احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد تاجاحمـدی - ۰۲ میزان ۱۳۹۸
اشـاره
سوبژه، ابژه، شناخت سوبژکتیو، نگاه ابژکتیو، این اصطلاحات اینروزها در خیلی از نقدهای ادبی، سینمایی و یا حتا متون سیاسی و ژورنالیستی دیده میشوند. اما شاید برخیها از معنا و مفهوم فلسفیِ سوبژه و ابژه و کارکرد آن در متون انتقادی و تیوریک آگاه نباشند. آنچه میخوانید درآمدیست مختصر برای فهمِ این دو مقولۀ مهمِ معرفتشناسی مُدرن.
***
سوبژه و ابژه از جمله مهمترین مواریثِ فلسفی هستند که بخش اعظمی از کندوکاوهای این علم را؛ که حول محورِ این دو مفهوم، ماهیت و ارتباط آنها با یکدیگر است، به خود اختصاص دادهاند.
Object که معادل لاتینِ آن Objcere است، به معنای: «خود را در مقابل مفعول گذاردن»؛ یا شیء؛ و یا چیزی میباشد که درست در نقطۀ مقابل آن Subject قرار گرفته است، و معنای لغویِ آن عبارت، موضوع و… است.
اما منظور از گفتن این عبارت که ”َاُبژه نقطۀ مقابل سوبژه قرار گرفته است” چیست؟
گفته شد که ابژه به معنای خود را در برابرِ چیزی گذاشتن است و سوبژه به معنای موضوع یا عبارت. اما اینها معانی ِ تحتاللفظیِ این دو واژه اند. در امر ترجمۀ متون فلسفی و یا حتا در فهم این متون نمیتوان از این واژه در تعبیر یا ترجمۀ سوبژه و ابژه استفاده نمود.
اُبژه به معنای مفعول و چیزیست که فعل بر آن واقف میشود و یا مورد بحث و شناسایی قرار میگیرد. و به همین خاطر در بسیاری متون اُبژه را به عنوان ِ متعلق شناسایی و یا متعلقِ ادراک ترجمه میکنند؛ یعنی چیزی که حاصل ادراک بوده است و بر اثر این حصول معلوم شده و به عینیّتی اعتباری دست مییابد. اما سوبژه در قرون وسطا به عنوان موضوع ادراک شناخته میشد و معینکنندۀ وادی اُبژه بود. لیکن در فلسفۀ مدرنیسم که شروع آن از دکارت بود، سوبژه به معنای وجود اندیشنده است و به عنوان کسی است که فعل را مرتکب میشود و به همین خاطر آن را به عنوان ِ فاعلِ شناسا ترجمه میکنند.
به رغم تأثیر فراوانِ این دو مقوله (سوبژه و ابژه) در کُل تاریخ فلسفه، اهمیّتِ آن در فلسفۀ مدرنیسم بسیار بیشتر از قبل میشود. لذا نوشتار حاضر سوبژه و ابژه را در حیطۀ فلسفه مدرنیسم مورد بررسی قرار میدهد.
دکارت برای فهم معرفت به همۀ محسوسات و مُدرِکاتِ دنیای پیرامون خود شک ورزید و تنها نقطۀ اطمینانبخش برای فهم وجودش اندیشیدن قرار داد. بدین لحاظ که او باور کرد که قدرت تفکری که در وی وجود دارد، از آن خود ِ اوست و همین تفکر میتواند مبنایی برای هستندهگی او باشد.
دکارت در واقع، به جز جوهر خلّاقه و نامتناهی خداوند، دو جوهر کامل جدا و مستقل از یکدیگر تعریف کرد که نخستین جوهر خرد که صفت مشهود آن اندیشیدن است و دیگری هم جسم یا مادۀ مشخصّۀ بارز آن داشتن بُعد یا امتداد است. او بر همین اساس، ضمن قایل شدن به اصالت خرد در فهم هستی، جهان را به صورتِ ساعتوارهیی مکانیکی (ماده) توصیف کرد که به وسیلۀ علم میتوان بر فهم آن نایل آمد.
چنین برداشتی از فهم و درک هستی هرچند بعد از دکارت دستخوش ِ تغییراتی شد، لیکن بنیاد آن در کُل ادوار فلسفۀ مُدرنیسم ثابت ماند.
مطابق با اندیشۀ دکارت، عقل انسان به صورتِ اصیل میتواند به بطن و ماهیتِ تمام موجودات و موجودیتهای اطراف خود پی برد و آنها را مورد شناخت و مداقه قرار دهد. در چنین حالتی ست که خرد انسان به عنوان فاعلِ شناسا یا همان سوبژه محسوب میشود و جهان به عنوان متعلق شناساییِ انسان یا همان اُبژه محسوب میشود.
در اواخر قرن هجده میلادی، اُبژه حاوی این مفهوم جدید شد. جان لاک و لایبنیتس کنشهای فکری را هم که غیرقابل رویت بهوسیلۀ چشم است، به عنوان اُبژهیی برای سوبژه دانستند ولیکن این واقعیت که سوبژه به عنوان اندیشنده است و اُبژه به عنوان چیزیست که اندیشیده میشود تغییری نیافت.
دیاگرام شناخت
سوبژکتیویسم: طبق مفهوم رایج، سوبژکتیویسم عبارت است از اعتقاد به خصوصی بودنِ ذهن هر شخصی. به بیان دیگر، هر شخصی از ذهنیّت خاصِ خودش برخوردار است، که مبتنی بر علایق و سلایق و خواستههای وی بوده و بدین لحاظ از سایر افراد متمایز میشود. سوبژکتیویسم بر آن است تا احکامی را که به نحوی عینی و مستقل از خواستههای فرد است، به شیوهیی ذهنی (و یا سوبژکتیو) و مرتبط با فاعل شناسا، تبیین و توصیف کند. بر این منوال سوبژکتیویستها به دو دسته تقسیم میشوند:
۱. در نوع اول این اعتقاد وجود دارد که تمام مفاهیم و استنتاجاتِ بهدست آمده و نیز احکامی که مبتنی بر آن مفاهیم صادر گردیده، برخلاف برداشتی که بدواً از آن میگردد، به واقع احکامیست که بر عواطف و خواستها و تمایلات و باورهای فردی ابتناء یافته است.
۲. در این نوع از سوبژکتیویسم این امکان وجود دارد که صدق و کذبِ گزارههای مورد انکار فرد قرار گرفته و در عوض بهجای آن اینگونه استدلال نماید که کلیۀ افعال صرفاً شکل تغییر یافتهیی از عواطف و خواستها و تمایلات و فرد است. در واقع در این اسلوب، صدق یا کذب افعال (بر خلاف نوع اول) اصلاً مطرح نبوده چه اینکه آن افعال خود شکل بیرونیِ ذهنیات درونی فرد فرض میشود. چنین تذکاری از سوبژکتیویسم اغلب در حوزههای فلسفۀ هنر (خاصّه مقولۀ زیباییشناسی) و عقل عملی (خاصّه مقولۀ اخلاق) مورد استفاده و تحلیل قرار میگیرد. و بر اساس آن، کلیۀ هنجارهای اخلاقی و یا ارزشهای زیباییشناختی در بطنِ خود منشعب از ذهنیات درونیِ خود فرد است و امکان ِ قرار دادن مبنایی عینی برای آنها وجود ندارد.
اُبژکتیویسم:درست نقطۀ مقابل سوبژکتیویسم قرار دارد و به عنوان متضاد آن محسوب میگردد. اُبژکتیویستها برخلافِ سوبژکتیویستها حکم بر عینیتِ احکام صادر کرده و بر این اعتقاد هستند که متعلقات بنیادیترین مفاهیم اخلاقی یا زیباییشناختی که به منزلۀ ارزشها، تکالیف، تعهدات، حقوق و بایدها و نبایدها در عرصۀ اخلاق و یا زیبایی و زشتی در عرصۀ زیباییشناسی فرض میشوند، وجود عینی دارند.
به بیان دیگر، این متعلقات اموری هستند که ما دربارۀ آنها میتوانیم احکامی صادر کنیم که به نحوی عینی؛ یعنی مستقل از احساسات، عواطف، علایق و سلایق افراد، صادق و کاذب باشد.
با توجه به تبیینات فوق از سوبژه و اُبژه، فیلسوفانی نظیر لاینیتس، اسپینوزا و دکارت را میتوان سوبژکتیویستهایی دانست که با قایل شدن به اصالت فهم برای عقلِ انسان با عنوان راسیونالیست یا عقلگرا شناخته میشوند. و در نقطۀ مقابل آنها اُبژکتیویستها هستند که حسیّات را تنها منبع شناخت برای آدمی میدانند. که فیلسوفانی چون جان لاک، هیوم و کانت از این مشرب هستند، که از آنها با عنوان امپریست یاد میشود.
Comments are closed.