احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:گفتوگو کننده: هارون مجیدی - ۱۵ اسد ۱۳۹۸
اشاره: افغانستان دو تلاش عمده را در پیش دارد که یکی انتخابات و دیگری گفتوگوهای صلح است. قرار است هر دو به گونۀ موازی به پیش برده شوند. روزنامۀ ماندگار برای دریافت دیدگاه چهرهها و نخبهگان سیاسی و اجتماعی کشور سلسله گفتوگوهایی را با چهرههای سیاسی و نامزدان انتخابات ریاستجمهوری آغاز کرده و در این سلسله دیدگاههای متفاوت بازتاب و دانسته خواهد شد.
در این شماره با دکتر فرامرز تمنا، نامزد انتخابات ریاستجمهوری صحبت کرده و دیدگاههای او را پیرامون صلح و انتخابات پرسیدهایم که اینک میخوانید:
———————————
*بستر اجتماعی جنگ افغانستان به نقطۀ پایانی خود نزدیک شده است؟
سپاس از شما. بحث پایان جنگ با صلح متفاوت است. نگاه ما در افغانستان هم به صلح و هم به جنگ غیرعلمی و غیرتخصصی است و بیشتر مبتنی به درک سطحی از مسایل صلح و جنگ میباشد. این مسأله در طول حداقل ده سال گذشته به گونۀ کجفهمی شدت گرفته است. منازعه چه به صورت گرم و نظامی باشد و چه به صورت سرد که جنبههای هویتی و ایدئولوژی و شکافهای قومی در آن شامل باشد، شاخصهای جنگ است. شما میتوانید جنگ را با یک آتشبس و یا یک تفاهم به پایان برسانید، اما این امر لزوماً به معنای آمدن صلح نیست. به عبارت دیگر، هیچ پایان جنگی به معنای آمدن صلح نیست، زیرا به لحاظ زمانی ممکن است پایان یک جنگ در اثر منافع موقت و کوتاهمدت بوده باشد. اگر چه یکی از پیششرطهای سیزدهگانۀ صلحسازی، ختم جنگ است، اما دوازده شرط دیگر هم باید لحاظ شود و اگر اینها تحقق پیدا نکند، صلح به میان نمیآید. لذا از دید من، باتوجه به مذاکراتی که میان ایالات متحدۀ امریکا و طالبان در جریان است، بستر برای پایان جنگ فراهم است، اما این لزوماً به معنای تحقق صلح نیست. بستر آماده برای صلح و تحقق صلح دو مسألهیی است که باید از همدیگر تفکیک شوند. به صورت کل باید عرض کنم که پرداختن به صلح سه مرحله دارد: اول، صلحسازی. اولین گام، صلحسازی است و معمولاً بین یک تا سه سال طول میکشد. دوم، حفاظت از صلح. در این مرحله از صلحی که به میان میآید باید پاسبانی و حفاظت شود. سوم، اعمار صلح که همزمان با حفاظت از صلح انجام میشود. هرقدر از صلحسازی به سمت حفاظت از صلح و اعمار صلح حرکت میکنیم، نگاهها به صلح بالغتر، جاافتادهتر و عقلانیتر میشود و از تنش فاصله میگیریم. مرحلۀ اعمار صلح به معنای برداشتن ریشههای ساختاری خشونت است، یعنی اگر دلایل برهم خوردن صلح شکافهای هویتی بوده، در مرحلۀ اعمار صلح نباید این شکافها باقی بماند و یا اگر علت جنگ، شکافهای ایدئولوژیک بوده، این شکافها باید در مرحلۀ اعمار صلح از بین برود. هر گره کلان و ریشهیی که به صورت باالقوه میتواند در یک کشور آتش جنگ را شعلهور سازد، باید در مرحلۀ اعمار صلح از بین برود. اما به یاد داشته باشیم که مرحلۀ اعمار صلح بین یک تا دو دهه زمان میبرد. در این مدت و در این مرحله تلاش میشود تا نیروهای جامعه و کسانی که میجنگیدند، باورها، هویتها و قومیتهای یکدیگرشان را بپذیرند. این امر در یک فرایند دادوستد جامعهپذیرانه ممکن تحقق یابد. تحقق این امر به آموزش، انکشاف اجتماعی و کارهایی که یک دولت برای ملتسازی انجام میدهد، ربط دارد.
مرحلۀ صلحسازی نیز دارای شروطی است که یکی آن، پایان جنگ است. چند شرط دیگر نیز دارد: آماده شدن طرفین برای مذاکره، پیدا کردن میانجی بیطرف، تعیین زمان و مکان مذاکره، داشتن برنامۀ پساصلح، وجود میکانیسمهای تشویقی برای طرفین، روی میز گذاشتن مشکلات طرفین روی میز، تمایل طرفین برای پایان جنگ و رسیدن به صلح، مشخص بودن خطوط سرخِ طرفین و از این قبیل مسایل را شامل میشود. از میان تمام این شرطها تنها دو سه مورد آن را امریکاییها فراهم کردهاند، اما سایر جوانب در نظر گرفته نشده است، زیرا برای پایان جنگ نه به مطالعات صلح مراجعه و نه هم تجارب موفق صلحسازی در کشورهای جهان را بازبینی کردهاند.
*چرا چنین نشده است؟
به نظر من، نگاه ما به صلح نگاه کوتهنگرانه است. وقتی رییسجمهور کشور و یا برخی از وزیران و مقامهای ذیدخل در مسایل صلح، حرف میزنند، تصور این است که صلح تکهیی از کیک است که ما میرویم قطر و یا مسکو تا این کیک را به افغانستان بیاوریم؛ به همین سادهگی با صلح برخورد میکنند، در حالی که صلح یک مسألۀ چندتغییره، چندبُعدی، پیچیده و مبهم، چندبازیگره و زمانبر است. بسیار سادهلوحانه است که فکر کنیم با چند دور مذاکره با طالبان در قطر و یا مسکو صلح به افغانستان میآید. ما هنوز در اولین گام رسیدن به صلح هستیم. در مورد صلح هنوز اندر خم یک کوچهایم.
پرسیدید که علت در چیست. عرض کنم که دستاندرکاران صلح افغانستان یا به لحاظ قومی انتخاب شدهاند و یا هم به لحاظ سیاسی. یعنی برای مسوولین صلح یک امتیاز قومی و یا سیاسی داده شده تا در پروسۀ صلح دخیل شوند. در حالی که پرداختن به صلح امتیاز و تقسیم بندی قومی نیست. افسار امور صلح باید به دست متخصصانی که نگاه بیطرفانه به صلح داشته باشند، سپرده شود. متأسفانه هیأت مذاکره کنندۀ صلحی که از سوی امریکا تعیین شده، عین مشکل ما را دارند. اینها بازهم فکر میکنند صلح یک تکهیی از کیک است که میشود آن را به افغانستان فرستاد. امریکاییها فراموش کردهاند که هفت دسته بازیگر در امور صلح افغانستان حضور دارند؛ سه گروه آن در افغانستان حضور دارند که شامل حکومت، طالبان و مردم افغانستان میشوند و چهار دسته بیرون از افغانستان اند که شامل: پاکستان، امریکا و مجموع کشورهای ناتو در یک بسته، چین، روسیه و ایران در بستۀ دیگر، ترکیه عربستان سعودی و سایر کشورهای عربی و اسلامی را بستۀ دیگر شامل میشود. پشت میز مذاکره نشستن طالبان و امریکا در فقدان پنج بستۀ بازیگران دیگر به شمول حکومت و مردم افغانستان میتواند پایان جنگ میان امریکا و طالبان باشد، اما به معنای تأمین صلح پایدار در افغانستان نیست.
*معلوم میشود که مردم افغانستان که متضرر اصلی جنگ افغانستان هستند، در روند صلح فراموش شدهاند. چرا امریکا، کشورهای دخیل در مسألۀ صلح و حتا حکومت، مردم را در پروسۀ صلح فراموش کردهاند؟
پروسۀ صلح برای برخیها دکان است. همانگونه که دموکراسی و حقوق زن را به افغانستان آوردیم، از آن دکان و پروژه ساختیم. جنگ افغانستان هم یک پروژه و برای یک عدهیی دکان است. برخی مقامهای کشور و برخی هم از مقامهای مخالف مسلح افغانستان که از راه جنگ امرار معیشت میکنند، آمدن صلح را به معنای پایان امپراتوریشان میدانند. تأمین صلح به معنای پایان قومگرایی و استفاده از اهرم متعفن قومی برای بقای قدرتِ برخی از نخبهگان افغانستان است. عدهیی که بر مسند قدرت و حکمروایی در افغانستان نشسته اند، بهخاطر فضای جنگی افغانستان است. وقتی ما میگوییم صلح، باید ببینیم که چه کسانی از صلح منفعت میبرند و چه کسانی هم میترسند از صلح؟ مردم افغانستان، منفعتبرندهگان صلح هستند، اما چون آمدن صلح به نفع برخی از سیاستمداران نیست، لذا صلح تأمین نمیشود و مردم هم نادیده گرفته میشوند. پولهایی که بهنام صلح وارد افغانستان میشود، به جیب یک تعداد افراد معدود میرود و همینها تلاش میکنند صلح تحقق نیابد. حتا در ارگ ریاستجمهوری، شورای عالی صلح و در میان رهبران جهادی و قومی کسانی هستند که پایان جنگ را پایان امپراتوری و معیشتشان میدانند. لذا یکی از موانع داخلی فرا راه صلح، همین مسأله است. این چهرهها تکتهای خارجی دارند، پاسپورتهای خارجی دارند، موترهای زرهی دارند، خانههای مفشن و قیمتبها دارند که همه با فعال بودن ماشین جنگ در افغانستان برایشان میسر میشود. حدود چهل تن در حکومت افغانستان، حدود چهل سال میشود که سی میلیون انسان را گروگان گرفته اند. صلح، دموکراسی و حتا دین و جهاد را همین افراد گروگان گرفته اند.
*رهبری حکومت بهویژه ریاست حکومت وحدت ملی ادعا دارد که بیش از همه تلاشهای گستردهیی را برای پایان جنگ افغانستان و تأمین صلح انجام دادهاند. اینها میگویند که لویه جرگۀ مشورتی صلح را برگزار کردیم، وزارت صلح را ایجاد کردیم و گروهی از گروههای مخالف مسلح را مجاب به پیوستن به صلح کردیم؛ اینها دستاوردهایی است که حکومتهای پیشین نتوانستند به آن دست یابند، اما ما توانستیم. شما صداقت حکومت وحدت ملی را در امر تلاش برای پایان جنگ میپذیرد؟
نگاه حکومت وحدت ملی بهویژه ارگ به صلح، قومی است. ارادۀ قاطع در میان برخی از ارگنشینان در مذاکره با طالبان، خلع سلاح طالبان و به حاشیهراندن طالبان وجود ندارد و دلیل آن مسایل قومی است و اینها نمیخواهند مسایل امنیت و صلح در افغانستان سبب تضعیف قومشان شود. ناامنی، زمینۀ درآمد، معیشت و پهن بودن دسترخوان بسیاری از مقامهای افغانستان است. پولهای هنگفتی که برای صلح باید مصرف میشد، در کمپاین انتخابات ریاستجمهوری محمداشرف غنی مصرف میشود. وزارت دولت در امور صلح، تنها نهادی برای جذب منابع مالی و دریافت بودجه از خزانۀ دولت است تا برای کمپاین انتخابات مصرف شود، نه برای صلح. صلح سکویی برای تبارز سیاسی ارگ تبدیل شده است.
تلاشهایی از سوی حکومت و ارگ انجام شده، اما صوری و سطحی بوده و منتج به نتیجه هم نبوده است. تلاشهای ریاست حکومت هیچ نتیجهیی نداشته است. آمدن آقای حکمتیار به افغانستان چیزی از جنگ در افغانستان نکاست. مذاکره با طالبان و برگزاری لویه جرگه هم چیزی از جنگ نکاست. تمام این کارها کمپاینهای سیاسی بوده است. تلاشهای حکومت در راستای صلح به آن میماند که روی یک دستگاه دوش برقی بدوید که حرکت دارید، اما پیشرفت ندارید. حرکت حکومت به این دلیل به صلح منتج نشده که ارادۀ معطوف به صلح در ارگ وجود نداشته است.
*در مورد موانع داخلی صلح صحبت کردید. در یک جمعبندی دیگر میشود موانع خارجی تأمین صلح در افغانستان را از شما داشته باشیم.
مانع عمدۀ تأمین صلح در افغانستان، حکومت افغانستان است. حکومت زمینۀ مداخلۀ خارجیها در پروسۀ صلح را فراهم کرده است. سه مرحلۀ پروسۀ صلح را خدمتتان بیان کردم. صلحِ افغانستان در سه سطح قابل تحلیل است: سطح ملی یا داخلی، سطح منطقهیی و سطح بینالمللی. طالبان هم سه گروه هستند؛ ده درصد طالبان ایدئولوگ هستند، ۷۷ درصد طالبان جنگآوران اند و ۱۳ درصد دیگرشان گروهها تبهکار اند. اگر بیایم هر سه سطح را مستقیم در مرحلۀ صلحسازی به هم پیوند بدهیم، باید نگاه افغانی داشته باشیم؛ یعنی در سطح ملی به اجماع برسیم، بعد با ایدئولوگها و جنگآوران مشکلمان را حل کنیم. با ایدئولوگها باید به سمت قرائت معتدل از دین رفت. جنگآوران پول میخواهند و باید آنها را خرید؛ اگر طالبان ۲۰ هزار میدهد، حکومت افغانستان باید ۲۵ هزار بدهد تا حاضر به دست کشیدن از جنگ شوند. ما باید به جای مصرف پول در جنگ، پول را به طالبان بدهیم تا به خانههایشان باشند و جنگ نکنند؛ یعنی صلح را باید بخیریم. در مرحلۀ صلحسازی نباید خارجیها به عنوان بازیگر دخیل شوند. مرحلۀ صلحسازی داخلی است و باید خودمان در آن دخیل باشیم و با طالبان به اجماع برسیم و گفتوگوی بینالافغانی را آغاز کنیم. حضور خارجیها باید جنبۀ ضمانتکننده و تسهیلکننده داشته باشد. خود ما زمینۀ مداخلۀ خارجیها را فراهم کردیم. وقتی خارجیها در امور صلح دخیل میشوند، با یک سری منافع وارد میشوند و این منافع با منافع کشور دیگری که وارد میشود، در تعارض است و به همین دلیل صلح به تعویق و به درازا کشیده میشود، زیرا ما در داخل بین خود مشکل داریم و این یک بحث است، در آن سوی دیگر؛ ایران با عربستان مشکل دارد، پاکستان با هندوستان مشکل دارد، امریکا با روسیه و چین مشکل دارد، قطر با عربستان مشکل دارد؛ بناءً در چنین وضعیتی، صلح به کالای تصفیۀ حساب بین کشورهای منطقه تبدیل میشود. یکی از دلایل صلح افغانستان این است که بازیگران فراملی زیاد شدهاند و تعارض منافع بیان آنها خود بخشی از مشکل صلح افغانستان است.
مسألۀ دیگر پاکستان است. این کشور به هیچ صورت همکار جدی و صادق نبوده است و این امر چالشآفرین بوده. مسألۀ سوم، امریکا است. نگاه امریکا به صلح افغانستان، نگاه ابزاریست. امریکاییها تلاش برای بهرهگیری از مسألۀ صلح برای انتخابات سال ۲۰۲۰ این کشور دارند. اما یک مسأله را روشن بسازم اینکه بسیار سادهلوحانه خواهد بود که فکر کنیم پاکستان به دنبال تأمین صلح در افغانستان است. بقای پاکستان در معادلات امنیتی جنوب آسیا میباشد و بقای این کشور در معادلات امنیتی جهان نیز وابسته به نفوذ این کشور در افغانستان است. افغانستان برگبرنده و شاهتوس سیاست خارجی پاکستان است. تنها کشوری که در دنیا افغانستان را بهخاطر افغانستان میخواهد، پاکستان است. به همین خاطر پاکستانیها در سیاست خارجیشان در قبال افغانستان موفق بودهاند. این را باید اعتراف کرد. مقامهای این کشور توانستند از ظرفیتهای افغانستان برای منافع ملی خودشان استفاده کنند. اما سایر کشورها افغانستان را بهخاطر موارد دیگری میخواستند. افغانستان را میخواهند چون در این کشور مواد مخدر و دهلیز ترانزیتی است. افغانستان را میخواهند تا ایران را کنترل کنند و یا شیعیان را از خود بسازند. در این میان متأسفانه سیاست خارجی افغانستان نتوانسته خواستههای پاکستان در افغانستان را به گونهیی مدیریت کند که هم ما در پاکستان منافع ملی خود را داشته باشیم و هم پاکستان در افغانستان منافع ملی داشته باشد. ما نتوانستیم تعادل را در منافع ملی خود به میان آوریم تا آسیبپذیر این پیوند نباشیم.
* جایگاه گروههای شورشی در حکومت احتمالی «تدبیر و توسعه» برای آنکه به پروسۀ صلح بپیوندند و زندهگی مسالمتآمیز داشته باشند چیست؟ چه مراحلی را برای پیوستن گروههای شورشی به پروسۀ صلح در حکومت احتمالیتان در نظر گرفتهاید؟
در یک برههیی از زمان در افغانستان جنگهای داخلی بین گروههای مختلف اتفاق افتاده است. من به صلح افغانستان نگاه حماسی ندارم که اگر طالب به حکومت آمد ما شکست خوردهایم؛ جهاد چه میشود؟ حکومت چه میشود؟ ما فلان نفر را شهید دادیم و فلان کردیم؛ به باور من، به این قضیه اینگونه باید نگاه شود که مردم افغانستان بالاخره باید با همدیگر بنشینند. تا کی باید طالب مردم افغانستان را بکشد؟ تا کی حکومت افغانستان طالب را بکشد؟ این وضعیت تا کی تداوم پیدا کند. من از منظر یک استاد و کسی که به مطالعات امنیت و توسعه آگاهی دارم، از این منظر اگر ببینم، کشته شدن یک طالب هم از دست دادن یک جوان این کشور است و کشته شدن یک سرباز ارتش ملی هم از دست دادن یک جوان این کشور است. در هر دو وضع ظرفیتهای این کشور از بین میروند. ما باید در گفتوگو با یکدیگر صادق باشیم. طالبان فرزندان افغانستان هستند که توسط بیگانه گمراه شدهاند. فرزندانی که در برابر منافع ملی کشورشان قرار گرفته و اسیر دست پاکستان و برخی از کشورهای عربی هستند. ما باید به فرزند خود در خانۀ خود صحبت کنیم و نگذاریم فرزند ما را علیه خود ما و خانۀ ما استفاده کنند. این یک فرایند درازمدت است و من امیدوارم این فرایند آغاز شود. تدبیر و توسعه در یک گفتوگوی بینالافغانی و نتیجهمند و برخاسته از دل جامعه با طالبان مینشیند و صحبت میکند. حکومتی که هم به ارزشهای جهادی باورمند است، هم به ارزشهای مدنی و افغانی باورمند است و در عین حال، به ارزشهای دموکراسی و حقوق بشری نیز پابند و باورمند است. تیم ما نقطۀ وصل دو روایت است: روایت ملی از حکمروایی و روایت جهانی از حکمروایی. طالبان حکومت کنونی را نمیپذیرند، زیرا این حکومت را دستنشانده میدانند و لذا اگر حکومت تدبیر و توسعه روی کار بیاید، این شکاف بین ما و طالبان وجود نمیداشته باشد. ما در آن حالت برآمده از دل جامعه میباشیم و طالبان نمیتوانند ما را نفی کند، زیرا از واشنگتن و سدنی و کشور دیگری نیامدهایم، بلکه از درون همین خاک و از درون همین مردم بیرون شدهایم. بحث مذاکرات بینالافغانی ما صادقانه خواهد بود و هدف آن پایان جنگ.
مسألۀ دیگر این است که برای برقراری صلح در افغانستان، باید با هر سه گروه طالبان مذاکره کنیم. طالبان ایدئالوگ، مشارک در قدرت میخواهند و واقعیت هم این است که این گروه در قدرت شریک ساخته شوند، چون ما نمیخواهیم مردم و سربازان ارتش ما همهروزه کشته شوند. ما نمیخواهیم جوانان ما به عنوان ظرفیتهای توسعهیافتۀ کشور، از بین بروند. بخشهایی از افغانستان که به لحاظ فرهنگی بیشترین شباهت را با فرهنگ طالبان دارد، میشود آن را به طالبان سپرد؛ اما تحت نظارت حکومت مرکزی. برنامۀ دیگری که ما داریم، انتخابی شدن والیها است. طالبان میتوانند کاندیدا شوند و اگر رأی بردند، میتوانند شریک قدرت شوند. برخی از وزارتهایی که با ذهن دینی و فرهنگی طالبان سازگار است باید به این گروه سپرده شود. با ایدئولوگهای طالبان کاری باید کرد که به جای گرفتن ایدئولوژی و دستور از بیگانه، با قرائت معتدل از اسلامی-افغانی که در افغانستان وجود دارد، مدغم شوند.
ردۀ دوم که جنگاوران هستند، یا پول میخواهند و یا کار. با شیوههای دیگری میشود با اینها برخورد کرد. تهبکاران را نمیشود نابود کرد، زیرا در سراسر کشورها این گروهها حضور دارند. این گروه را با قانون و تطبیق حاکمیت قانون میشود نظارت و مدیریت کرد. وقتی طالبان را تقسیم کنیم، میتوانیم بهتر متوجه شویم که چه باید کرد. سیاست حکومت در قبال طالبان همیشه غلط بوده است. طالبی که ارگ ریاستجمهوری را میخواهد، اما حکومت برای آنها نجار شدن و نلدوان شدن را پیشنهاد میکند. این میکانیسم تشویقی خوبی نیست. باید طالبان را تقسیم کرد و با هر کدام با زبان خودش سخن گفت. از دید من، اگر ایدئولوگها قناعت داده شود، انگیزۀ ایدئولوژیک در میان جنگآوران کم میشود و در صورتی که جنگآوران کمکم به صلح بپیوندند، حمایت طالبان از گروههای تبهکار نیز بسیار کم میشود و حکومت قانون شکل میگیرد. کار بعدی که ما در حکومت احتمالی خود انجام خواهیم داد، تمام مذاکرت منطقهیی و بینالمللی مرتبط با صلح را متوقف میسازیم و گفتوگو برای تأمین صلح را بینالافغانی در خاک افغانستان تبدیل میسازیم. ما نمیخواهیم هیچ کشور بیگانهیی در پروسۀ صلح دخیل شود و منافع خود را در آن جستوجو کند.
* جناب تمنا! تصمیم گرفتید از داخل دانشگاه، از مرکز مطالعات استراتژیک و سایر فعالیتهای علمی و اکادمیکیِ که داشتید، وارد سیاست عملی شدید و تیم تدبیر و توسعه را با شعار «آینده یافتنی نیست، ساختنی است» شکل دادید. چرا با این شعار آمدید و وارد سیاست شوید؟
من اصلاً آدم اکادمیک هستم. من تحمل دیدن سکوت و درماندهگی کشور خود را ندارم. من اگر به بیش از چهل کشور سفر نمیکردم، پیشرفت و توسعهیافتهگی و انسجام درون و ملی این کشورها را نمیدیدم، اگر به بیش از ۳۰۰ کنفرانس بینالمللی و علمی در دنیا شرکت نمیکردم و عزم و ارادۀ نخبهگان علمی کشورها را برای انکشاف دادن کشورشان نمیدیدم، شاید به این زودی تصمیم نمیگرفتم وارد عرصۀ سیاست شوم. وقتی دانشگاه افغانستان را با کمک برخی دوستان فرهیخته تأسیس کردم، در آن زمان تصور ما این بود که میتوانیم با تأسیس یک دانشگاه، به تربیت نسل جدید از دانشجویانی بپردازیم که اینها میتوانند مدیران آیندۀ کشور باشند. اما بعداً دانستیم که همۀ اینها جذب حکومت و دولت نمیشوند، زیرا شایستهسالاری در افغانستان نیست و اینها لزوماً مدیران کشور میشوند. چون ساختار حکمروایی حکومت سفلهپرور است؛ سفلهگان و چاپلوسان زودتر رشد میکنند و آدمهای دانشمند و دانا در حاشیه میمانند. بعداً به این نتیجه رسیدیم که اگر به هدفی که تعیین کردهایم نرسیدیم و تأثیرگذارییِ مطلوب را به دست نیاوردیم، چه باید بکنیم؟ سه گزینه پیشروی هر کسی میتواند باشد: یکی ترک کشور و رفتن به خارج؛ دوم، ماندن و منفعل بودن و سوم، ماندن و ساختن. من جز دو گزینۀ اول نبودم. تصمیم گرفتم حالا که ماندهام، پس میسازم. حدود دو سال با هر کسی مشورت کردم که چه کاری میتوانم بکنم؟ نتیجه این شد که بیاییم و روایت قدرت در افغانستان را دگرگون بسازیم، استندردهای دستیابی به قدرت در این کشور باید بالا برود که هرکس جسارت ورود به این عرصه را نکند. باتوجه به این که علم مطالعات توسعه میگوید که جامعه افغانستان جامعۀ قدیمی است و ظرفیت پیشبرد توسعهیافتهگی را ندارد؛ لذا دولت مکلف است به صورت موفق چرخ توسعهیافتهگی را بچرخاند. بناءً با این استدلال خواستم مدتی باید در رأس حکومت بیایم تا بتوانم روایتی از توسعهیافتهگی تعریف کنم تا چشمانداز توسعهیافتهگی افغانستان ترسیم شود. دکترین امنیت ملی و استراتژیهای کلان کشور ترسیم شود و سرانجام، سیستمی برای افغانستان ترسیم شود که بعد از من هر کس دیگری که در این کشور آمد، نقشۀ راه آنقدر برایش شفاف و منتج به توسعهیافتهگی افغانستان باشد که هیچ موردی گنگ و مبهم نماند. مشکل افغانستان نداشتن نقشۀ راه و استراتژی منسجم است. همچنان مشکل افغانستان نداشتن یک حس ملی برای رفتن به سمت توسعهیافتهگی و نبود اراده برای تغییر در میان نخبهگان است. مشکل افغانستان نبود اجماع است.
به نظر من، چهار مسألۀ کلان در افغانستان وجود دارد: اول، سیاست خارجی است. ما از میان این سه فرهنگ کلان روابط بینالملل: هابزی که مبتنی بر دشمنی است، لاکی که مبتنی بر دوستی است و کانتی که مبتنی بر رقابت است، استفاده نبردیم. ما هنوز نمیدانیم که پاکستان دوست ما است یا دشمن ما، ما هنوز نمیدانیم امریکا دوست ما است یا دشمن ما. همینگونه سایر کشورها. در سیاست خارجی نمیدانیم که تعامل ما با کشورها بر چه مبنایی استوار باشد. مسأله دوم، هویت است. شکافهای قومی و زبانی، شکافهای مذهبی و روایتهای دگرگونه از نوع حکمروایی و زیستن و غیره، جامعۀ افغانی را سرخورده و پراکنده ساخته است. دولت باید به این پرسش پاسخ بگوید. مسألۀ دیگر ما توسعهیافتهگی است. ما به کجا میرویم و رمز توسعهیافتهگی ما چیست؟ مشکل کلان توسعهیافتهگی ما چیست و چگونه میشود این را گشود و مشکلات توسعهیافتهگی را حل کرد؟ اصلاً رابطۀ مردم و دولت با توسعهیافتهگی چیست؟ حالا دولتها با مردم همسو اند در توسعهیافتهگی یا آیا نقشۀ راه کلانی برای توسعهیافتهگی وجود دارد؟ مسألۀ چهارم، امنیت است. امنیت در کشور ما تنها در بُعد نظامی آن مطرح است؛ در حالی که انواع امنیت وجود دارد مانند امنیت اقتصادی، امنیت هویت، امنیت زیستمحیطی، امنیت فرهنگی. این مسایل مورد توجه قرار نگرفته است. به این چهار مورد کلان باید یک دولت پاسخ بگوید. دولتی که در آینده اگر من به دست داشته باشم، به این چهار پرسش پاسخ دارد و میخواهد این چهار گروه کورِ افغانستان را باز کند. اگر این چهار گره باز نشود، اگر قویترین حکمروایان را هم در افغانستان بیاورید، نمیتواند چرخ توسعهیافتهگی افغانستان را بچرخاند. تصمیم من برای ورود به سیاست وقتی بود که به این چهار پرسش پاسخ پیدا کنم.
* در شرایطی که بخشی از رقیبان شما به برگزاری انتخابات شفاف بیباور هستند، تهدید به تحریم انتخابات کردهاند و شماری هم کارزارهایشان را آغاز نکردهاند. شما هم از شفاف بودن انتخابات شاکی هستید و کارزارهایتان را هم رسماً آغاز کردید، چرا باوجودی که از برگزاری انتخابات شفاف شاکی هستید، کارزارهایتان را هم شروع کردید؟
من انتخابات را به هیچ وجه تحریم نمیکنم، زیرا باور دارم که «پوستین» را نباید تا ابد به «شپشها» واگذاشت. ما باید به میدان بیاییم و میدان را به کسانی که شایستهگی زعامت افغانستان را ندارند، خالی نگذاریم. از دید من، تحریم انتخابات، خیانت ملی و به معنای گریز از میدان مجادله است. من در میدان هستم و مبارزه میکنم، زیرا اهداف بسیار کلان دارم. برنامۀ نخست تیم تدبیر و توسعه خلق روایت جدید از حکمروایی و مواجهۀ مردم افغانستان با قدرت و بلند بردن استندردهای رسیدن به قدرت است. بلند بردن سطح مناظره و به چالش کشیدن کسانی که ادعا زعامت دارند، اما در درون تُهی هستند. برنامۀ دوم ما ارگ ریاستجمهوری است. کسانی انتخابات ریاستجمهوری را تحریم میکنند که برنامۀ اولشان ارگ ریاستجمهوری، برنامۀ دومشان یک وزارت است، برنامۀ سومشان یک سفارت و… مسألۀ تحریم انتخابات، پشت کردن به دموکراسی و مردم افغانستان است و من هرگز این کار را نمیکنم. به میدان آمده و مبارزه میکنم. یقین دارم که حضور من بتواند معادلات قدرت، استندردهای دستیابی به قدرت، نوع تعامل مردم با سیاست، نوع حکمروایان با سیاست، نوع نگاه خارجیها به افغانستان و نوعی پیوند میان مولفههای سیاست خارجی که امنیت، هویت و توسعهیافتهگی است را میتواند در افغانستان دگرگون بسازد.
* برخیها در بیرون باورشان این است که تکت تدبیر و توسعه در پی ایجاد حکومتداری شاه-فیلسوف است. آیا واقعاً برنامۀ شما چنین است؟
الگوهای مختلفی از پیوند بین علم و سیاست وجود داشته باشد. در کتابِ دانشمند و سیاستمدار ماکس وبر، به این امر اشاره شده است. افلاطون صدها سال پیش بحث فیلسوف-شاه را مطرح کرده بود. از دید من، اگر خرد با حکمروایی یکجا نشود، نمیتوانیم حکومتداری خوب داشته باشیم، علمی که نتواند سبب توسعۀ جامعه شود، علم انتراعی است و علمی است که در کتابهای اکادمیک باقی میماند. خوب است علم مقدس و در چارچوب انتزاعی خود بماند، اما امروزه نوع نگاه نسبت به علم متفاوت شده است. علم باید بتواند گرهی از مشکلات جامعه را بگشاید. من بر آنم که خرد را در خدمت حکمروایی قرار بدهم، چون وظیفۀ علم گرهگشایی است و گرههای حکمروایی در افغانستان باید گشوده شود. به عبارت دیگر، میخواهم که تدبیر را در خدمت توسعهیافتهگی افغانستان قرار بدهم، چون باور دارم که هیچ چیزی برتر از عقلانیت و خرد نمیتواند گرههای کور یک جامعه را در عرصههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و سایر عرصهها بگشاید. حضور تیم تدبیر و توسعه، پیوندی میان دانش و نتیجهدهی است. پیوندی میان، دانش و کارکرد است. پیوندی میان دانش و معیشت است و این لزوماً به معنای تحقق نظریۀ فیلسوف-شاهِ افلاطون نیست. اما تلاش برای نهادینهسازی دانش در ساختار حکمروایی افغانستان و بهرهمندی از علم برای باز کردن گرهها کور این کشور است.
*چرا تا کنون منشورتان را همهگانی نکردهاید؟
منشور تیم ما تمام است و تنها برای نشر آن، مشکل مادی داریم که امیدواریم بهزودی حل شود. یقین دارم که متن PDF آن از طریق سایتها و شبکههای اجتماعی تا یکی دو روز دیگر منتشر میشود. منتظر بودیم که چه کسانی وارد میدان میشوند و چه کسانی نمیشوند، چون یک هراس از سرقت ایدهها وجود دارد. ما نگران بودیم که ایدههای ما سرقت شود. ما حداقل یازده مورد بسیار بکر در عرصۀ حکمروایی افغانستان داریم که چند نمونۀ آن را میتوانم برایتان نام ببرم. اول ما پیرو ساختار ریاستی هستیم، اما نه ریاستی متمرکز، بلکه ریاستی غیرمتمرکز. در این نوع، والیها انتخاباتی میباشند و از سوی مردم ولایتها انتخاب خواهند شد. یا مثلاً رییسان دانشگاههای ولایتی توسط کدرهای علمی دانشگاه، انتخاب میشوند. شهرداران انتخابی میشوند. تمام بستهایی که منفعت آن به خود مردم ولایت بر میگردد دارد، سیاسی نیست، بلکه انتخابی است و به رقابت گذاشته میشود. رییسجمهور صلاحیت انتخاب رییس معارف، شهرداری و دانشگاههای ولایتها را دیگر نمیداشته باشد. تمام بستهای دو و پایینتر از بست دو، در اختیار والی است و مقامهای محلی را والی تعیین میکند. دیگر هیچ نیاز نیست کسی به کابل بیاید و سند دانشگاه و یا صنف دوازده خود را بگیرد یا تائید کند. تمام مسایل هم وزارت داخله، خارجه و محاکم باید در ولایتها انجام شود. در حال حاضر متأسفانه برای آنکه کسی سند صنف دوازده خود را تائید کند، باید از ولایتها به کابل بیاید و دو ماه در کابل باشد تا تائید شود. صدور مدارک تحصیلی در ولایتها صورت بگیرد. یعنی هیچ شهروندی بهخاطر اینکه کابل حکومت مرکزی است، کارش به کابل بند نیست.
مسألۀ دیگری که در نظر داریم، رقابتی شدن چند وزارت است. منفعت برخی وزارتها مستقیم به مردم بر میگردد. مثلاً وزیر معارف بازگشتش به مردم و آیندۀ مردم است. رییسجمهور حق ندارد آن را بین اقوام و گروههای سیاسی تقسیم کند. در حکومت تدبیر و توسعه، وزارت معارف رقابتی است. در تمام کشور هر کس بهترین طرح را برای مدیریت معارف داشته باشد، بیاید وزیر معارف شود. در حکومت ما، پارلمان حق استیضاح وزیر معارف را نخواهد داشت. کارکرد وزیر معارف سالبهسال سنجیده میشود. حتا طرح ما این است که وزیر معارف باید تا دوازده سال وزیر باشد. سنجش کارکرد وزیر معارف براساس سنجش شاگرد صنف اول است که در دورۀ وزارت وزیر، صنف دوازده را تکمیل میکند. پس از دوازده سال کارکردش سنجش میشود و اگر کارکردش درست نبود، باید محاکمه شود. همچنان وزارت تحصیلات عالی و فرهنگ رقابتی است. هشت وزارت را رقابتی میسازیم، چون به مردم بر میگردد و حکومت نباید به آن نگاه سیاسی داشته باشد. وزیر شهرسازی و انکشاف دهات چرا باید سیاسی باشد؟ وزیر خارجه، وزیر دفاع و وزیر داخله را میتوانید سیاسی انتخاب کنید، اما بعضی از وزارتخانههای نباید سیاسی شود.
توسعهیافتهگی در افغانستان بدون کوچکسازی دولت امکانپذیر نیست. دولت باید کوچک شود و بخش خصوصی رشد کند. مسألۀ دیگر تفاوت ما با حکومتهای قبلی، این است که فقط بستهای یک برای منظوری به رییسجمهوری میآید که هم رییسجمهور و هم معاونان او صلاحیت منظوری آن را دارند. رییسجمهور نباید وقتش به مسایل کوچک صرف بشود. ولایتها تمام اختیارات را دارند، الا در سیاست خارجی، چاپ پول و مسایل دفاعی، در این سه عرصه ولایتها اختیار ندارند، در سایر مسایل اختیار دارند. اگر نظام ریاستی غیرمتمرکز در کشور شکل گیرد، تمام اقوام خود را در آن میبینند. چون توزیع قدرت در تمام ولایتها صورت میگیرد هیچکس در حاشیه نیست. در این نظام همچنان هیچ قومی اول و دوم نیست؛ یا همه اول هستیم و یا هم همه آخر هستیم. مسألۀ دیگر، مورد نظر ما، تشکیل وزارت خانواده و جوانان و حذف وزارت زنان است. وزارت زنان نگاه جنسی به زن دارد و بهخاطر جنسشان است که برای زنان این وزارت تشکیل شده است. در حکومت ما وزارت زنان تبدیل به خانواده و جوانان که زنان را از وضعیت جنسی به وضعیت جنسیتی قرار میدهد؛ یعنی زنان یک واحد کارکردی جامعه میشوند. این وزارت مسایل مربوط به تنظیم خانواده، تنظیم جمعیت، تعامل میان طفل و مادر و همۀ این مسایل در وزارت خانواده انجام میشود تا زمینهسازی شود برای چند سال بعد تا زن به یک موضوع فراجنسیتی در افغانستان تبدیل شود. اینها بخشی از تعهدات ما در منشور است که وضعیت معتادان، متقاعدان، کودکان و… را در بر میگیرد. همچنان یک منشور ویژه برای زنان نیز بیرون خواهیم داد.
* شما به آقای غنی چلنج دادید که باید با شما وارد یک مناظره شود. چرا در میان هفده نامزد دیگر تنها به آقای غنی چلنج دادید و اینکه تا کنون آیا پاسخی از سوی آقای غنی به شما رسیده است؟
من و آقای غنی نقاط مشترکی داریم. آقای غنی هم از حوزۀ دانشگاهی و علمی وارد سیاست عملی شدهاند و من نیز از حوزۀ اکادمیک وارد عرصۀ سیاست شدهام. یکی از شاخصهای قدرتی که آقای غنی ادعا میکرد که اکادمیک و علمی است و شیوههای بحث اکادمیک داشت و نیز دکترا دارد. ایشان برگ برندۀ خود را تحصیل خود میدانند و من نیز برگبرندۀ خود را تحصیل خود میدانم. من گفتم برای آنکه یک گفتمان جدید در کشور شکل بگیرد، به جای به مناظره گرفتن موضوعاتی چون داعش، طالب، روایت حکمروایی را به مناظره بگیریم تا دیده شود که علم آقای غنی چقدر گرههای جامعه را گشوده و چقدر نگاه ایشان نسبت به مسایل امنیتی، اقتصادی و فرهنگی کشور علمی بوده است؟ آیا رشتۀ ایشان با حکومتداری تناسب داشته است؟ آیا ایشان علمی که دارند متناسب با نیازهای افغانستان است؟ من میخواستم با به مناظره کشیدن آقای غنی، نگاه توهمآمیزی که از علم در افغانستان وجود دارد را بشکنم. میخواستم ثابت بسازم که علم ادعا نیست. علم در معرض مناظره است که معلوم میشود کارآمد است یا ناکارآمد. من آقای غنی را به مناظرۀ علمی و انتخاباتی دعوت کردم. بحثی که من با آقای غنی میداشته باشم، در آن موضوعات چون طالبان و داعش و امنیت مطرح نخواهد شد. این مناظره باید در چارچوب تیوریک و نظری و در یک چارچوب محترمانه و خردمندانه باشد. هدف من این است که علم از شبه علم جدا شود و بدانیم
که چه چیزی علم است و چه چیزی علم نیست. چه چیزی علم واقعی است و چه چیزی علم تصوری؟
اما متأسفانه پاسخ آقای غنی به من، تهدید و تخریب بوده است. امیدوارم برخورد کسی که ادعای علم میکند، برخورد خردمندانه باشد. من میخواهم آقای غنی به این مناظره پاسخ مثبت بدهند تا باهم بنشینیم و مناظره کنیم. اگر ایشان در این مناظره پیروز شدند، من به تیم ایشان خواهم پیوست و اگر من پیروز شدم، امید دارم که ایشان به تیم من بپیوندند. مناظرۀ من و آقای غنی مناظرۀ دو نسل و دو روایت است. مناظرۀ روایت افغانی از حکمروایی و روایت واشنگتنی از حکمروایی است.
*رقیب تان؟
من همیشه گفتم که دو رقیب در انتخابات دارم. یکی تقلب و دیگرش دالر است. من خودم راههای تقلب را یاد ندارم و به این کار باور نیز ندارم و دالر هم ندارم و نمیخواهم با دالر دیگران کار کنم. شعار من این است که حضور من در انتخابات، جنگ دل و دالر است. میخواهم دل مردم را با دالرهای غصب شده و دزدی شدۀ دیگران، در رقابت بگذارم. باتوجه به اینکه آقای غنی پول زیاد دارند و امکانات دولتی نزدشان است، ایشان را رقیب خود میدانم، اما شایستۀ رقابت با خود نمیدانم.
Comments are closed.