احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کیانوش دلزنده - ۰۷ عقرب ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
لارنس فونتریر، در فیلم معروفِ خود داگویل، ماتریس گفتمانی میسازد از روستایی به نام داگویل. داگویل به واسطۀ فضایهای نمادین، با خطوطی که روی صحنه کشیده شده است، روستایی را به تصویر میکشد به نحوی که از هر زاویه میتوان بدان نگریست. آرایشِ صحنه به نحوی است که شما هیچ دیواری نمیبینید، بلکه به واسطۀ خطوط به شما میگوید خانه کجاست، باغچه کجا قرار گرفته و غیره. روزی بازیگر زنِ قصه که پدرش گانگستر است، از دست او و گروهش به به داگویل پناهنده میشود. سیمای مردم داگویل از دور چنان رقتبار و تأسفانگیز و ترحمانگیز است که گویی از هر نوع خشونتی بیبهره است. اما همین مردم مهربان، نه تنها بعد از مدتی کوتاه او را استثمار میکنند و به غول و زنجیر میبندند که تصمیم میگیرند او را در برابر پول به گانگسترها تحویل دهند. چه میشود که بهترین مـردمِ دنیا تا بدین حد دست به خشونت میزنند؟
میتوان داگویل را مانیفست خشونتِ گفتمانی دانست که در آن هیچ تفاوتی میان امرِ کارکردی و غیرکارکردی نیست. جایگزینی، در مدارِ نقشِ گفتمان است که به سوژهها هویت میدهد. آن چیزی که موجب تمایز میشود نه ذات، بلکه نقشی است که در میان مجموعۀ نقشها به سوژهها داده میشود. آنچه در اینجا مورد آزمون است، نه خشونت عریان، از آنرو که اهالی داگویل، نیکول کیدمن را بدان وجه عریان ِخشونتآمیز مورد استثمار قرار میدهند، بلکه از این حیث که محیط داگویل، یک محیط گفتمانی است و کیدمن یک غریبه است. نیکول کیدمن، دیگری است در شبکۀ نمادین که هیچگاه به رسمیت شناخته نمیشود. او شاید مورد ترحم واقعه میشود و با او به تساهل و مدارا رفتار میشود، ولی او هیچگاه نمیتواند در شبکۀ گفتمانی به رسمیت شناخته شود. در شبکۀ گفتمانی داگویل، هیچ غیری نمیتواند ادا در بیاورد، همه یا ما هستند یا آنها. این خاصیتِ گفتمان است که انتظار دارد هویت ذاتی فرض شود. کیدمن، پیامآور گسست در شبکۀ نمادینِ مردم است که به زبان لاکلائو و موفه میگوید: «هیچ جامعۀ یکدستی را نمیتوان تصور کرد که در آن فقط یک گفتمان یا به عبارت دیگر، تنها یک نوع جهانبینی و طرز تفکر حاکم باشد.»(سلطانی، ۱۳۹۱ : ۱۱۱) در عین حال، او حامل و عاملِ پیوست هم هست؛ چون او به موجب غریبهگی خود و فرایند طردی که در مردم داگویل به وجود میآورد، به آنها قوت میدهد. داگویل نزاعِ دو گفتمان است. گفتمان اهالی، که مردمی تحقیر شده و مفلوک هستند و از طریق استثمار و خشونت عریان قصد دارند هویتِ خود را بازنمایی کنند و نیز گفتمانِ کیدمن که به عنوان غریبه سعی میکند استقلالِ خود را حفظ کند و به اهالی هماره به شکل یک آنها نگاه کند.
گفتمان داگویل، حضور منسجمی از منِ مطلق است که هیچ other یا دیگری را برنمیتابد. به نحوی که هرگونه سیمای تفاوت و تمایز، نشانۀ ادا درآوردن است. تام، به عنوان راوی اخلاق، بیشترین شکل از خشونتِ پنهان را به کیدمن اعمال میکند؛ در صورتی که سایر اهالی تنها دست به ارتکاب خشونت عریان میزنند. تام، اخلاق و انسان دوست، بالاترین میزان خشونتِ گفتمانی را اعمال میکند. چرا که او knower یا دانندۀ گفتمانِ مسلطی است که نقشها را تقسیم میکند. او در واقع، با نوید عدم خشونت، مهیا کنندۀ خشونت است. آیا تام نمایندۀ آن وجه از اخلاقمداری نیست که همه چیز را در خیر و شر خلاصه میکند؟ خیری که باید یکی از ما باشد و اگر نیست شر است. در گفتمان تام، هیچ حدی از آنتاگونه دیده نمیشود، او اخلاقمداری است که همیشه از خوبی و انساندوستی میگوید و به همین دلیل او هیچگاه نمیتواند کیدمن را به رسمیت بشناسد. در تمامی مدتِ همدردی او با کیدمن، او در فکر استحالۀ او در مای گفتمانیِ داگویل است. بالاترین حد از خشونت، که قدرت تصمیمگیری و انتخاب را از او گرفته. او به کیدمن، گزینۀ فرار را نشان میدهد، اما امکان آن را نه. آیا، تام، نمایندۀ آن نوع از لیبرالیسمی نیست که از عدم خشونت میگوید؟ او از دریچۀ اخلاق خود، هیچ راهی برای امر سیاسی باقی نمیگذارد. او اگرچه گشادهرو است و با تساهل سعی میکند گفتمانش را فراخ جلوه دهد به نحوی که کیدمن هم در آن زیست کند، اما وقتی کیدمن نمیتواند بپذیرید یکی از آنها باشد، از دریچۀ گفتمانی او خارج میشود به نحوی که او تجسم عینی هوموساکر است، طرد شده از دایرۀ گفتمان. که چون شبیه آنها نیست، یک غریبه است و اساساً انسان نیست. چون تام و داگویل بهترین مـردم دنیا هستند، و کیدمن چون نمیتواند از خیر مطلق آنها تبعیت کند، از دایرۀ انسانیت به دور انداخته میشود، به نحوی که هر عقوبتی بر او بدیهی و قانونی و درست است. کیدمن نمیتواند وارد گفتوگو شود؛ زیرا که بیرون از مرزها و چهارچوبۀ گفتوگو قرار میگیرند. این اخلاقدوستی و عدم خشونتی که تام از او حرف میزند، بعد خصومتآمیز و آنتاگونه سیاسی نابود نشده است، بلکه در لفافه خود را نشان میدهد که همچون مکانیسم طرد خود مبتنی بر اخلاق توجیه میکند. تأکید تام بر حذف سیاست و اینکه کیدمن میتواند جزوی از مای آنها شود، نمایانگر آن است که مرزهای سیاسی از بین رفت؛ در صورتی که از بین نرفته بلکه خود را در اخلاق نمایش میدهد. تخاصمِ ما و آنها هیچگاه نمیتواند از بین برود، زیرا چنین تخاصمی اساسِ سیاست را تشکیل میدهد، در صورتی که تام فقط منش سیاسی آن را نفی و انکار میکند. کیدمن نمیتواند یک فلانوق یا پرسه-گر و چشمچران باشد، انتظاری که گفتمان داگویل داشت، او باید مشارکت میکرد، انتظاری بیجا که تمام داگویل را علیه او کرد. کیدمن پیامآور آنتاگونیسم است، در حالی که اهالی داگویل تنها سیاست را می فهمیدند. خشونت نهفته در داگویل از این رو بود که آنها ادعای جهانگستری، اخلاق و ذاتگرایی داشتند، آنها شهروند منفعل و پرسهزن میخواستند، نه مشارکت کننده، آنها کسی را میخواستند که به ذات از آنها باشد نه اینکه ادا درآورد، آنها خود را خیـر مطلقی می پنداشتند که هر کس خارج از آن باشد، به رسمیت شناخته نمیشود.
– در پایان، شاید یکی از بهترین دیالوگهایِ داگویل آن است که کیدمن، هنگامی که به دست خودش تام را میکشد، میگوید خداحافظ تام. خشونت عریانی که به واسطۀ گفتمان کیدمن در برابر خشونت پنهان اهالی داگویل قرار میگیرد، بی برو برگرد ما را در مسیری قرار میدهد که آن را توجیه کنیم. هر روشی برای محدود کردن امر سیاسی در سیاست موجب خشونت پنهان میشود. هر گفتمانی که داعیۀ اخلاقمداری داشت باشد، هرگونه راه برای آگونیسم و تفاهم را میبندد.
شاید پایان
خشونت گفتمانی چیست؟ شاید بهترین توصیف آن، وقفه یا سکوت است؛ سکوتی که گفتمان مسلط آن را تحمیل میکند. آن نوع از خشونت پنهانی که دیگری را وادار به انفعال میکند. اینکه، او را بدون حسابوکتاب محکوم کردهاید که گزارهها را چون احکام بپذیرد.
هر عبارتی که گفته میشود معانی را نیز در خود مخفی میکند. بدترین نوع خشونت که اجازه ندادید دیگری خود را بروز دهد. او را وادار کردهاید خود را پنهان کند و اگر تمایل پیدا کرد خود را بروز دهد، او را از دایرۀ گفتوگو خارج میکنید. آیا او راهی دارد جزء خشونت عریان به چیز دیگری تمسک جوید؟
هر گفتمانی برای آنکه بتواند مسلط شود باید هژمونیک شود، هر گفتمانی هژمونیک نمیشود مگر آنکه دیگری را طرد کند. دیگری که در زیر چکمۀ گفتمان مسلط به حاشیه میرود. به واژههایی نظیر خز، دهاتی، عمله، جواد و انگل، نگاه کنید، این دال-های شناور از کجا میآیند و چه چیز را هدف میگیرند. غیر از این است که دیگری را خارج از بدنۀ مدرنیزاسیون شهری طرد کند، دیگری که مجبور است یا آنطور که ما دوست داریم وانمود کند یا آنکه طرد شود. مایِ شهرنشین، مایِ داننده، مایِ همهفهم، مایِ مُدرن، مایِ طبقه متوسط؟ و آنهایی که چون در دایرۀ گفتمانی جا نمیشوند، یا باید طرد شوند یا استحاله. با مطرودان چه باید کرد، باید آنان را نادیده بگیریم؟ یا آنکه برای گرفتن مالیات و زیر نظر داشتنشان آنها را در خود جای دهیم؟ آیا این امر امکانپذیر است؟
– سوژه در شبکۀ نمادین زیست میکند و به واسطۀ نقشی که در این شبکه دارد، تنها در حدود آن قابلیت بازخوانی دارد.
– خشونت از طریق آناتومی سیاسی بدن، هرگونه امکان انتخاب واقعی را از ما میگیرد.
– هر نوع داعیۀ جهانگستر، حقوق بشر، اخلاقمدار که به سیاست به چشم خانهداری دستجمعی نگاه میکند، دیگری را به رسمیت نمی شناسد، جز در مایِ خود.
– هیچ تمایزی نمیتوان میان کارکرد و غیرکارکرد قایل شد، همه چیز گفتمانی است.
– هیچ گفتمانی نمیتواند هژمونیک شود، جزء اعمال خشونت گفتمانی بر دیگری.
– خشونت گفتمانی بدترین نوع خشونت است؛ چون راه گریزی جز خشونت عریان برای دیگری باقی نمیگذارد.
Comments are closed.