احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمدذکی خاورنیا - ۱۵ سنبله ۱۳۹۸
بخش نخست/
خلافت اسلامی در تاریکترین لحظههای خویش به سر میبُرد و در اوجی از فساد و انحطاط فکری و سیاسی و نظامی قرار داشت و به تبع آن، امت اسلامی نیز در خوابی عمیق فرو رفته بود که ناگاه ستارهیی در آسمانِ جهان اسلام درخشید که نوید طلوع صبح را میداد. این ستارۀ درخشان سیدجمالالدین افغانی بود؛ کسی که زنگ بیداری اسلامی را به صدا درآورد و آهنگِ صدایش با گذشت بیشتر از یک قرن در اطراف و اکنافِ جهان اسلام طنینانداز است. سید جمالالدین افغانی خواست که حکومت و یا کامنولثی ایجاد کند که استوار بر اصول و مبانی اسلام بوده و از ارزشهای اسلامی الهام بگیرد و راهی که برای رسیدن به این هدف انتخاب کرده بود، برانگیختنِ نخبهگان بود تا این طبقه از مردم با استفاده از ابزارهای مختلف ـ از جمله انقلاب ـ به حاکمیت دست یابند.
افغانی خیلی زنده نماند تا انعکاس صدایِ بیدارگرایانۀ خویش را که در جهان اسلام پیچیده بود، ببیند؛ اما ندای افغانی تأثیراتی داشت که به شاگردانش منتقل گردید. برخی از شاگردانِ ایشان مانند محمد عبده راه و رسمِ تربیتی و اصلاحیِ وی را تعقیب کردند که بزرگترین دانشمندان و فقیهانِ عصر حاضر از مکتب فکری ایشان متولد شدند و امروز اگر به دانشمندانی افتخار شود، پیروان فکریِ مکتب محمد عبده اند که در زمینههای مختلف فکری و فقهی کم نگذاشتند و بهسان ستارهگان در آسمان جهان اسلام درخشیدند. روش دعوتگری ایشان را امام حسنالبنا تعقیب کرد که در مکتب فکری ایشان بزرگترین مبارزان و دعوتگران تربیت یافتند که همهگی باعث افتخار جهان اسلام اند.
پیش از سید جمال، شیخی به نام محمدبن عبدالوهاب نجدی در حجاز قیام کرد که هدفِ او از مبارزهاش پاکسازی دین و تعالیمِ آن از خرافات و خزعبلات بود. وی با نظامِ حاکم سازش کرد و نفوذ دینی و معنویِ خود را در خدمت حاکمیت گذاشت و زمامداران جزیرهالعرب هم شمشیر و قدرتِ خود را در خدمت اهدافِ شیخ قرار دادند. اما باورهایی که نجدی به آن فرا میخواند، خیلی ساده و بسیط بودند و کاری به سیاست و ادارۀ مردم نداشت و تمام هموغمِ او نابودسازی مقابر و مزارها و منع مردم از توسل و… بود که به نظر او باعث انحرافِ جامعه شده بود.
شیخ نجدی از تاریخ امپراتوریها اطلاعی نداشت و از انقلاب فرانسه چیزی نمیدانست و از طرحهای سیاسی مونتسکیو و ژان ژاک روسو چیزی نخوانده بود. وی اصلاً به چنین ایدههایی نیاز نداشت و طبیعت صحرای سوزان عربستان سعودی هم توان تحملِ چنین افکاری را نداشت و عاقلانه هم نبود که یک حکومت، تمام توانِ خود را در ویران کردن گنبدها و مزارها به مصرف برساند اما شیخ نجدی چنین کرد. چیزی که باید شیخ نجدی انجام میداد این بود که در کنار مبارزه برای رهایی باورهای دینی از زشتیها و پلشتیها و بدعتها، سعی میکرد باید برای رهایی حاکمیت از لوث ظلم و بیعدالتی و استبداد و خودکامهگی کمر همت میبست که متأسفانه چنین کاری را نکرد وتا امروز پیروانش هم بهسان شیخشان مشغول شرکِ قبور اند و به شرک قصرها توجهی ندارند.
در شبهقارۀ هند هم پس از پایان جنگ جهانیِ دوم کسانی سر برآوردند تا حکومت اسلامی را برپا دارند اما اقلیت بودنِ مسلمانان و توطیۀ استعمار، وضعیت را خیلی بحرانی ساخت که منجر به تجزیۀ هند به هندوستان و پاکستان گردید؛ گرچه در هند آن زمان، روشنفکران مسلمانی حضور داشتند مانند: احمد خان بنیانگذار دانشگاه علیگره و سید علی مولف کتاب ارزشمند روحالاسلام و مولانا ابوالکلام آزاد که از بزرگترین و تأثیرگذارترین شخصیتهای اسلامی هند به حساب میآمد که تمام این دانشمندان گرایش اصلاحطلبانه داشتند. اینها از تنگنظری و تعصب و جهل به دور بودند و همهگی به جریان روشنفکر سرزمینِ هند تعلق داشتند که از تعالیم دینی و دانش معاصر بهرۀ وافری داشتند. اما آنچه این دانشمندان نداشتند، انگیزۀ انقلابی بود که این نقیصه را رهبران فکریِ دیگری مانند محمد اقبال و محمد علی جناح و علامه مودودی و بعدها دانشمند یهودیتبار مسلمانشده به نام محمد اسد پُر کردند. اما نفاق زمامداران پاکستان، مانع اساسی در برابر حکومت اسلامی بود. اگر پاکستان از اندیشههای محمد اقبال و محمد اسد الهام میگرفت، خیلی بهخوبی حکومت اسلامی مورد پذیرش مردم پاکستان را بهوجود میآورد اما الهام گرفتن زمامدارانِ پاکستانی از اندیشههای مودودی از یکطرف و محمدعلی جناح از طرف دیگر این کشور را میان سلفیگری سنتی و سیاستمداران فرصتطلب متوقف ساخت، گرچه مودودی توانست طرحی برای حکومت اسلامی با استناد به آیات و احادیث با روش سهل و ابتدایی بریزد اما این طرح چنان بسیط و ساده بود که مودودی فکر کرده بود که با اعتماد به آیات و احادیث میتواند طبیعت بشری را شکست دهد و با نوشتن این کتاب به همۀ مشکلات سیاسی نقطۀ پایان گذارد و به پیچیدهگیهای اجتماعی و مشکلات و قضایای نوین توجهی نکرد؛ قضایایی که با سلفیگری نمیتوان آنها را حل کرد. قدرت اندیشۀ مودودی در این بود که برخاسته از اندیشۀ سلفی بود و با گفتههای فقها مورد تأیید قرار گرفته بود و ضعف آنهم در سلفی بودنِ آن نهفته بود که از پیشرفت باز میداشت. پاکستان میتوانست بحرانِ خود را با نادیده گرفتن اندیشههای مودودی و باز کردن اندیشههای اقبال و محمد اسد حل کند، اما متأسفانه که چنین نکرد.
در افغانستان تجربۀ دیگری از حکومت اسلامی را مییابیم که با مقاومت در برابر قشون سرخ اتحاد جماهیر شوروی شروع شد و به جنگ های خانمانسوز داخلی به پایان رسید. بدون تردید آنچه که افغانستان را در برابر سپاه خونآشام شوروی نگه داشت، انگیزههای دینی بود اما مقاومتِ مردم افغانستان و از پا درآوردن بزرگترین ابرقدرت جهان، پایان ناخوشایندی داشت. گروههایی که جهاد را رهبری کردند، پس از خروج روس ها و سقوط حکومت کمونیستی به جانِ همدیگر افتادند و تمام هستوبودِ مردم افغانستان را از بین بردند.
انگیزههای دینی توانست از مردم افغانستان سپر پولادین در برابرِ شورویها بسازد اما نتوانست گروههای مجاهد را از جنگ با همدیگر باز دارد.
در سالهای اخیر دیدیم که اسلامگرایان در کشورهای مختلف زمام امور را بهدست گرفتند اما نتوانستند حکومت کنند؛ برای اینکه در امر حکومتداری بیش از اینکه بر راهوار عقلانیت سوار باشند، بر مرکب احساسات سوار بودند، مثلاً رجب طیب اردوگان برای اخوانالمسلمین در مصر پیشنهاد داد که حکومت خویش را سیکولار اعلان کنند و زمام امور را بهدست گیرند بدون اینکه اطراف ملی و بینالمللی را تحریک کنند اما اخوان مصر سخت بر وی تاختند و نتیجهاش این شد که نظامیان با تحریکِ مردم و دسایسِ پیدا و پنهان همۀشان را به لانههای زندان کشانیدند.
اسلامگرایان در افغانستان نیز چنین کردند و از عقلانیت و خردمندی در کارهای سیاسی بهرهیی نبردند و شاید بتوان گفت یگانه کسی که در افغانستان در طول سالهای جهاد با قضایا خردمندانه برخورد میکرد، شهید احمدشاه مسعود بود که شریکانِ احساساتی و سلفیمشربش موانع زیادی فرا راهِ او قرار دادند و در اخیر زیانِ تمام بیخردیها به ضرر ملتی تمام شد که در راه ایجاد حکومت اسلامی صدها هزار شهید و معلول و مهاجر را متحمل گردیده بود.
بدون شک با احساسات میتوان جوانان را به جبهههای جنگ فرستاد (آنگونه که عبدالله عزام در کتاب «آیات الرحمان فی جهاد الافغان» دروغهای معنوی زیادی گفت تا جوانانِ عرب را به جهاد افغانستان بکشاند که در این کار موفق هم بود) و از آنها سپر دفاعی ساخت، اما با احساسات نمیتوان حکومت اسلامی واقعی را که استوار بر عدالت باشد، پایهگذاری کرد.
از این سیر تاریخیِ کوتاه میتوان به این نتیجه رسید: آنچه که باعث ناکامی جریانهای اسلامی در ایجاد حکومت در کشورهای مختلف شده، علل و اسباب مختلفیست که میتوان به مهمترین آنها که دو چیز است اشاره کرد:
نخست: عدم موجودیتِ تیوری مناسب از حکومت اسلامی که آن را از سایر حکومتها متمایز سازد و دارای مقومات موفقیتآمیز باشد.
آنچه که عجیب و قابل تأمل و تأسف است این است که تمام جریانهای اسلامی تا کنون نتوانستهاند طرح مدرن و کارآمدی برای حکومت اسلامی بریزند. گرچه همهگی خواهان حکومت اسلامی اند و در این راه شعارهای پُرطمطراقی هم میدهند، اما طرحی ندارند؛ به همین لحاظ در برخی از کشورها که به قدرت هم رسیده اند، مجبور شدهاند از نظامهای موجود جهان معاصر استفاده برده و تنها پسوند و یا پیشوند اسلامی به آن افزون کنند.
در افغانستان شهید مسعود بعد از شکست حکومت اسلامی در برابر طالبان، به استاد سیاف گفته بود که استاد! ما همواره از حکومت اسلامی حرف زدیم و در راه ایجاد آن مبارزه کردیم، اما تا کنون طرحی مدون نداریم. از شما خواهش میکنم که طرحی بریزید تا در صورت دستیابی به قدرت آن را عملی کنیم. استاد سیاف هم خواهش ایشان را پذیرفته و طرحی ریختند و پیش از اینکه آن را خدمت مسعود بفرستند، ایشان مورد هجوم انتحاری تروریستانِ عربی قرار گرفته و به شهادت رسیدند و آقای سیاف آن طرح را در کتابی تحت عنوان «نظام سیاسی اسلام» به چاپ رسانید که امروز در دسترس مردم قرار دارد.
استاد سیاف ظاهراً خود را حنفیمذهب به معرفی میگیرد اما همهگان میدانند که ایشان سلفی اند و طرحشان هم رنگوبویِ سلفیگری دارد و اگر ادعا کنم که کتاب ایشان ترجمۀ ناموفقِ «الخلافه» و یا «السیاسه الشرعیه» ابن تیمیه است، گزاف نگفتهام.
پُرواضح است که طرح سلفیمشربانه حتا اگر در قالب خیلی مُدرن هم انداخته شود، بهتر از طرح علامه مودودی نخواهد بود.
بنده پیش از نوشتن این مقاله با چند تن از شخصیتهای علمی، سیاسی و فرهنگیِ جمعیت اسلامی تماس گرفتم و هیچکدام از ایشان چیزی دربارۀ حکومت اسلامی نمیدانستند. آنها گفتند که استاد ربانی پس از شکست حکومت اسلامی، به فکر طرح افتاده بود و پیش از آن ما چیزی در این زمینه نداشتیم.
به نظر بنده و خیلی از کسانی که در زمینۀ حکومت اسلامی قلم زدهاند، اگر ما خواهان حکومت اسلامی هستیم، باید در روشنایی تعالیم اسلامی و با الهام از آموزههای دینی طرحی برای حکومت اسلامی بریزیم. متأسفانه آنچه در گذشتهها تدوین شده بود، تلفیقی از آموزههای تمدن رومی و فارسی بود و در عصر حاضر آنچه تا کنون مطرح شده، تلفیقی میان تیوریهای مارکسیستی و سرمایهداری است که به چندی از آیات قرآن کریم و احادیث نبوی مزین شده و اینهم پُرواضح است که اندیشههای تلفیقی محکوم به شکست اند؛ زیرا این عملیه در حقیقت سازوارهگی ایجاد کردن میان اندیشههای متضاد است.
Comments are closed.