the_time('j F Y');?>
بخش دوم/
در اینجا حوزۀ شهروندی همان شکوفایی اگزیستانسیالیستیِ متن و واژهگان است. اکنون دورانیست که همه چیز هستی و حقیقتِ مستقلِ خود را میجوید تا زندهگی زمینی ارگانیک و رنگارنگتر شود و شادی (لذت) به شکلِ دیگر به زمین باز گردد. آزاد از نیروهایِ ارغنده که میخواهند او را به هیأتِ خواستۀ خود درآورند و آن را نصِ جاودانه بخوانند. از اینرو متن مکانیسمِ خود را دارد و خود را بر بنیاد نیروهای بازدارندۀ درونی و فضیلتهای شناخته و فلسفیشده ممیزی میکند.۱
نوشتار نخست از درون (با امید به زندهگی و مرگ و…) به حوزۀ متنیت میگراید. شاعر مُدرن از ماوراها گسسته، سپس در حوزۀ مدنی جامعه جای گرفته و با شعرش ناوابستهگی و فرهیختهگیِ خود را از ماورا نیز اعلام کرده تا واژهگان به رقص درآیند و آواها او را بنگارند. بر این بنا، واژهگان ابتدا میروند تا رقصیدن (یا شاید هوسانگیزی) را فرا گیرند تا آواها بتوانند آنها را به رقص وا دارند. شاید آنچه که یک نویسنده و شاعر نیاز دارد، اعتراف به شورشی و خطرناک بودن خود (نیچه) و وجود تباهی و ویرانگری کامل است تا راههای خودداری و بیانِ شاعرانه و هنرمندانه را فرا گیرد (شاید مانند فروغ). هرچه این گزینش بیشتر، هنر و زندهگی انسان بیشتر میگسترد.
در این فراشد واژهگان از سیطرۀ آرا و داوریها و تحمیل ارزشهای اقتدارگرایانه در امان میمانند تا بتوانند به ادبیتِ کلام برسند. ادبیت به گفتۀ یاکوبسن همان «دگرگونی گفتار به نوشتۀ ادبی» و گذار از استبداد به دموکراسیست.۲ زیرا زمانی که نویسنده با خودآگاهی یا ناخودآگاهی گوشۀ چشم به سانسور داشته باشد، متن (خود) را ناخواسته و شاید اجباراً مفلوک کرده یا از قلمرو حوزه بیرون رانده. ممکن است آن چیزی که در نوشته حذف میشود، همانی باشد که ارزشمندتر است (واسازی). او اگر به خود ارجاع میکند برای ویرایش، تهِ ذهنش چه بسا بیشتر متوجه فرار از ویرایش بیرونی و چاپ اثر است و این فراشد ممکن است تا آنجا پیش رود که نویسنده سانسور بیرونی را درونی کند و خود چوب در دست از پسِ متن بیفتد و روایت آن شود که نمیخواسته و نمیخواهد. در این شرایط، بلای ادبی-انسانی رخ داده.
متن چگونه بهوجود میآید و انسان مُدرن چگونه شکل میگیرد؟
همانطور که اشاره شد، متن دارای اثر دینامیکی و سازوکار و مناسبات عناصر درونی و پیوند بین واژهگان و (با در نظر گرفتن وجود خواننده) دارای حیات ویژۀ خود است. از اینرو موکاروفسکی معتقد بود که از راه واقعیتِ متن واقعیت بیرونی را میشود شناخت (یا از این منظر حتا واقعیت بیرونی را ساخت). تحلیل متن با یاری گرفتن از خود متن و دلالتهای معناییِ آن امکانپذیر است. در نظر گرفتن شکل و شالودۀ درون نوشته و ادبیت اثر «علمی» و مستقل کردن آن بود. تنها از این دریچه متن اهمیت پیدا میکرد که تاریخش تاریخ گسست از ماورا باشد. شعر نیز در فضای شهروندی شعریت مییافت، همان شعر از بند رستۀ «نو». آنجا که سدهای زبانی که در ماورا و بیرون از حیطه حکومت میکنند، کنار زده میشود.
پس اگر نیروی واهمهیی سر راه متن یا شعر قرار گیرد یا به شکلی در پس ذهنِ نویسنده باشد یا نویسنده از ترس یا نگرانی سانسور و نه وجدان فرهنگی و مذهبی و وجود خواننده (یا خوانش) نوشتۀ خود را ممیزی کند، از ارزش ادبیت و نقد کردن و تأویلِ نوشته کاسته میشود. شما میتوانید به نقد هستییی که دارای سازوکار و ممیز درونیست بپردازید، اما قدر مسلم نه به نوشتهیی که نمیدانید چه سازۀ بیرونی در نوشتن آن دخیل بوده. بخشی از کار منتقدِ ما شاید بررسی ننوشتهها باشد، اما او هم با سانسور سر و کار دارد! از این رو، نه نقد نقد (علمی) است نه نوشته متن کامل.
در اینجا لازم به یادآوریست که هرچند سانسور بیرونی ممکن است سبب شود نویسنده با بهکارگیری استعاره (جانشینی) و مجاز مرسل (همنشینی) یا شگردهای دیگر راه فرار بیابد یا طرحهای انتزاعی بریزد، اما آبشخور و مبنای کار هنری تماماً گریز نیست (مگر اینکه گریز به شکل یک جنبش ادبی در بیاید)، بلکه همایی و ضرورتهای متن و هنر و هنریت است. ابهامنویسی برای خیالآفرینی و ارایۀ دنیای نو به کار میرود. ابهام در حضور هنر است، نه در قربانگاه سانسور و نظارت که چه بسا اثر را از ستیغِ هستی فرو کشد تا آن شود که قدرتی با شرایط خود بپذیرد یا نپذیرد. از این رو «نویسنده» در وهلۀ اول به واژهگان و شخصیتهای داستانیِ خود احترام میگذارد و نمیتواند آنها را تسلیم نیروهای بیرونی کند، اگر چنانچه باور کرده که خود او هم متن و شهروند شده است. آن احترامی که سانسورگر را به رسمیت نشناسد و به «آفریده»ی خود توهین روا ندارد.۳ خداوند نیز آن توهین را از شیطان به آفریدۀ خود یعنی انسان نپذیرفت و بشر را آزاد خلق کرد تا مسؤول کردارِ خود باشد. او را معلول و مفلوک نیافرید تا چیزی آفریده باشد تا کسی را خشنود کند. طرح «بهشت» و «جهنم» نیز برای تبیین اختیار بود که انسان خود حقِ گزینش داشته باشد و با اختیار نیرویش را رها کند: خواننده یا متن را میخواند یا نمیخواند. علم نقد نیز در اصل شاید همان شکل پالایش شده و مدنیِ سانسور باشد برای تحلیل و مطالعۀ علمی متن به شکل دیالوگ تا راه گزینش و آفرینش هموارتر شود که این خود بحثِ دیگری میطلبد.
منبع: ویسـتا
Comments are closed.