احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمنان دهزاد - ۱۷ سنبله ۱۳۹۸
درآمد
تاریخ را چراغی دانستهاند که بهوسیلۀ نسلهای گذشته به آیندهگان افروخته شده و همۀ انسانها مکلف اند که آن را به نوبۀ خود و بدون کموکاست به نسلهای بعدی منتقل کنند. بیتردید دورۀ جهاد و مقاومت و نقشی که احمدشاه مسعود در این دوره بازی کرد، یکی از درخشانترین دورهها در تاریخ معاصر افغانستان بهشمار میرود. بر ماست که به این دوره، بدون اغراضِ سیاسی و ایدیولوژیک نگاه کنیم تا باشد که آیندهگان بدانند که چه بر این مردم رفت و کیها برای سربلندی و آزادی مردم و میهنشان صادقانه رزمیدند.
در تاریخ معاصر افغانستان نگاهها همیشه از بالا به پایین بوده است؛ نگاههایی که در سیمای آن بهوضاحت میتوان فرادستی و فرودستیِ شهروندان را دید. قهرمان ملی کشور در چنین سرزمین و شرایطی به دنیا آمد و بهسانِ هر شهروند دیگر دردهای مردم و سرزمینش را فریاد کرد.
کمتر سیاستگر و مبارزی را در تاریخ معاصر افغانستان میتوان دریافت که بهسان احمدشاه مسعود برای صلح و آرامی افغانستان رزمیده باشد. او طاقتفرساترین جنگ با روسها را پشتِ سر گذاشت، به امید اینکه مردمان افغانستان شاهد حکومتِ مردمسالار و قانونمند شوند و این کشور به استقلال و آزادی دست یابد؛ اما دیری از پیروزی مجاهدین نگذشته بود که یک جنگ پیشبینیناشده و تحمیلیِ دیگر شکل گرفت؛ جنگیکه همۀ هستوبود مجاهدین را زیر پرسش برد. جنگ پساکمونیسم، یکی از بدترین دامهایی بود که بر راهِ احمدشاه مسعود و دولت مجاهدین تنیده شد. او بارها خاطرنشان کرده بود که از جنگ نفرت دارد و نمیخواهد که وارد یک جنگِ دیگر شود؛ جنگی که تحت هیچ عنوانی قابل توجیه و دفاع نبود. اما مسعود بهسان هر سیاستگر و دولتمردِ دیگر مجبور بود که از مردم و کیان زیرِ قلمروش دفاع کند.
هرگاه کسی به فکر براندازی حکومت حاکم برخیزد، پیشاپیش حکم آن روشن است. به بیان دکتر سروش «شاید هیچ حکومتی در جهان وجود نداشته باشد و هیچ قانون اساسی نوشته و نانوشتهیی متصور نباشد که در آن بنویسند که اگر گروهی به قصد براندازی ما برخاستند، قبل از اینکه جنگی درگیرد، تاج و تخت را تسلیم مخالفان نموده و صحنه را خالی خواهیم کرد». در هر جای جهان، حکومتها چه دموکراتیک باشند و چه دیکتاتوری، آنگاه کسانی بر اسپ قدرت سوار شدند، سعی میکنند که افسار آن از دستشان بیرون نشود. اینکه احمدشاه مسعود در برابر مخالفان سیاسیاش رزمید و تسلیم آنها نشد، برمیگردد به ذات قدرت سیاسی، نه حس قدرتخواهی و یکهسالاری!
احمدشاه مسعود به دلیل انتخاب راهِ میانه و آرمانِ والایش همیشه مورد تحسین صاحبنظران و نویسندهگان داخلی و خارجی قرار گرفته است. آگاهان و ناظران ملی و بینالمللی، «میانهروی» را یکی از برجستهترین ویژهگیهای شخصیتیِ او دانستهاند. دورانی که او در آن بهسر برد و مبارزه کرد، دوران یکهسالاری بود. اما او راهی را انتخاب کرد که همۀ عدالتخواهان و نیکباوران شیفتۀ آن بودند. او به عدالت اجتماعی و برابری شهروندی در افغانستان اعتقاد داشت و بخشی از مبارزهاش بر محور آن سازماندهی شده بود. به نیکی میدانست که عدالت اجتماعی و نفی استبداد تاریخی بدون یک نظام مردمسالار ممکن نیست. قهرمان ملی افغانستان راهی را پیمود که دو دهه پس از نبود او، در ابتدای همان راه قرار داریم؛ او دردی را فریاد کرد که هنوز در کشور ما طنینانداز است.
او بیش از دو دهه قبل از امروز بهتنهایی در برابر عقبگراترین موجوداتِ روی زمین رزمید. او میدانست آتشیکه بهنام طالبانیسم و افراطگرایی در جغرافیای افغانستان افروخته شده است، سرانجام سرنوشتِ انسانِ این جغرافیا و همۀ بشریت را تیره میکند. او شانزده سال پیش از امروز قربانی تروریسم شد(۱۳۸۰) و ما بیست سال بعد از او در جهنم تروریسم میسوزیم. او بهسان هر سیاستگرِ دورنگر میدانست که افراطگرایی آفتِ بشریت است و برتریطلبی راه را به توسعه و رفاه میبنـدد.
روزگاری که او میزیست
احمدشاه مسعود در عصری زندهگی میکرد که جهان به بخشهایی ایدیولوژیکی گونهگون تقسیم شده بود؛ افغانستان هم به دلیل موقعیتِ مهم و استراتیژیکیاش در آن روزگار، مورد توجه خاص حامیان و متولیانِ این ایدیولوژیها بود. از مهمترین مؤلفههای این دوران، دید «مطلقگرایی» نسبت به همۀ پدیدهها گفته شده است؛ این دید همه چیز را در بر میگرفت. در آن روزگار یا همه چیز سیاه بود و یا سفید؛ نگاهی میانه در این میان کمتر به چشم میخورد. اگر دوران اقتدار شیفتهگانِ کمونیسم در افغانستان را نگاهی از بالا به پایین و مطلقنگری بدانیم؛ همچنان این دید با همان ویژهگی بهگونۀ دیگری در گفتار و رفتار رژیم «طالبان» تکرار شد. یعنی پیروان هر دو گروه که در دو بسترِ فکری متفاوت عرض اندام نمودند، ولی نگاهِشان نسبت به مردم و پدیدههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در این سرزمین یکسان بود(نگاهی از بالا به پایین). طالبان هم بهسان پیروان کمونیسم در افغانستان یا همه چیز را «سیاه» میدیدند و یا «سفید»، همانگونهیی که در ترازوی انسانشناسی کمونیسم یا همۀ انسانها ترقیخواه و توسعهیافته بودند و یا مرتجع و کهنهگرا. طالبان همین مسیر را به نام دین و شریعت پیمودند، نگاه انسانشناسانۀ آنها نشان میداد که یا همۀ انسانها را کافر و پستتر از حیوان میدانستند و یا مومن و همسطح فرشتهگان خدا. معیار سنجش آدمی در نزد آنها «ریش طویل و عمامه» بود.
سیاه و سفید دیدن همه چیز، برایند بسیار ناگوار و منفی به شهروندان یک جامعه داشته است؛ هر جامعهییکه وارد چنین فازی شده، بهزیستی شهروندی از آن فرار کرده است. جوامعیکه به خیابان منجمدِ مطلقگرایی «سیاه و سفید» قدم مینهند، قطعاً به استبداد و دیکتاتوری منتهی میشوند. پیامد «مطلقگرایی» در یک جامعه به «انحصارگرایی» ختم میشود؛ انحصارگرایان با مردمشان به زبان «تکلیف» سخن میگویند تا «محق بودن». مسلماً در چنین جوامعی عدالت و آزادی از میان شهروندان رخت میبندد.
مهمترین ویژهگی جوامع و جریانهای انحصارگرا، تقدم تجلیل بر تحلیل و دشمنی کردن با پدیدۀ مطلوب همچون «نقد» است. جامعههایی که از نقد و وجود منتقد میهراسند، پیشاپیش راه را به سوی دیکتاتوری و استبداد باز میکنند. تردیدی نیست که مردم افغانستان همزاد و همراهِ چنین نگرشها و باورها بودند. دهۀ شصت مردم افغانستان از یکسو شاهد مطلقگرایی ایدیولوژی تعریفشده در کادرِ کمونیسم بودند و در زمان رژیم طالبان همین دید به نام شریعت به خورد مردم افغانستان داده شد؛ دیدی که چیزی به نام «تساهل، تسامح و مدارا» در آن دیده نمیشد.
نظریهپردازان سیاسی قرن بیستم را اوج تنشهای ایدیولوژیها نامیدهاند؛ ایدیولوژیهایی که دست و آستین بر زده بودند تا جهان را به گونۀ یکدست مدیریت کنند. سرانجام به بیان کارل پوپر «جهان را به جهنم انسانها مبدل کردند». افغانستان در اواخر قرن بیستم به این سمت کشیده شد؛ سَمتیکه بعدها دیده شد که همۀ هست و بود مردم ما را به لبۀ پرتگاه کشاند. مردم افغانستان چشم به راهِ میانه بودند؛ راهی که خِرد و تدین را به گونۀ انسانیاش در خود جای داده باشد. طالبان به نام دین استبداد کردند و عقیده و باور میلیونها انسانِ مسلمان را به مسخره گرفتند و هنوز هم بر این مرکب سوار اند و زیر این عنوان، بر مرکب بربریت سوار اند و خون میریزند. احمدشاه مسعود اگرچه در متن چنین نگرشهای سیاسی و فرهنگی میزیست، اما راه میانه را برگزید و هیچگاه راهی را نرفت که مخالفان و دشمنانش انتخاب کرده بودند.
او با توجه به جوِ حاکم آن روزگار، راهِ خویش را منصفانه در پیش گرفت؛ راهی که هم خواست خدا بود و هم خواست بندهگان خدا. او گفتمان سیاه و سفید و مطلقگرایی معطوف به قدرت را مردود دانست و تا پایان راه به همین امید رزمید و جای خویش را در قلوب میلیونها انسانِ آزادیخواه و عدالتگرا گشود.
مهمترین مسایلی که راه قهرمان ملی افغانستان را از سیاستمدارانِ همدورهاش و پس از آن جدا میکنـد:
۱٫ قرائت میانه از اسلام
اسلام در طول تاریخ چهاردهصد سال و اندی تاریخ و هستی خویش ثابت کرده است که ظرفیتِ قرائتها و برداشتهای متنوع و حتا متضاد را داشته است؛ قرائتهایی که از یکسو سودای سازندهگی و انسانیت دارد و از سوی دیگر، سودای ویرانی و خردستیزی را در خود حمل کرده است. یا به عبارت دیگر اگر افراد کینهگرا، بدبین و ویرانگر را در خود جای داده است، انسانهای اندیشمند و نیکخواه را نیز پرورش داده است. …
اگر بنلادن، البغدادی و ملاعمر پیام دین را به معنای وحشت، ویرانگری و خونریزی گرفتهاند، در سوی دیگر ابنعربی، مولانا جلالالدین بلخی به نمایندهگی از نحلۀ فکری عرفان و ابن سینا و ابن رشد و صدها متفکر مسلمانِ دیگر به نمایندهگی از نحلۀ فکری کلام، عرفان و فلسفه هم وجود داشته است که لُب لبابِ دین و دینداری را به معنای سازندهگی، پیشرفت و معرفت دانستهاند.
این رویکردها منتهی به تکثر قرائتها از دین شده است و همین برداشتها و قرائتهای گونهگون بوده است که ما شاهد بهوجود آمدن و ظهور فرقهها و شعبات بسیار دینی بودهایم که با قرائتها و نگرشهای خاصی به دین مینگرند و باورمندند که در این قرائتها حظی از حقیقت و راهی به هدایت بردهاند و از همان دریچه و پندار به خدا، انسان و جهان نگاه میکنند، اما آفت از آنجا شروع میشود که هر یک از متولیان و حامیانِ این قرائتها بر حق بودن نگرش خود نسبت به دیگران پافشاری کنند و این نوع باور، زمینه همگرایی و تسامح را از فرد دیندار میگیرد. طالبان حتا در زمان حاکمیتشان چنین میاندیشیدند و چنان هم در حق شهروندان کشور رفتار کردند؛ آنها از گذشته تا امروز ثابت کردهاند که به جز به محق بودنِ راه و رسمِ خشونتگرایانۀ خودشان به چیز دیگری باورمند نبوده و نیستند. آنها فکر میکنند که دیگران رنج بیهوده میبرند، گنج بیهوده میاندوزند و راهی به بیراهه رفتهاند، به همین دلیل مستحق نابودی و مرگ به شمار میروند. ولی احمدشاه مسعود در آن زمان میدانست که اینها «بر سرِ شاخ نشسته و بن شاخ میبرند» و کودکانه آب در هاون میکوبند و سعی میکنند که خلاف جریان تاریخ و طبیعتِ کاروان بشری راه بروند. او آگاهانه میدانست که طالبان یک پروژۀ سیاسی اند که مبتنی بر وظیفۀ محولشده از سوی سازمانهای استخبارات بیرونی عمل میکنند، اما در آن زمان خیلیها به این نتیجه نرسیدند و حتا برخی از قدرتهای جهانی پس از هفده سال مبارزه با این پدیده، تازه فهمیدهاند که طالبان بیرحمترین موجوداتِ منفعلی هستند که از جای دیگری مدیریت میشوند.
شهید احمدشاه مسعود بهنیکی میدانست که «دین نباید منشای خصومت، منبع عداوت و مایه انسانستیزی در جامعه قلمداد شود. دین آمده است تا دلها را از کینه بشوید و جانها را از بدبینی و خودخواهی، نفرت و سیاهاندیشی برهاند و زمینه آشتی، تفاهم و همزیستی مسالمتآمیز را میان آنان فراهم آورد».(۱)؛ ولی هماکنون اکثریت جریانهای اسلامگرا در جهان معاصر برخلاف این پیام عمل کردهاند و به نام دین استبداد و خشونت را به ارمغان آوردهاند. جریانهایی که در خاورمیانه و بخشی از آسیا از نام و نشان دین عرض اندام نمودهاند، بهترین نمونۀ آن است.
کم نبوده و نیستند آدمهایی که در طول تاریخ در اطراف و اکنافِ جهان بهنام دین، قوم، نژاد، حزب، ایدئولوژی و… بالای انسانها استبداد ورزیدند و به جای مهرورزی، کینهتوزی را در جامعه تبلیغ و ترویج کردهاند. اما استبداد زمانی انسانستیز، جهانسوز و ویرانگر میشود که پای خدا و دین به میدان کشیده شود؛ در این صورت توان مهار نمودن آن بهسادهگی ممکن نیست. استبدادی که طالبان در افغانستان پیاده کردند، گذشته از اینکه سرچشمۀ جهالت و قبیلهگرایی داشت؛ اما سوگمندانه به نام «دین و شریعت» به منصۀ اجرا درآورده شد. به حاشیه راندن استبداد بیروندینی و مبارزه با آن خیلی دشوار و طاقتفرسا نیست؛ بالاخره آدمی میتواند حداقل روزی تکلیف خویش را در برابر آن روشن کند؛ اما وقتی پای دین به میان کشیده شد، همه چیز رنگ میبازد. استبداد مذهبی بدترین انواع استبداد است؛ زیرا در اینگونه حکومتها، دیکتاتور ـ چه این دیکتاتور لباسی روحانیت به تن داشته باشد و چه لباسی دیگر ـ ارادۀ ظالمانه خود را رنگِ مذهبی بخشیده و ظلم خویش را در لفافه الهی و شریعت آسمانی بر مردم تحمیل کرده و مجاهدان و رزمندهگان راه آزادی را به نام مخالفان شریعت و محاربانِ خدا معرفی کرده و نابود میسازد(۲).
پرسش این است که در میان ایندو کدامیک را باید برگزید؛ دین یا حکومتِ استبدادی؟
محمد اقبال لاهوری فلیسوف شرق در کتاب بازسازی اندیشۀ دینی در اسلام میگوید که «اسلام و فاداری نسبت به خدا را خواستار است، نه و فاداری نسبت حکومت استبدادی را(۳). محمد مجتهد شبستری یکی از اندیشمندان اسلامی معاصر در کتاب «ایمان و آزادی» مینویسد که «با زور نمیشود همۀ ابعاد جامعه را دینی کرد و اصلاً چنین فکری نادرست است. با چنین کارهایی هم علم و فلسفه و هنر و صنعت هویتِ خود را از دست میدهند و هم ایمان هویت انتخابِ آگاهانه را از دست میدهد و زمینههای اجتماعی آن از بین میرود…» احمدشاه مسعود نسبت به رفتار استبدادی و برایند وحشتناکِ آن از سوی گروههای القاعده و طالبان در کشورهای اسلامی و افغانستان واقف بود. شماری تصور میکنند که غایت مبارزۀ احمدشاه مسعود، کسب «قدرت» بود؛ درحالیکه او برای پیاده کردن یک سری ارزشهای دیگر در جامعه مبارزه کرد؛ یکی از این ارزشها نگاهِ انسانی به دین و آموزههای دینی در میان دینداران بود. به همین دلیل، تا پای جان در برابر تفکر بنیادگرایی و افراطیت مبارزه کرد. «او به معتدل بودن دین اسلام اعتقـاد داشت و قرائت افراطی و تفریطی از دین را برای ادارۀ جامعه و کشور، مضر و مخالف روحیۀ اصلی دین و معارف دینی میپنداشت. او افراطگرایی کورکورانه را در معارف و احکام اسـلامی، هم برای حقانیت و قدسـیت دین اسلام و هم برای جامعۀ متدینِ کشورمان خطرناک تلقی میکرد و بر مبنای همین اعتقاد و اندیشه بود که با صراحت گفت: «ما با اسلام معتدل هم میتوانیم با مردم خود و هم با دنیا زندهگی کنیم»(۴)
در آن روزگار کمتر انسانی رفتارِ امروزینِ افراطگرایان را پیشبینی میکرد. ولی قهرمان ملی کشور، هم خود به نیت اصلیِ آنها پی برد و هم به جهانیان گوشزد کرد که اینها را دستکم نگیرید.
۲٫ احمدشاه مسعود و دیدِ ملیگرایانه
در یک تعبیر، تاریخ معاصر افغانستان روایتگرِ درد و رنج، بیعدالتی و استبداد گفته شده است، کمتر چیزی که در این میان به چشم میخورد، نگاه ملی نسبت به همۀ اقشار و لایههای اجتماعی بوده است. بزرگترین آفتِ این طرزِ دید، کوچک و ناتوان شمردنِ دیگران محسوب میشود. به همین دلیل هرکس در چنین جامعهیی تصمیم داشته باشد جایش را عوض کند، مورد نفرین بالانشینها قرار میگیرد. نگاهی از بالا به پایین ریشه در گذشتههای دورِ این سرزمین داشته است، اما روزگاری که افغانستان مورد هجوم اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق قرار گرفت، شماری از شخصیتهای پاییندست در صدد رفتن به بالا شدند. این رفتار در این زمان به گونۀ حداقلیاش آغاز شد و در زمان فروپاشی آن و پیروزی مجاهدین به اوجِ خود رسید. این دگرگونی سیاسی، متولیانِ نگاه از بالا به پایین را دستپاچه ساخت. به باور من، گفتمان قومی از اینجا به بعد در افغانستان تیوریزه میشود. شماری از سیاستمداران کشور به قدرت رسیدنِ استاد برهانالدین و احمدشاه مسعود در افغانستان را «زوال پشتونها» تعبیر کردند(انورالحق احدی). عدالت در نظر این دسته آدمها همان چیزی بود که ارسطو و افلاطون به خورد جهانیان داده بودند. ارسطو عدالت را برابری در میان برابرها میدانست. وی میگفت «اگر شهروندان با بردهگان و زنان نابرابرند، رفتار نابرابر با آنان عین عدالت است». سوگمندانه این بینش هنوز هم در جامعۀ ما پیروانِ بسیاری دارد. با این وصف، وقتی احمدشاه مسعود از میان یک تبار بهاصطلاح «پایین دستِ» جامعه برخاست و بر جایگاهِ بالاتری سیاسی تکیه زد، این جایگاه خشم برتریطلبانِ قومی را برانگیخت و آنان را واداشت تا پای جان در برابر ِاو مبارزه کنند. دردآورتر اینکه انورالحق احدی رییس حزب «افغان ملت» در کتاب «مسایل ملی» مینویسد که «استاد ربانی و قوماندان مسعود وحدت ملی مردم افغانستان را شدیداً متضرر ساختهاند؟!»(۵)، او به همین دلیل رژیم طالبان را نسبت به حکومت مجاهدین به رهبری برهانالدین ربانی ترجیح میدهد. به باور ایشان، حکومت تکقومی ملاعمر و طالبان نسبت به حکومت مجاهدین «ملیگرا» بوده است! متأسفانه این بیماری رفتهرفته مردم افغانستان را از پرداختن به مسایل کلان و مهم بازداشت و آنان را درگیر پدیدۀ قومی کرد. گذشته از بحثهای تمامیتخواهانۀ قومی (برعهدۀ سیاستپیشهگان جامعۀ ما، نه همۀ آن)، احمدشاه مسعود یک سر و گردن نسبت به همۀ حاکمان و سیاستمداران قبل و بعد از خودش بالا بود. او به عدالت اجتماعی باورمند بود و میدانست که انحصارگرایی قدرتِ سیاسی در کشوری مثل افغانستان پاسخگو و قناعتبخش نیست. به باور اکرام اندیشمند «احمدشاه مسعود مبارزه را برای تحقق عدالت آغاز کرد. انگیزه و آرمانِ او در تداوم مبارزه نیز چیزی جز عدالتخواهی و حاکمیت عدالت نبود. و در فرجام حیات، جانش را در راه عدالتخواهی برای دین، مردم و وطنش قربانی کرد»(۶) هیچگاه دیده نشده است که احمدشاه مسعود جایگاه دیگر اقوام شریف و زحمتکشِ افغانستان را منتفع دانسته باشد. تنها مشکلِ او این بود که برجای خویش – که دیگران تعیین کرده بودند-، ننشست و جایش را تعویض کرد، این کنش به مزاج برتریخواهانِ تبارگرا خوش نخورد و او را متضررِ وحدت ملی خواندند. این در حالیست که او میگفت: «من تحقق وحدت ملی را در تأمین عدالت اجتماعی میدانم».
۳٫ مسعود و داعیۀ استقلال و آزادی: شماری «آزادیخواهی، وطندوستی و استقلالطلبی» را جزو مهمترین گفتمانهای سرنوشتساز بشری دانستهاند. به باور تاریخنگاران، افغانستان بیشتر از یکصدوشصت سال بدینسو از نبود استقلال رنج میبرد. سایۀ استعمار هیچگاه دست از سرِ مردم افغانستان برنداشته است. روزگار درازی استعمارگران بیرونی، خود بازیگرِ میدان سیاست در افغانستان بودند. آنگاه که دیدند سرشت و خوی مردمِ این سرزمین به بیگانهگان جور درنمیآید، راه و روش دیگری را در پیش گرفتند؛ از اینپس دیگر خودشان در صحنه ظاهر نشدند، بل از طریق گماشتن افرادِ دستنشانده، برنامهها و اهداف خویش را عملی کردند. تجاوز اتحاد شوروی سابق، اوج برهنهگی استعمار پس از انگلیسها بود. احمدشاه مسعود کارنامۀ دو جنگِ مستقیم بیرونی (روسها و پاکستانیها و…) و یک جنگ برنامهریزی شدۀ دیگر به رهبری حکمتیار را با خود حمل میکرد. احمدشاه مسعود تمام دوران زندهگی خویش را رزمید. به بیان پروفیسور مایکل بری «عرفان شخصی مسعود، وی را وادشت که بدون نفرت و تنفر و انتقامجویی بجنگد. وی مبارزۀ مسلحانه را یک شرِ تحمیلی و ضروری برای دفاع از آزادی مردمش میدانست. او عاشق شعر و عرفان هم بود».
تمام این مبارزات و رنجهاییکه احمدشاه مسعود در عمرِ خویش کشید، برای آزادی و استقلالِ افغانستان بود. او هر نوع استعمار را مردود میدانست، چه استعمار غیردینی و چه استعمار به نام دین! وگرنه میتوانست مثل دیگران با یکی از قدرتهای جهانی وارد معامله شود و در قدرت باقی بماند؛ اما چنین نکرد و بیهیچ تردیدی در برابر دو استعمار تا پای جان مبارزه کرد. او میگفت: «ما برای آزادی میرزمیم، زیستن در زیر چترِ بردهگی، پستترین نوع زندهگی است… اگر آزادی ما بر باد رفت، اگر غرور ملی ما درهم شکسته شد و اگر استقلال ما نابود گشت، در آن صورت این زندهگی برای ما کوچکترین لذت و ارزشی نخواهد داشت».
قهرمان ملی کشور برخلاف ادعاهای دور از واقعیتِ مخالفانش برای تاج و تخت نمیرزمید. اگر مبارزۀ احمدشاه مسعود معطوف به قدرت سیاسی افغانستان میبود؛ هر دو رژیم دستنشانده آماده بودند که قدرت را با او تقسیم کنند. مسعود مبارزۀ خویش را طی کرد تا شاهد سرزمینی باشد که مردمانِ آن حق تعیین سرنوشتشان را خودشان داشته باشند. اینکه چقدر ما پس از مسعود به این آرزوها نایل شدیم و آن آرمانها را دیدیم، دغدغهیی است که گذشتِ زمان پاسخ میدهد.
پرسش این است که ما پس از مسعود در کجای کار قرار داریم؟ و چرا رهروان قهرمان ملی از مسیری که برایشان ترسیم شده بود، دور شدند و راهی را در پیش گرفتند که با آرمان قهرمان ملی همخوانی نداشت؟
راهیکه ادامه نیافت!
قهرمان ملی افغانستان پس از خویش، شاگردان و رهروانِ بسیاری به یادگار گذاشت؛ شاگردانی که پس از فروپاشی رژیم طالبان مؤثرترین بازیگران میدان سیاست بودند؛ اما کنفرانس بن سرنوشت این شاگردان را به «پول» و «چوکی» گره زد. سرازیر شدن میلیاردها دالر از غرب، شماری از رهروان مسعود بزرگ را به سرمایهاندوزی مصروف کرد و جیباندیشی رفتهرفته پای آنها را به جادۀ معامله و فساد کشاند. از اینپس دیگر راه و روشِ مبارزۀ مسعود بهسادهگی به حاشیه رانده شد. در این سالها نام و آرمان «مسعود» تنها منبری برای امتیازخواهی برخی از رهروان و پیروانِ او شد، آنهم برای کسانیکه از قدرت بیرون میماندند، اما همین که پای آنها به رکاب قدرت رسید، دیگر خبری از اسم و رسمِ بهجا ماندۀ شهید احمدشاه مسعود نبود. به باور من، تنهاترین وسیله که زبان و توانِ حداکثریِ رهروان قدرتمند قهرمان ملی را بسته کرد، «پول» بود. پولهای بادآورده هیچگاه به آنها اجازه نداد که حداقل پروندۀ ترورِ او را از سکوی دولت افغانستان مطرح نمایند، چه رسد به آرمان و اندیشۀ او!
رازِ درخشش و موفقیتِ قهرمان ملی افغانستان در سطح ملی و بینالمللی این بود که او هم راهِ خود و آیندۀ خویش را میدانست و هم مرام و نیتِ دشمنش را به نیکی میشناخت. او به نیکی میدانست که چرا و در برابر چه کسانی میجنگد. پس از او پیروان و رهروانِ سیاسیِ او نه برنامۀ سیاسیشان مشخص و تعیین شده بود و نه میدانستند که به دنبال چه هستند. تجربۀ سالها حضور آنها در قدرت نشان داد که آنها چیزی را بهنام آیندهنگریِ سیاسی که توأم و آمیخته با یک آرمان باشد، نمیشناسند. دیده شد که پس از احمدشاه مسعود، رهروان و پیروان سیاسی و فکریِ او به بالاتر از دو چیز نیندیشیدند: قدرت و ثروت؛ قدرت و ثروتی که تنها به خود و خانوادۀ خویش خواستند. به همین دلیل بود که هر روز که ما از دوران قهرمان ملی فاصله میگرفتیم، میدیدیم که همسنگران و رهروان آن مرد بزرگ به حاشیه رانده شده و منزوی میشوند. منزوی شدن نه به این معنا که خلع قدرت و منصب شدند؛ بل به این معنا که شمار زیادی از اینها در قدرت بودند، ولی توانِ مدیریتی نداشتند و نمیدانستند که در این کشور چه میگذرد. آنها بارها نشان دادند که جهاد و مقاومت را با رسیدن به قدرت و ثروتِ شخصی و خانوادهگی اشتباه گرفتهاند، همین بود که هر بار که پای یکی از آنها از قدرت بیرون میشد، جهاد و مقاومت و مسعود را به میان میکشیدند و بعد از رسیدن به قدرت، دیگر اسمی از آن مرد نمیبردند. این امر در نهایت آنان را در میدانِ سیاست به بنبست رسانده است.
نتیـجهگیری
مردم افغانستان هنوز راهی را میپیمایند و دردی را تحمل میکنند که دو دهه قبل از امروز، قهرمان ملی فریادگرِ آن بود. او نهتنها با مبارزۀ خستهگیناپذیرش در برابرِ دو تجاوز که از حیث ایدیولوژیزدهگی، انحصارگرایی و مطلقاندیشی همسان و همنگر بودند، رزمید؛ بلکه رویای سرزمینی را داشت که در آن همۀ شهروندانش از نعمتِ آزادی و عدالت برخوردار باشند. مسعود در هر دو دوره عاشقانه رزمید تا شاهد یک سرزمینِ مستقل، آزاد و آباد باشد.
نظریهپردازان نظامی، جنگ را به عادلانه و ناعادلانه تقسیم کردهاند. جنگی که احمدشاه مسعود سالها آن را رهبری کرد، یکی از عادلانهترین جنگهای جهان شمرده شده است. عادلانه بودنِ این جنگ در این است که او در زمان جهاد، در برابر یک تجاوز عریان رزمید؛ تجاوزی که بهصورتِ رادیکال نفیکنندۀ استقلال، آزادی و ارزشهای دینی و فرهنگی مردم افغانستان بود. دیری از ختمِ این جنگ نگذشته بود که بدخواهان مردم افغانستان، یک جنگِ ویرانگر و طاقتفرسایِ دیگر را بر مردم افغانستان تحمیل کردند. این جنگ پیچیدهتر از آن بود که دیگران فکر میکنند. طالبان که خود را مدافعانِ سرسختِ دین و شریعت میدانستند، ظاهراً به این منظور وارد نبرد با مردم افغانستان شدند؛ اما پشتِ سر آن دستانِ نیرومندِ سازمانهای استخباراتی منطقه و جهان قرار داشت. شهید احمدشاه مسعود هیچگاه فریب شعارهای عوامفریبانۀ دینی طالبان و حامیانِ آنان را نخورد و تجاوز آنان را بدتر از تجاوز روسها تلقی کرد. او میدانست که این گروه چه بلاها و مصیبتهایی را بر مردم افغانستان و جهان میآورند. بعد از نبود مسعود، راه و آرمانِ او به همهگان آشکارتر گردید و جهانیان پی بردند که جنگی که قهرمان ملی آن را در دو فصل رهبری کرد، برخلاف تبلیغات دشمنانش، جنگِ مشروع و عادلانه بوده است. امروز پانزده سال از نبود قهرمان ملی کشور سپری میشود؛ اما راهِ او همچنان جاری است. امروز دردی که مسعود آن را فریاد کرد، هنوز مردم افغانستان آن را به چشمِ سر میبینند. او بهتنهایی در برابر یک اندیشۀ یخزده و منجمد مبارزه کرد؛ اندیشهیی که امروز همه را دستپاچه ساخته است. هر قدمی که مردم افغانستان به پیش مینهند، به حقانیت و دردهایِ او بیشتر واقف میشوند. او شانزده سال قبل از امروز بهتنهایی راهی پیمود که امروز دهها کشور به آن راه و نتیجه رسیدهاند و بر حقانیتِ مبارزۀ او پی بردهاند.
سرچشمهها
۱٫ محق، محمد. از این چشمانداز (مباحثی از منظر نواندیشی دینی)، ص ۱۳۴(۱۳۸۸)، انتشارات: بنیاد شهید احمدشاه مسعود. مطبعۀ مسلکی افغان
۲٫ انصاری، بشیراحمد انصاری. استبداد (بیماری بزرگ جامعۀ سیاسی ما)، ص۹ (۱۳۸۰)، انتشارات: بنیاد نشراتی اصالت
۳٫ لاهوری، محمد اقبال. بازسازی اندیشۀ دینی در اسلام، ترجمۀ احمد آرام، ص۱۶۹ به نقل از قبض و بسط تیوریک شریعت. عبدالکریم سروش
۴٫ اندیشمند، محمداکرام. احمدشاه مسعود و تفکر عدالت اجتماعی(۱۳۸۴)، مجلۀ یاد یار
۵٫ احدی، انورالحق. مسایل ملی، مترجم کبیر رحمانی، ص۲۰ (۱۳۹۰)، مطبعۀ کاکر
۶٫ منصور، عبدالحفیظ. «چرا از مسعود تجلیل میکنیم؟»، روزنامۀ ماندگار
Comments are closed.