- ۰۳ سنبله ۱۳۹۸
الهی!
اگر کار به گفتار است،
بر سر همه تاجم و اگر به کردار است،
به پشه و مور محتاجم
الهی اگر بردار کنی رواست، مهجور مکن
و اگر به دوزخ فرستی، رضاست
از خود دور مکن
بهنام خداوند جان و خرد. درود و تندرستی، لبخند و مهربانی بر همۀ حاضران گرامی. انشالله که تندرست باشید و در این آدینه روز مبارک، سرحال و قبراغ در این محفل مبارک جمع شده باشیم. به عنوان رییس عمومی ستاد انتخاباتی تیم وفاق ملی و به عنوان نمایندۀ مردم عزتمند افغانستان در پارلمان کشور تشریف فرمایی همۀ شما را به این محفل مبارک خیر مقدم عرض میکنم. خوش آمدید.
ما ملتی هستیم که در طول تاریخ پوز همۀ متجاوزان، قلدران و سرکشان تاریخ را به خاک مالیدیم. تاریخ فراموش نمیکند که با بیگانهگان چه کردیم. با انگلیس مکار که بخش بزرگی از جهان را تحت سیطرۀ خود در آورده بود، چه کردیم؟ چگونه دمار از روزگار شوروی، ابرقدرت بیرحم شرق برآوردیم. چه شخصیتهای برازنده و فرزانهیی را تقدیم به جامعۀ بشری کردیم. ما ملت بزرگی بودیم و تاریخ فوق العاده درخشانی داریم. اما اکنون خار و ذلیل و بیسرنوشت هستیم. نه امنیت داریم، نه آرامش داریم و نه دلخوشی به آینده و نه سرنوشت روشن. پُر از یأس و ناامیدی و پُر از درد و انفجار و انتحار و روزهای تلخ. هر روز که میگذرد، این وطن پارهپارهتر میشود. هر روز که میگذرد، جوانان بیشتری در خاک و خون غلطیده میشوند و خانوادههای بیشمارتری بیسرپرست میشوند.
چرا؟ مگر ما همان ملت سرفراز تاریخ نیستیم؟ چرا چنین سرنوشتی بر ما حاکم شده؟ برای شما حکایت کوتاهی را روایت میکنم. پادشاهی بود و این پادشاه شیری داشت. این شیر را در قفس انداخته بود و نگهبانی بر شیر گمارده بود که هرروز یک لاشۀ گوسفند را پیش شیر بیندازد. نگهبان هم هرروز یک ران گوسفند را میدزدید و میبرد به خانه و بقیۀ لاش را به شیر میداد. به شاه خبردادند. شاه یک نگهبان دیگر را بر نگهبان اولی گمارد تا خیانت نگهبان اولی را دنبال کند. نگهبان دومی با نگهبان اولی جورآمد کردند و یک ران و دل و جیگر گوسفند را نگهبان دومی هر روز میبرد. خبر به شاه دادند. شاه نگهبان سوم را تعیین کرد. هر سه نگهبان با هم جور آمدند و تمام لاشۀ گوسفند را میبردند و فقط دنبه را میانداختند به شیر. خبر به شاه رسید که شیر تو میخواهد بمیرد. گفتند چرا؟ حکایت را به شاه گفتند و عرض کردند که شیر تو دنبه را نمیخورد. شاه گفت دو نگهبان دیگر را برطرف کنید. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد است.
این سرنوشت ما است. سرنوشت ملت رنجدیدۀ افغانستان. ما همان شیرِ در قفسیم و آن دزدان نگهبان حاکمانی هستند که بر سرنوشت این ملت حاکم شده اند و چیزی جز منافع شخصی، فکر نمیکند. آقای غنی با شعارهای دروغین باز به میدان آمده تا فصل ناتمام بدبختی این ملت را تمام کند. شعار میدهد، شعارهای بسیار کذایی و دروغین و لافهای بر حد عرش اعلا. او در یکی از سخنرانیهایش پا را فراتر گذاشت و حکومت ناکام خود را به عدالت عمر فاروق و علی مرتضی تشبیه کرد. شعار میدهد که عدالت من، عدالت عمری و علویست! استغفرالله. تو کجا و نام مبارک خلفای راشدین کجا. ما و شما همه در مورد عدالت عمر فاروق و علی مرتضی بارها و بارها شنیدیم.
ابن جوزی روایت بسیار زیبایی دارد از عدالت عمر فاروق. عبدالرحمان نام یکی از پسران عمر فاروق بود. در مصر شراب نوشید. عمر عاص، والی مصر بود. عمر عاص پسر امیر المؤمنین خلیفۀ مسلمانان را در ملا عام شلاق نزد، بلکه آورد در درون خانه و حد خداوند را جاری کرد. خبر رسید به عمر فاروق. فوراً به عمر عاص نامه نوشت. از عمر به عَمرِ خطاکار. ای عمر تو به چه دلیل فرزند مرا در ملا عام شلاق نزدی؟ بهخاطری که فرزند امیر المؤمنین است. نه، او هم یکی از رعایای من است و هیچ تفاوتی با مردم دیگر ندارد. تو خطای بسیار بزرگی مرتکب شدی و فوراً عبدالرحمان را بفرست مدینه. عبدالرحمان را به مدینه میآورند. در برخی روایتها آمده است که عبدالرحمان مریض بوده و خطاب به امیر المؤمنین میگوید: یا امیر المؤمنین؛ بگذار که من صحبت یاب شود و خوب شوم. عمر فاروق عرض میکند که به خدا سوگند حتا یک لحظه نمیگذارم که حکم خدا به تأخیر بیفتد و حکم خداوند را جاری میکند.
آقای غنی؛ شما که میگوید عدالت من، عدالت عمریست، چرا اتهامهای جدی غیراخلاقیِ بر نزدیکانت را بررسی نمیکنی؟ علی مرتضی، حیدر کرار جملۀ بسیار زیبایی دارد. میگوید: هیهات هیهات بر من اگر شبی با شکم سیر بر بالین بگذارم و در همسایهگی من کسانی گرسته بخوابند. آقای غنی؛ رییس حکومت وحشت ملی؛ آیا شما تا حال نان خشک خورده اید؟ آیا از زمانی که به عنوان رییس این حکومت تعین شدهاید، فرزندان نازدانهات یک شب شکم گرسنه سر بر بالین گذاشته؟ چگونه حال این مردم را درک میکنی؟ آیا از حال عسکری که شب و روز جانش در کف دستش در کوه و دشت و بیابان در مقابل دشمنان مردم افغانستان میجنگند و در صفرۀ شان جز چند نان خشک و چند عدد لوبیا چیز دیگری نیست؛ خبر داری؟ هرگز خبر نداری. هرگز خود را با عدالت عمر فاروق و علی مرتضی مقایسه نکن. مراقب حرف زدن خود باش. اینهمه دزدی، اینهمه چور و چپاول و این که حکومت تو در صدر فهرست کشورهای فاسد دنیا قرار دارد. اینهمه ظلم و جفا و کشت و کشتار که در گوشهگوشۀ این خاک و سرزمین در جریان است، نمونۀ عدالت عمر فاروق و علی مرتضیست؟
آقای غنی، هنگام نماز خواندن در مسجدالحرام دست چپ خود را روی دست راست گذاشتی، چیزی نگفتیم؛ در وقت نماز خواندن، بعد از قیام به جای اینکه به رکوع بروی، مستقیم به سجده رفتی؛ یعنی نماز خواندن یاد نداشتی چیزی نگفتیم. به عنوان رییسجمهور یک کشور اسلامی، نماز جنازه را اشتباه خواندی، ما دم نزدیم. جل علا شانهو را برای حضرت عمر به کار بردی و اما حسین را نواسۀ خداوند خواندی، ما چیزی نگفتیم. حالا حکومت سراسر ظلم و فساد و تباهی خود را با حکومت عمر فاروق و علی مرتضی مقایسه میکنی؟ تو را به خدا قسم؛ بس کن اینهمه توهین و اهانت را. تو کجا و صحابۀ کرام کجا. تو کجا و نام مبارک عمر فاروق کجا. تو کجا و نام بلند حید کرار کجا.
سخن مولانا به یادم میآید.
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبهیی اندر دهان خود فشار
گر نبندی زین سخن تو علق را
آتشی آید بسوزد خلق را
پس مراقب شعارهای توخالی و حرف زدن خود باش. من به یکی از شعارهای کذایی دیگر آقای غنی میپردازم. شعار داده است که حساب میدهیم و حساب میگیریم. از چه چیزی حساب دادی آقای غنی؟ آیا حساب خون شصت هزار جوان رشید این سرزمین را که در مقابل دشمنان افغانستان شهید شدند، دادی؟ آیا از خانوادههای این شصت هزار شهید و بیش از صدهزار معلول خبر داری؟ حساب دهها هزار هموطن ملکی ما را که در سایۀ زعامت ضعیف تو هر روز به خاک و خون میغلطند دادی؟ بیا به ملت حساب بده و بگو که به چه دلیل و معیار و قانون، جنرالان و نظامیان با تجربۀ این ملک را به بهانۀ تقاعد خانهنشین کردی؟ براساس کدام معیار افراد فاقد تجربۀ نظامی و امنیتی را در رأس نهادهای امنیتی به عنوان معین گماشتی؟ چگونه شورای امنیت را به کسی سپردی حتا یک روز تجربۀ نظامی و امنیتی ندارد؟ بیا برای ما حساب بده.
یک حرف مهمتر. آقای غنی در یک اقدام عوامفریبانه دارایی خود را هفت هزار جلد کتاب ثبت کرده است. امروز در تمامی ولایتها و ولسوالیها دفاتر کمپاین آقای غنی فعال است و روزانه هزاران نفر گوشت و پلو میزنند. در تمام رسانهها اعلانات آقای غنی در گردش است، تمام دیوارهای شهر را پوسترها و بلبوردهای تو گرفته. آقای غنی اینهمه پول را از کجا آوردی؟ کتابهای خود را فروختی؟ اینهمه پول را از کجا آوردی، بیا به ملت حساب بده؟ اما تو حساب نمیدهی. اما این تیم وفاق ملی از تو حساب میگیرد. این شعار تیم وفاق ملی است که از حکومت وحدت ملی حساب میگیریم. حساب میگیریم از خونهای ریخته شدۀ رشید این سرزمین. از شهادت شصت هزار سرباز. از کشتار هرروز مردم در سایۀ حکومت ضعیف شما و از سرمایههای گُم شده، از سقوط ولایتها و ولسوالیها حساب میگیریم. از فساد گستردۀ اخلاقی اطرافیانت، از انتحارها و انفجارها، از گریهها و زجههای مادران، از نالۀ بیوۀ شهیدان، از گریۀ شبانۀ شهیدان از تو حساب میگیریم آقای غنی. دنیا به آخر نرسیده است.
آقای غنی به شدت کمپاین میکند. من به آقای غنی یک مشوره دارم. آقای غنی شما ضرورتی به کمپاین ندارید؛ چرا خودتان را خسته میسازید. هر انتحار و انفجار برای تو کمپاین است. شهادت روزانۀ دهها هموطن ما که به خاک و خون غلتیده میشوند، شهادت سربازان ما در میدانها جنگ و دود و تبهای و بیسرنوشتی خانوادههای آنها به تو کمپاین میکند. از هرات تا بدخشان، از کندهار تا بلخ، از نیمروز تا ننگرهار اینهمه بیسرنوشتی برای تو کمپاین میکند. تو ضرورتی به کمپاین نداری. همۀ مردم با چهرۀ تو و چهرۀ حکومت تو آشنا هستند.
در فرجام خطا به شما ملت بزرگوار میگویم. ای ملت؛ ای مردم بزرگوار اما رنجدیدۀ افغانستان؛ فریب شعارهای دروغین اشرف غنی را نخورید. نانش را بخورید، پولش را بگیرید، اما به او رأی ندهید. چون نه این پول از او است و نه نان. ای مردم به کسی رأی بدهید که پس از پیروزی، قاتل فرزندان شما نشود. به کسی رأی بدهید که زن و فرزندش در همین مملکت زندهگی کند، نه اینکه بهترین زندهگی را در امریکا برای خود ترتیب داده باشد. به کسی رأی بدهید که فردا از ترس بیعدالتیها، از ترس ظلم و جفای دولتش پشت دیوارهای ارگ پنهان نشود. به کسی رای بدهید که از خود شما و از میان شما باشد. ای مردم؛ با رأی آگاهانه در مقابل این حکومت تا دندان فاسد به پا خیزید.
به پا خیزید که نا اهلان به کار اند
همه مردان عاشق سر به دار اند
تغییر با فرشتهگانی که بر ما نازل شده اند، به وجود نمیآید. تغییر توسط خود ما به وجود میآید و این سخن خداوند است. خداوند میگوید که من هیچ قومی و ملتی را تغییر نمیدهم تا اینکه خود آن ملت در پی تغییر برآیند. مادر میهن به ما و شما نگاه میکند که در امتحان پیشرو و آزمون انتخابات ریاستجمهوری پیشرو چگونه کار میکنیم. آیا بر مهرههای ناکام گذشته رأی میدهیم یا نه چهرههای مبارک منزه و نو را انتخاب میکنیم.
من به تیم وفاق ملی رأی میدهم و افتخار دارم که ریاست ستاد این تیم را به دوش دارم. در دفتر خاطران آمرصاحب آمده است که آمرصاحب نوشته است: «من هیچ وقت گریه نکردم. یک بار اشکهایم ریخت. چند ما تحت فشار بودیم. بدون غذا و امکانات. بدون لباس. روزی بیرون شدم. مادری را دیدم که کودک خود را در بغل دارد. کودک از بغل مادر پائین شد و دوید به طرف بته. بته را از زمین کند و از فرط گشنهگی شروع به خوردن آن کرد». آمرصاحب نوشته میکند: همین لحظه است که همین زن مرا به باد ناسزا و فحش باید بگیره که تمام بدبختیها را تو مسببش هستی. اما زن برایم گفت: «خاک میخوریم. اما خاک نمیدهیم».
همان روز اشکهای آمرصاحب میریزد. ما هم خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم. انتخابات میدان جنگ است. تفنگ و توپ و طیارهیی به کار نیست. در این میدان رأی آگاهانه به کار است. به جنگ میوریم، اما با رأی و با نوک قلم. اگر دیروز آمرصاحب در میدان جنگ و مقاومت بود، امروز برادرش در میدان سیاست است. اگر دیروز احمدشاه مسعود بود، امروز احمدولی مسعود است. دوباره مسعود، دوباره افغانستان. در کنار احمدولی مسعود دو چهرۀ مبارک. زنی تحصیلکرده و آگاه، جناب مومند صاحب. وزیری که بعد از ترک وزارت با یک موتر ساده رفت، نه با پولهای بادآورده و دزدی تا برای خود کشوفش بسازد و معاون دومش داکتر صاحب نظری، جوان رشید و تحصیلکردۀ این دیار و یک استاد دانشگاه. سابقۀ پاک سفیر صاحب برای همه روشن است. در نوزده سال گذشته در حکومت سهم نگرفته و شریک فساد و دزدیها و تباهیها نشده. پس ما با آگاهی کنار این تیم آمدهایم و ان شالله تا آخرین رمق ادامه میدهیم.
سپاسگزارم که حرفهای پاشپاشان مرا گوش کردید.
الهی!
اگر تو مرا به جرم من بگیری
من ترا به کرم تو بگیرم
و کرم تو از جرم من بیش است
Comments are closed.