احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فهیم رحیقپور - ۳۰ سرطان ۱۳۹۸
بخش سوم/
ابوبکر نخستین شخصی بود که در حیاتِ خود مردم را در مسجد نبوی فرا خواند و وصیت نمود که بعد از درگذشت او، مسلمانانِ عمر را به جایِ او برگزینند. عمر جانشینِ او شد و اصل مشوره در تعیین خلیفه را، اصلی اجتنابناپذیر قرار داد و تأکید کرد که بدون مشورۀ مسلمین نباید کسی با جبر و اکراه بر مسلمانان حکم براند. از اینکه خلافت دستگاه مؤرثی نشود، همچنان در خطابۀ عمومی در میان مردم، پسرش را از احراز خلافت محروم کرد. آنچه «شورای اهل حل و عقد» خوانده میشود، نخستین بار در زمان خلافتِ عمر شش نفر از افراد بارسوخِ مدینه جهت تعیین خلیفۀ بعد از او گماشته شدند. شورای ششنفری بلافاصله بعد از درگذشت عمر، عثمان را به خلافت گماشت. علی چهارمین خلیفۀ مسلیمن بعد از عثمان نیز کسی را به جانشینیِ خود تعیین نکرد. در زمانِ حیاتش از وی پرسیدند: آیا بعد از تو، با پسرت حسن به عنوان خلیفه بیعت کنیم. حضرت فرمود: «من نه بر این موضع به شما اصرار میکنم و نه شما را برحذر میدارم، شما خود میتوانید در این زمینه تجویز لازم را برای تعیین خلیفه اتخاد نمایید». همچنان ابن کثیر در روایتی از علی آورده است که فرمود: من مسلمانان را در حالتی میگذارم که حضرت رسول الله گذاشته بود۱۴٫ باری و به هر صورت، طلیعۀ کوتاه را از آن جهت آوردم تا چند نکته مبرهن گردد:
الف. خلافت به عنوان دستگاه حکومتی، بر اساسِ هیچ تیوری استخراجشده از متون شریعی شکل نگرفته است.
ب. خلافت تأسیسی، واجد قواعد و نظمِ خاص نبوده و چنانکه آورده شد، خلفای اسلامی از ابوبکر تا علی، به شیوههایی نامشخص و گوناگون تعیین گردیدند.
ج. از آنجایی که خلافت نوعی حکومتِ تجویزشده از قبل نبود، پیامبر اکرمِ اسلام نه خود را به معنی سیاسی خلیفه خواند و نه هیچ کس را به جانشینی خود تعیین کرد.
گرچند این دستگاه در میان مسلمانان تا نیمۀ اول قرن بیستم میلادی و روزگار زوال، به همین نام مسما بود؛ اما مودودی خلافت را به معنی واقعی آن تنها محدود به خلفای راشدین میداند؛ وی باور دارد که انتقال اختیارات به معاویه، مرحلۀ عبور از خلافت به پادشاهی بود و معاویه چنانکه خود باور داشته است، نخستین ملوک یا پادشاه مسلمان بود نه خلیفه۱۵٫ زیرا دستگاه خلافت بعد از دوران خلفای راشدین، نتوانست جهان اسلام را تحت سلطۀ یک حکومت واحد درآورد. در زمان هارون رشید، خلیفۀ متقدر عباسیها، نشانههای زیادی از انحطاط خلافت به چشم میخورد. اسپانیا در سال ۱۳۸هـ عباسیان را طرد کرد؛ آخرین والی مقتدر عباسیان در شمال افریقا نیز به سال ۱۷۰هـ درگذشت که به دنبال آن، سلسلههایی مستقل در مراکش و تونس پدید آمد۱۶٫ روند انحطاط خلافت در بعدها، بیشتر شد، چنانکه در نیمۀ اول قرن پنجم میلادی، طغرلبیک مؤسس سلسلۀ سلاجقه(۴۲۹-۵۵۲هـ)گاه در موافقت و گاه در مخالفت با دستگاه خلافتِ عباسی، بر قسمتی از بلاد اسلامی حکم میراند و تنها به ظاهر وابسته به خلافت عباسی بود و در تصامیم این سلسله، دستگاه خلافت بغداد دخالتِ نداشت. این روند قبل از آن آغاز شده بود، «از میانۀ قرن سوم هـ که همواره گروههای مخالف خلافت دست به تشکیل حکومت موازی خلافت زده بود که در گوشه و کنار جهان اسلام حکومتهایی مستقل برقرار کردند، تا اینکه دایرۀ نفوذ خلافت به بغداد محدود شده بود؛ آیا دین در بغداد مقر خلیفه از دیگر مناطق که در آنها خلافت ور افتاده بود… شعایر دینی از جاهای دیگر بیشتر رونق داشت و امور عامۀ مردم در مقر خلیفه بهتر اداره میشد؟ هرگز۱۷» حتّا قبل از آن پایههای خلافت به عنوان قدرت مدنی نیز در دورۀ امویان متزلزل شده بود، چنانکه یکی از طرفِدارانِ بیعت به یزید، به گروه مردم خطابه ایراد کرد و استدلالِ خود را در چند کلمه خلاصه کرد: «وی با اشاره به معاویه گفت، امیرالمؤمنین این است؛ سپس به یزید اشاره کرد، اگر او مرد، پس این است و به شمشیرش اشاره میکند و میگوید: پس هرکس اعتراض کند، این است!»
باورها، شکافها و انحطاط دستگاه خلافت از آغاز قرون دوم هجری، بازهم حاکی از نبود ساختار مشخصِ حکومت حداقل به معنی امروز آن است.
دیالکتیک خلافت در اندیشۀ اسلامی معاصر: عبده، رشید رضا و علی عبدالرازق
اندیشۀ اسلامی معاصر در حقیقت با کوششهای سیدجمالالدین اسدآبادی در مصر ریشه گرفت؛ او و شاگردش محمد عبده بیشترین تأثیر را بر اندیشۀ دینی-سیاسی قرن بیستم گذاشتند. سید جهت بیدارگریِ مسلمانان در کشورهای مختلف اسلامی از جمله مصر، ایران، ترکیه و افغانستان و شبهقاره هند به سیر و سفر پرداخت و در تمامِ این کشورها هم بر رجال سیاسی و هم بر اندیشمندانِ آنان تأثیر بهسزایی گذاشت. از مهمترین کارکردها و میراثهایی که او در پی احیای آن بود، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: اعتقاد به توانایی ذاتی دین اسلام برای رهبری مسلمانان و تأمین نیرومندی و پیشرفت آنان، مبارزه با روحیۀ تسلیم به قضا و قدر (در اینباره سید مقاله نیز نگاشته است) و عدم جنبش مسلمانان، بازگشت به منابع اصلی فکر اسلامی، تفسیر عقلی تعالیم اسلامی و فرا خواندن مسلمانان به یادگیری علوم جدید و مبارزه با استبداد و استعمار به مثابۀ گام اولیه در راه رستاخیر اجتماعی و فکری مسلمانان۱۸٫ درضمن یکی از میراثهای تربیتی سید، نامآورترین شاگرد او، شیخ محمد عبده (متولد ۱۲۶۶ هـ) بود. عبده یکی بانیانِ تجددخواهی دینی در مصر بود که افکارِ او در قرن بیستم تأثیر به سزایی بر اندیشمندان بعد از خود گذاشت. اگرچه عبده، به ضرورتِ انتقال خلافت از ترکان عثمانی به اعراب اعتقاد داشت و میگفت که وجود خلافت نزد ترکان، باعث مختل شدنِ تعادل عقل و ایمان شده و علوم عقلی دچار تغافل و جمود فکری در میان مسلمانان تقویت گردیده است؛۱۲اما این مصلح دینی با درکِ وضعیت و زمانهیی که در آن میزیست، به اصلاح اندیشههای دینی دربارۀ اجتماع و اخلاق و سیاست پرداخت و مهمترین دیدگاه را دربارۀ حکومت اسلامی ایراد کرد که بعدها جنبش نواندیشی دینی در مصر و سایر کشورهایی اسلامی، دیدگاه او را سرمشق اندیشۀ خود ساختند؛ عبده نخستین کسی بود که به صراحت گفت، اقتدار حکومت اسلامی، خصلت مدنی دارد نه شرعی! و بر این اساس، امتیازات مقام خلیفه و حاکم و قاضی و مفتی از شرع برنمیخیزد؛ اما شرع اقتدارات آن را معین میکند. به عبارت دیگر «این امت و نمایندهگان آن است که او را به مقام خود برمیگمارند و امت حق نظارت بر او را دارد؛ و هرگاه به صلاح خود بداند، او را از کار برکنار میکند. بدین سان رییس حکومت از هر حیث در حکمِ حاکم مدنی است»۲۰٫ باری، همانگونه که شیخ عبده شاگرد و مریدِ سیدجمال بود؛ رشید رضا شاگرد و مرید شیخ محمد عبده بود اما در اندیشۀ سیاسی به راهِ استاد نرفت و خصلت مدنیبودنِ حکومت اسلامی را از فکر استاد به میراث نبرد. محمد رشید رضا اندیشمند و تجددخواه سوری-مصری و مؤسس مجلۀ «المنار» و «انجمن جمعیت الدعوه و الارشاد»، یکی از طرفدارانِ جدی برپایی خلافت به روشِ صدر اسلام در قرن بیستم بود. به نظر رضا، خلافت سه عنصر دارد که عبارت اند از: شریعت، خلافت و اهل حلوعقد. بر اساس دید او، در عنصر اول، قانونگذازی مجاز در اسلام از ناحیۀ خداوند بوده که به امت واگذار شده است و اهل علم و نظر و شورا به وضع قوانین میپردارند. عنصر دوم، خلافت است که باید خلیفه از قریش باشد؛ زیرا قریش کاملترین اعراب از نظر آفرینش و اخلاق و هوش و فهم بودهاند. عنصر سوم، شورای اهل حلوعقد است که دو مسؤولیت اساسی دارد: نصب و عزل خلیفه و قانونگذاری.۲۱
اکنون که عناصر تشکیل دهندۀ خلافت از دیدگاه رضا را دانستیم، باید به اهمیتِ احیایِ خلافت نیز توجه را مبذول داریم. به نظر رضا، خلافت مظهر پیوستهگی دین و دولت در اسلام است و تحقق همۀ آرمانهای اینجهانی اسلام را وابسته به احیای آن میدانست. اما چرا احیای خلافت؟ درحالیکه در زمانِ او دستگاه خلافت در ترکیۀ عثمانی وجود داشت؛ او مانند استادش اعتقاد داشت که ترکان به خلافت اسلامی آسیب رسانده و آن را از شکل دادگرایانه که در صدر اسلام بود، به نظام مستبد و خودکامه درآورده اند؛ اما از سوی دیگر، مرکز خلافت آرمانی او، ترکیه و یا دمشق بود. رضا، چاره و رستگاریِ مسلمانان را بسته به آن میدانست که خلافت را از قید ترکان بهدر آورده و از طریق شورای اهل حل و عقد یا نمایندهگان مردم، خلیفه (که همانا قریشی بودن شرط لازم است) را تعیین نمایند۲۲٫ این اندیشههای رضا، در مقالاتی در مجلۀ «المنار» نگاشته شد که بعدها، اندکی پیش از سقوط خلافت عثمانی، در کتابی تحت عنوانِ «الخلافه و الامامه العظمی» در قاهره به نشر رسید. رضا در ضمن تعاریفِ متعددی که از علمای اسلامی نقل میکند، خود نیز تعریفی برای خلافت ارایه میدهد: الْخلَافَه، والإمامه الْعُظْمَى، وإماره الْمُؤمنِینَ، ثَلَاث کَلِمَات مَعْنَاهَا وَاحِد، وَهُوَ رئاسه الْحُکُومَه الإسلامیه الجامعه لمصَالح الدّین وَالدُّنْیَا.
رضا، خلافت را به دو نوع میداند:
یکم: خلافت آرمانی (اختیاری)
خلافت آرمانی تنها در دورۀ خلفای راشدین وجود داشت. خلافتی که وی اصرار دارد به روش صدر اسلام احیا گردد، از نوع آرمانی نیست. همچنان به نظر او، اطاعت از خلفای بعدی نظر به مقتضای عصر بوده که از آن به عنوان «خلافت متغلبه» یاد میکند.
Comments are closed.