احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حاجی عبدالرحیم - ۱۲ میزان ۱۳۹۸
بخش نخست/
در ماه سنبلۀ سال ١٣٧٧ خورشیدی، وقتی که پاکستان و سران طالبان از لحاظ وضعیت جنگی در یک بُنبست جدی قرار گرفته بودند و تلفات شدید توأم با اسارت افرادشان روحیه جنگی آنها را ضعیف و در پایینترین سطح آورده بود و در عین زمان فشار پاکستان بالای طالبان مبنی بر ادامۀ حالت تعرض از یکسو و گسترش روزافزون جبهات مقاومت از سوی دیگر که سبب شده بود تا برادران حوزۀ مقاومت در ولایات خودشان در حال جایگزینشدن باشند، در چنین شرایطی اختلاف اعضای شورای طالبان در کابل به اوج خود رسیده بود و مردم هم از ظلم و جَورِ بیحد آنان به ستوه آمده بودند.
شورای رهبری طالبان در کابل در طول دو سال فعالیت خویش نتوانست یک دید هماهنگ، منسجم و یک برنامۀ مدون را در قضایای حکومت و جنگ به میان آورد تا ادارۀ واحدهای اداری یا ولایات را تحت رهبری خود حفظ و قرار دهد. همۀ این دلایل باعث شد تا هماهنگی در وزارتخانهها که از وظایف اصلی یک ادارۀ سالم است، ازهم بپاشد. هر شخصی که به وزارتی منصوب میگردید، باید افرادش در خط مقدم جبهه حضور میداشت. در همه احوال وضعیت به طرف جناحبندی و اختلاف نظرها روان بود و خودخواهی عجیبی در میان شان ایجاد شده بود. در همچو حالتی هر جناح بهطور جداگانه نظریات خود راجع به وضعیت کشور را به ملاعمر به صورت مخابرهیی ابلاغ میکرد.
پاکستانیها زیر چتر استخباراتی شان کنترل خاصی بر اوضاع و هم نظارت جدی و باالفعل را در همه حالات بالای طالبان داشتند و آنان را رهبری و هدایت میکردند. آنها چندین بار به کابل هیأت فرستادند و تلاش داشتند تا شورای رهبری کابل که در آن زمان توسط ملا ربانی اداره میشد، انسجام خود را دوباره بازیابد. هیأتهای پاکستانی با ملا عبیدالله وزیر دفاع و ملا فاضل لویدرستیز طالبان نیز دیدار نمودند. ملا فاضل یک شخص خودکامه و بیپروا نسبت به دیگران و خیلی «کلهشخ» و ماجراجو بود و همواره بالای نظریات خود حاکم و محکم میایستاد. وی شخصاً در جنگ اشتراک میکرد و در جبههیی که او رهبری آن را به دوش میداشت، عقبنشینی مجاز نبود و او اصل «یا کشته و یا اسیر» را تطبیق میکرد و خود قاضی بود.
باری در نشستی که میان هیأت پاکستانی با وزیر دفاع و لویدرستیز طالبان جهت حل اختلافاتشان صورت گرفت، جریان نشست به تشنج و نزاع میکشد و در این حالت ملا عبیدالله را به اتاق پهلو میبرند تا فضا اندکی تغییر کند و به حالت عادی برگردد. زمانی که آرامش نسبی حاصل میشود، پاکستانیها از چنین وضع ناراحت شده و با تمامی معلومات و گزارشهایی که از اوضاع جمعآوری کرده بودند و در اختیار داشتند، رهسپار قندهار میشوند تا جزئیات را با ملاعمر و شورای قندهار در میان بگذارند. این در حالی بود که روحیه جنگی طالبان در اثر ادامۀ این حالت روز به روز ضعیف و در یک حالت وخیم و دگرگونی بهپیش میرفت.
بعد از دیدار هیأت پاکستانی از قندهار، ملا ربانی، وزیر دفاع، لویدرستیز، وزیر داخله و رییس امنیت طالبان به قندهار فراخوانده شدند. گزارشهای استخبارات پاکستان از کابل که در جریان سفر هیأت آن کشور به قندهار به اطلاع ملاعمر رسانده شد، خیلی نگرانکننده بود. جلسه تا سه روز دوام پیدا کرد و ملاعمر سخت ناراحت بود و خیلی خشمگین با آنها برخورد میکرد. این در حالی بود که قبلاً ملا عبیدالله وزیر دفاع، ملا فاضل لویدرستیز، قاری احمدالله رییس امنیت، ملا دادالله قوماندان زون شمال و ملا خاکسار وزیر داخله طالبان که چندان صلاحیت هم نداشت، ظاهراً در حضور پاکستانیها باهم آشتی کرده بودند. ملا فاضل کسی بود که بعضی وقتها امر ملاعمر را چندان جدی نمیگرفت. در آن جلسه، موضوع گسترش جبهه مقاومت در ولایات جنوبشرقی، شمال و غرب مطرح گردید که طالبان و پاکستان را دچار واهمه ساخته بود. از سویی هم، تلفات طالبان چنان رو به افزایش بود که دشمن هرگز تصور آن را نمیکرد.
در چنین احوالی طالبان تصمیم گرفتند تا پنجشیر را از عقب و از جناح راست و از ارتفاعات سالنگ که میتوان هم سر تخت سالنگ را زیر نظر داشت و هم آشابه را که مستقیم پروان را زیر تهدید قرار میداد و همچنان از طریق خنجان و نهرین و از راه اندراب، مورد حمله بزرگ و فیصلهکن قرار دهند. بیست روز طول کشید تا افراد خویش را از ولایات امن در خنجان که از موقعیت خوبی برای تجمع نیروها برخوردار بود، جمعآوری نمودند و پلان راهاندازی حمله بالای پنجشیر از داخل اندراب را روی دست گرفتند. طالبان و پاکستانیها به این نتیجه رسیده بودند که تا زمانی که مرکز مقاومت در پنجشیر فعال باشد، حملات آنها بر مناطق دیگر اثر چندانی بر جنگ نخواهد گذاشت.
سرانجام پلان گرفته شد تا در چنین اوضاعی، جبهات جنگ در شمالی، تخار و درۀ صوف را مصروف کنند و قطعات تازهدم خود را هم به خنجان و هم به نهرین سوق دهند که از راه اندراب به عقب دَور زنند و بهخاطر شکستاندن خط شمالی از طریق غوربند، قول هیرتا و ارتفاعات آشابه داخل شمالی شوند. در این پلان همچنان فیصله شده بود تا فرماندهی جنگ خاواک را ملا برادر به عهده داشته باشد که در آن زمان یک تن از اعضای شورای رهبری کابل و نفر خاص ملاعمر بود. آمرصاحب شهید از مجرای چندین شبکۀ معتبر به صورت دقیق در جریان قرار میگرفت که در این میان اطلاعات دستِ اول را از طریق ملا اختر محمد دستیار وزیر دفاع طالبان و اطلاعات دستِ دوم را از طریق منابع نفوذی خویش در استخبارات پاکستان که توسط داکتر صاحب عبدالله لغمانی شهید هماهنگ میگردید، به دست میآورد و همچنان بخشی از اطلاعات را از طریق رادیو کشف که جریان تماسهای مخابرهیی طالبان را رصَد میکرد و بعضاً هم از طریق ملا خاکسار وزیر داخله طالبان، دریافت مینمود.
زمانی که آمرصاحب شهید از طریق منابع متعدد راجع به پلان شوم و خصمانه دشمن اطلاع حاصل نمود، شتابان و با عجله دست بهکار شد و عاجل یک جلسه دایر نمود و جزئیات پلان دشمن را در حالی در جلسه مطرح ساخت که خیال چندانی بر دَورزدن از راه اندراب نداشت و حتا تصور این امر هم در آن زمان غیرممکن به نظر میرسید. در آن جلسه راجع به تدابیر دفاعی لازم در برابر پلان دشمن نیز صحبت بهعمل آمد. ولی افسوس ایشان بر این بود که من چرا در این مدت متوجه کوتل خاواک نشدم که راه دخول دشمن از عقبِ ما باز است. بازهم خدا مهربان است!
این جا لازم میدانم تا اندکی راجع به اراضی پیوسته اندراب با پنجشیر صحبت نمایم تا ذهن خوانندۀ گرامی به آن باز و با اوضاع و احوال آن آشنا شود. خنجان در واقع شروع اندراب است که از آن جا تا منطقه خاواک تقریباً یک صد و سی کیلومتر مسافت است. کوتل خاواک ارتفاع بلند ندارد و سرک موتررَو (عمومی) در گذشته، نزدیک «سراب» کمی بالا تر هموار بود و از پُل حِصار، بالا دستکاری شده بود و متباقی آن در زمان مقاومت اِحداث گردید که تا پنجشیر به دهن خاواک وصل شد. راه اکمالاتی پنجشیر و شمالی پیش از سقوط مزارشریف از همین طریق تأمین میشد.
بعد از ختم جلسه، قهرمان ملی به څارنوال صاحب محمود، آمر پنجشیر، وظیفه اعزام و اکمال قطعات لوای حصه اول به فرماندهی مرحوم قوماندان مومن خان یکتن از فرماندهان برجسته و دارای خصوصیات عجیب و فراموشناشدنی در جنگها و همچنان لوای حصه دوم به فرماندهی قوماندان میرزا رحیم خان را که از مدیریت بالا و توانمندی منحصر به فرد و خوبی در اداره برخوردار بود، سپردند. آمرصاحب با قوماندان صاحب گدا و جمشید خان ذریعه هلیکوپتر به طرف خاواک رفتند تا اراضی را دقیق بررسی نمایند و بعد از دیدن آن جا اقدام به کار عملی کردند و هدایات لازم را به هر بخش صادر نمودند. بچههای کوماندو وظیفه ماینگذاری را در سه قسمت طرف راست، چپ و روی دره را شروع کردند. مردم عادی (عام) خاواک به کندن خندقها و سنگرهای سرپوشیده در امتداد کوتل پرداختند. قطعات پیاده که متشکل از دو لِوا بودند، در سه نقطه جابهجا شدند. همچنان دو چَین تانک و یک توپ «دی.سی» با یک پایه «بیام۲۱» در واخی که ساحه انداختِ آن پُل حصار سراب و سمنداب بود و قلعهگاه را نیز زیر آتش میگرفت، در کوتل جابهجا گردیدند. قطعات پیاده از هردو لوا جمعاً به تعداد دو صد نفر در خط مقدم جابهجا شدند. قوماندان صاحب بابه جلندر و یک قطعه از خنج بهطور ریزرفی در «دِهخاواک» به حالت آمادهباش منتظر هدایت بودند.
بعد از هدایات لازم و تقسیمات افراد، آمرصاحب با قوماندان گدا خان و جمشید خان به مرکز آمدند و شبهنگام بریالی خان را که مُتصدی سِمت معاونیت تخنیکی وزارت دفاع بود، نزد خود خواستند و به ارتباط ضروریات خاواک هدایات لازم فرمودند و به من هدایت دادند تا از البسهباب هر آنچه را که در دیپو موجود است، به استقامت شمالی که وزیر صاحب بسمالله خان مسوولیت جبهه را به دوش داشت و همچنان به طرف کاپیسا تحت فرماندهی جناب عظیمی صاحب و نیز به سوی خاواک و جبهه سرتخت به فرماندهی حاجی صاحب بهلول خان بفرستم. ایشان هدایت دادند تا جنرال صاحب دلآغا خان سالنگی در آخر جبلالسراج در منطقه دهن ریگزار مرکز بگیرد و در عین حال به اکمالات مواضع اورتی از نقاط استراتیژیک سر تخت که حدود هشت ساعت راه با پای پیاده فاصله داشت، پرداخته شود. اینهمه کارها به لطف خدا با امکانات اندک و محدود در مدت تعیینشده تکمیل گردید. ساعت دو بجه شب از جبلالسراج آمدم، وقتی از موتر پیاده شدم تا به اتاق بروم که متوجه شدم آمرصاحب از منزل خود بیرون آمد و در صحن حویلی به قدمزدن و فکرکردن پرداخت.
جزئیات کار و عملیشدن هدایات شان تا حدی تکمیل شده بود. دو روز مانده بود تا دشمن حملات خود را شروع کند. بعد از ظهر آمرصاحب همراه با قوماندان صاحب گدا، من و جمشید خان به معاونیت تخنیکی آمدیم تا از روند اکمالات و مُهمات و سلاحهای ثقیله که به مواضع خاواک ضرورت بود، اطمینان حاصل کند. آمرصاحب قبلاً به من هدایت داده بود تا به سوق و اداره گلبهار بروم و متوجه اِکمالات جبهه باشم.
به هر حال، ضروریات جبهه تا حدی به پایه اِکمال رسیده بود و تنها چیزی که کمبود داشتیم، مرمی آر.پی.جی (RPG) بود. لذا به طرف «شرکت» خدمت جناب استاد سیاف رفتم، فرمود: چهطور که در این شرایط طرف ما آمدی؟ گفتم: نخست بهخاطر گرفتنِ خبر شما و بعداً با کمبود مرمی راکت مُواجه هستیم. عاجل «سعید» یاور خود را فرا خواند و برایش هدایت داد تا دیپو را ببیند و هر قدر مرمی راکت باشد را به من بدهد. قرارش نگرفت، خودش از اتاق بیرون شد و مرمیهایی را که نزد مُحافظیناش در حدود چهل فَیر بود، همه را جمع کرد و به من داد. من مرمیها را عاجل در موتر بار کردم و به سوی دهن ریگزار به جنرال صاحب دلآغا خان منتقل ساختم تا به منطقه سرِ تخت انتقال دهد.
Comments are closed.