موجود است ولی در عین حال مراقب زمان حالِ جامعه نیز هست.
بررسی آراء و نظرات روشنفکری از طرف جامعه است که طبقۀ روشنفکری را به عنوان محور اساسی کار و اندیشه در جوامع امروزی قرار میدهد. تعمیم و بسط روشنفکران در حوزههای مختلف باعث گردید که حتا خود روشنفکری نیز میدانی بر تحقیق روی این مفهوم واقع شود.
شکلگیری فرهنگ روشنفکری به عنوان یک فصل متفاوت از «دیگری»
پایگاه و کلیت روشنفکری بهدلیل آنچه که ما خصل اجتماعیِ منوط به خود آن طبقه در نظر گرفتهایم، دارای عادتوارهها و کنشهای درونطبقهیی خاصی گردید که در بعد از خود و با گذشت عامل زمان بر خیل آن افزوده شد. این انباشت فرهنگیِ متمایزکنندۀ روشنفکر از اجتماع تا بدانجا ادامه و امتداد یافت که از فرهنگ روشنفکری معنایی جدید متبادر گشت.
این معنای جدید روشنفکر در اصل و کنهِ خود یک تناقض آشکار بود با اصول اولیۀ روشنفکری که روشنفکر را به عنوان یک روشنگر در اختیار جامعه قرار میداد تا از روابط و معادلاتی پرده بردارد که عامۀ مردم را راهی بدان نیست.
تبدیل گونه و مصداق روشنفکری به یک مدل فانتزی و فروکاستن روشنفکر به امور غیرضروری را میتوان به عنوان کژکارکرد فرهنگ روشنفکری نام نهاد که البته با گذشت زمان در بسیاری از نقاط جهان شناخت افراد از فرهنگ روشنفکری به شناخت آنها از این کژکارکرد تبدیل شد و هیچ آگاهی هم نسبت به فرعی بودنِ این تیپ فانتزی از روشنفکر بهوجود نیامد.
روشنفکر در معنای اصل خویش با آنچه روشنفکر با فرهنگ کژکارکردی بود، تفاوتهای بسیاری داشته و دارد. از همینروست که پایگاه روشنفکری عدۀ زیادی را که خود را در دایرۀ روشنفکری جا میدهند، با برچسب روشنفکرنما از خود میراند و این معنا را برنمیتابد که روشنفکری به یک مد فانتزی غیرکاربردی تبدیل شده و بهصورت یک نمایش فخرگرایانه از این پایگاه بینجامد.
وجود مصداقی چون روشنفکرنماها در فرهنگ روشنفکری که خود را عاملی فراطبقه و پیونددهندۀ طبقات مینامید، باعث گردید که نه تنها روشنفکرها در اغلب موارد خود به این فراطبقه بودنها دست نیابند، بلکه خود به یک طبقۀ محصور تبدیل شوند که رابطهیی با جامعه و زمان حال خود ندارند.
بروز این حادثه و قطع ارتباط پایگاه روشنفکری از جامعۀ خویش در واقع شکست آرمانهای عام و مربوط به زمان حال طبقۀ روشنفکری گردید. نبود آرمانهایی که حد واسط روشنفکر با دردهای جامعۀ خویش باشد، دلیلی شد بر رویگردانی جامعه و پایگاههای روشنفکری از یکدیگر. رویگردانییی که عاملش را نه در فرهنگ روشنفکری بلکه آنچنان که گذشت، باید در ورود اکثریت روشنفکرنما به پایگاه روشنفکری بیان داشت و جستوجو نمود.
ذهنیتی که از روشنفکر در جامعههای اروپای پساصنعتی شدن شکل گرفته بود با آن ویژهگیهای مفید و غیرمفیدی که در خود داشت، به شکل یک گفتمان فرهنگی انتقادی به کشورهای دیگر و سرزمینهای دورتری انتقال یافت. این ذهنیت از روشنفکری که مثلاً در آسیا، افریقا، امریکای لاتین و… به چشم آمد، چیزی نبود به جز یک غالب در هم آمیخته از آن هدفهای متعالی روشنفکری و این تیپهای فانتزی روشنفکرنماها. در کلام کُلی، آشنایی جوامع غیرمدرن با روشنفکر و مفهوم آن، به شکل ظاهری و انحراف یافته از معنای روشنفکری تبدیل گشت که در هر یک از حوزههای فرهنگی سرنوشتی جداگانه را منجر شد.
Comments are closed.