احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پاسکال بروکنر/ برگردان: پیام یزدانجو - ۲۸ میزان ۱۳۹۸
بخش سوم و پایانی/
آنها که بهنام سیارۀ ما سخن میگویند در پی در تنگنا قرار دادن ما هستند. در حالی که فاجعهیی هولناک در افق آینده پدیدار میشود، بشریت باید به متخصصان و کارشناسان پناه برد و رسوم و عادات زیانآوری را ترک کند که ما انسانها را به این مصیبت دچار کردهاند. اگر میخواهیم که، بنا به «معاهدۀ پاریس»، از افزایش دما به مقدار بیش از دو درجه جلوگیری کنیم، باید که هرچه زودتر و در اولین فرصت ممکن انتشار گازهای کربنی را به صفر برسانیم. هشدار میدهند که هیچکس نباید از اجرای این دستور سرپیچی کند، بهویژه اهالی اروپا که مسبب انقلاب سرمایهداری و غارت منابع دنیا بودند. از راه حلهای پیشنهادیِ پیامبران عذاب آخرزمانی هم باخبریم: خودروها و هواپیماها را کنار بگذارید و رژیم غذایی گوشتمحور را هم رها کنید چون، علاوه بر بیرحمی نسبت به حیوانات، موجب افزایش انتشار گاز متان میشود. گفتن ندارد که همۀ سوختهای فسیلی (گاز، ذغالسنگ، نفت) و همچنین انرژی اتمی را باید به سود انرژیهای تجدیدپذیر کنار بگذاریم.
باید به خواست خودمان تنگدستتر شویم، سطح زندهگیمان را ده برابر از آنچه است پایینتر بیاوریم، و ریاضتکشی صرفهجویانه را بر بیشرمی راحتطلبانۀ شیوههای زندهگی کنونیمان مرجح بشماریم. طرفه آن که پیشگویانِ فاجعه آخرزمان، زمان پایان دنیا، را جایی در فاصلۀ سالهای ۲۰۲۰ تا ۲۰۳۰ اعلام میکنند: اینقدر نزدیک که ما را به وحشت بیندازد و در عین حال آن اندازه دور که بشود از وقوع فاجعه جلوگیری کرد. رسولان فاجعه بیش از آن که به دنبال نجات دادن نوع بشر باشند، به دنبال مجازات کردن آناند: خواهان همان ویرانی که به بیم داشتن از وقوع آن وانمود میکنند ــ بشریت، و بهویژه انسان اروپایی، مجرم است و باید بهای خطای خود را بپردازد.
این ایده که کربنزدایی از اقتصادها روندی طولانی و پیچاپیچ خواهد بود، و بنابراین یک سیاست زیستبومیِ گامبهگام بهتر از بیانیههای آتشین اثرگذار خواهد شد، برای پیامبران آخرزمانِ عاجل ابداً پذیرفتنی نیست. زیستبومگرایی متضمن سیاستگذاریهایی است که عملاً کارآمد باشند و هزینههای انسانیِ دوران گذار را مد نظر بگیرند، و کاری نکنند که به تنگدستترین همنوعان ما زیان بیشتر برسد، اما آن پیامبران تعصبورزیِ ستیزهجویانه را ترجیح میدهند. آنها که هواداران این شیوۀ انجام امور هستند، هیچگونه مانع مجسم و عملی بر سر راه خود نمیبینند: آنچه میبینند فقط خصم و دشمن و شرارتِ لابیکنندهگان در پشت پردهها است. اما این اخاذی از راه اعلام شمارش معکوس به شکل پر خشم و خروشی آشفته است: هیچ دستاوردی هرگز بسنده به شمار نمیرود، آنچه اهمیت دارد فقط آن چیزها است که به سرانجام نرسند و بینتیجه بمانند، چون فرصت ما دارد از دست میرود و آنک عذاب مجازات بر همهی ما نازل خواهد شد.
وجدان و قدرت
سرهنگ لویی ریوِه، فرمانده اطلاعات ارتش فرانسه، بیهوده تلاش کرده بود تا در مورد برنامۀ آلمان برای حمله به آردن در فصل بهار به امرای ارتش کشور هشدار دهد. جون ۱۹۴۰، در نامهیی به همسرش نوشت: «ما شکست نخوردیم، ما خودکشی کردیم.» این عبارت امروزه مناسبتِ غریبی پیدا کرده: خطری که ما را تهدید میکند، برخلاف تصور متفکران کاهل، بازگشت به فاشیسم نیست بلکه انحطاطِ دموکراسی است.
نخبگان اروپایی، سنگرگرفته در پشت رؤیاهای اوتوپیاییشان، به این نتیجه رسیدهاند که ما باید تاریخ و گذشتۀ خود را رها کنیم. باید خودمان را از تراژدی مداخلهگری و آشوب احساسات رها کنیم و به عصر نوین صلح پا بگذاریم، آنجا که خوبی و نیکی و حق و راستی غلبه خواهد یافت. نخبگان اروپایی در زیباییهایی یک دنیای نظری پناه جستهاند تا از شر فجایع دورههای گذشته در امان باشند. اما «دنیای قدیم»، با آری گفتن به وجدان و نه گفتن به قدرت، در معرض این خطر قرار میگیرد که هردو را از دست بدهد. «دنیای قدیم» نه فقط محکوم و مطرود میشود که اسیرِ سستبنیادی و تزلزل خواهد شد. همچنان در عمل به آرمانهای اخلاقیِ خودش ناکام میماند، و در عین حال ناتوانتر از آن خواهد شد که بتواند به بلندپروازیهای خود بپردازد.
نخبگان در صدد بر آمدهاند تا کشورهای اروپا را از ویژهگی خود تهی کنند و از این قاره یک شاکلۀ صرفاً حقوقی بسازند. اما یک کشور چیزی فراتر از قراردادِ صرف است، قراردادی که شاکلههای قابل معاوضه به صورت اتفاقی گرد هم بیاورد. ملتها حافظههای پایدار و سنتهای استوار دارند، و حال در دفاع از حق حاکمیتشان که مورد تعرض قرار گرفته علیه اروپا سر به شورش بر میدارند. درست است، دموکراسی به معنای رسیدهگیِ منظم و منضبط به اختلاف نظرها و محدود کردن منافع شخصی و علایق اختصاصی است، اما این نکته را هم باید در محاسبات خود لحاظ کرد که آن اشتیاقها هرچند به شکل مهارشده برقرار میمانند. تمدن به معنای تبدیل تدریجیِ خشونت و جهالت به آموزش و فرهنگ است، اما همین اشتیاق اروپایی به کنارهگیری همیشگی از خشونت، از راه از بین بردن مرزها و خوارانگاریِ حس هویت یک فرد و آگاهی تاریخی یک ملت، این خطر را به همراه دارد که بنیان تمدن را از بین ببرد. رواداری را نمیتوان به عنوان سیاست عرضه کرد. رواداری یک حفاظ است، نه یک اصلِ حکمرانی. قانون هم به خودی خود نمیتواند همبستگی اجتماعی ایجاد کند ــ به عکس، قانون جامعه را به دعویات و مطالبات متنوعی تقسیم میکند که تمام گروهها و اقلیتهای مختلفِ آن عرضه میکنند.
این قاعدهیی نقضنشدنی است که اخلاقمداران به آنچه خود موعظه میکنند عمل نخواهند کرد. پیمانهای گشادهدستانه به محض بسته شدن شکسته خواهند شد. ریاکاران در این عرصه سروری میکنند. پرهیزکاران به ایمان خود پشت پا میزنند، و یاورانِ تهیدستان اشک تمساح میریزند، و محاکم از قوانینی که خود وضع کردهاند تخطی خواهند کرد. تاریخ مملو از موعظهگران و متعصبانی است که قسم خوردهاند تا بنا به اصول پاک و پیراستۀ خود زندهگی کنند، و بیدرنگ به ارتکاب خلاف آن اقدام کردهاند. در مورد سلبریتیها، آن اسوههای فضیلتی که مردم را به سفت بستن کمربندهای زیستبومیشان فرا میخوانند، همانها با هواپیماهایشان دور دنیا میگردند و هزاران بار فراتر از شهروندان میانهحال اسباب افزایش انتشار گازهای کربنی میشوند. البته، جبران مافات میکنند: با تظاهر به سادهزیستی، مثل پرنس هری که پابرهنه دربارهی تغییرات اقلیمی ایراد سخن میکند، یا گرتا تونبرگ که با قایق لوکسی از اقیانوس اطلس میگذرد، سفری که چهار برابر بیشتر از یک پرواز معمولیِ هواپیما گاز کربنی انتشار خواهد داد.
به همین منوال، رویاروییِ نمایشی بین ماتئو سالوینی و امانوئل مکرون این را نشان داد که، شاید سوای اندک اختلافی در لحن و بیان، تفاوت چندانی بین سیاستهای این دو در زمینهی مهاجرپذیری وجود ندارد، و سازمانهای غیردولتی به همین جهت از مکرون شدیداً انتقاد کردهاند. وقتی تبعیت از یک دستور اخلاقی بر هرگونه راه حل سیاسی تفوق پیدا کند، آنوقت یک کشور و یک قاره به مراتب بیشتر از یک فرد و یک شخص برای اطاعت از آن به مشکل بر خواهد خورد. بدون مصالحه، فضیلت به سرعت به نشانِ زنندهای برای تأیید رفتار و یک جلوهفروشیِ خاکسارانه تبدیل خواهد شد. هرچه یک دموکراسی پذیراتر و روادارتر جلوه کند، دشمناناش آن را بیشتر فاشیستی و دیکتاتورمأبانه معرفی میکنند. اگر اروپا از استفاده از زور به هر شکلی از اَشکال آن (چه در قالب نیروهای مسلح و چه در قالب یک سیاست خارجی مشترک) امتناع کند، موجودیت خودش را انکار خواهد کرد: اگر نمیخواهد که بیاهمیت و بیارزش شود، باید از بسط دادن بیحدوحصر خود دست بردارد، و در مرزهای مشخص خود زندگی کند.
لازم به یادآوری است که اروپا از زمان بازسازیاش پس از پایان جنگ جهانی دوم، پیوسته محمل اوهام و آمال مدرنیته بوده است. ریمون پانیکار، کشیش فقید کلیسای کاتولیک، اروپا را به ادای سهم خود، از جمله، در غربزدایی از دنیا فرا میخواند. جورج استاینر خواهان بازیابیِ فقر و ریاضتی بود که فرهنگ اروپایی بر اساس آن به وجود آمده بود. به عقیدهی جرمی ریفکین، اروپا باید ــ برخلاف آمریکا ــ بودن را به داشتن ترجیح بدهد. اروپا باید قلمرو روح را بسازد (جانی واتیمو) و وثیقهسپارِ دنیا شود (پاپ فرانسیس). اما این تغزل پر سوز و گداز، که به همان اندازه که بلندنظرانه بوده بیخاصیت هم هست، برای ما به بهای از دست دادن کارآمدیِ سیاسی تمام خواهد شد. در جو عجایب سیر میکنیم و درک خود از امر ممکن و محتمل را از دست میدهیم. ترجیح میدهیم از ساکنان آن بهشت باشیم، جای آن که بپذیریم دموکراسی، به تعبیر ریمون آرون، متشکل از کشاکش و ناهمصدایی است. دموکراسی با نثر سر و سامان پیدا میکند، نه با شعر. اروپا نمیتواند خود را به یک بنگاه نیکوکاری تبدیل کند: اگر نخواهد برای همیشه از بین برود، نمیتواند ــ مثل کلیسای کاتولیک ــ انجیل را راهنمای سیاسی خود بسازد (امپراتوری رم هم توان پیروی از اوامر انجیل را نداشت).
اروپا نیازی به وعده و وعید دادن ندارد. اروپا، به خودی خود، ضامن بقای دموکراسی است و بهتر از همه میداند که چگونه آزادی و رفاه را در کنار هم نگه دارد. آمریکا شاید روزگاری بر اثر رذیلتهای خشونت، نابرابری، و جداسریها در جامعهی خود از پا در آید، اما عجالتاً مذهب و میهنپرستی از آن محافظت میکند و آن را، به رغم تفرقهها، برقرار نگه میدارد. اروپا یا راه و روال خود را عوض میکند، و یا بر اثر فضیلتهای خودش خواهد مرد. گفتمانِ گناهکاریاش چنان به همهجای وجودش سرایت یافته که به شکل گفتمانِ خودنابودگری در آمده: هنگامی که بخشی از حکومت مسئولیتهای خودش را رها میکند، نفس خیر و صلاح مردم به مخاطره خواهد افتاد، و کمالگرایی اخلاقی نام دیگری برای کنارهنشینی و تنزهطلبی خواهد شد. تنها تمدنهایی که زخمهای کاری خورده باشند از بین میروند. اما چگونه میشود این «دنیای قدیم» را به هوش آورد و جان تازه به آن بخشید، اگر خودش سر نابودی و ناپدید شدن داشته باشد؟ شاید باید چشمانتظار نسل تازهای باشیم که بر اشتیاق ما به خودویرانگری چیره شود و ما را از خوابگردانه لغزیدن به عرصهی نسیان و مبدل شدن به توبهکارانِ وارسته نجات دهد.
Comments are closed.