احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالاحد هادف - ۲۵ عقرب ۱۳۹۸
در مراسم هالووین در غرب، کوشش میشود تا ترسناکترین صورتها را از خیال به واقعیت درآورند و در این راستا تفنن زیادی بهکار میرود و چه عجایبی نیز میآفرینند: «لکل فن رجال». جالب این است که هرچه سطح تفنن در اختراع اشکال ترسناک با تکنالوژی پیشرفته بالا رفته است، با آنهم هیچ هوش طبیعی و مصنوعی مجهز با ابزارهای تکنالوژیک تاهنوز موفق به اختراع صورت هیولایی ترسناکتر از اسکلیت انسان نشده است. همان است که میبینی از کودک گرفته تا کلان در شهر و روستا و خانه و جنگل، همه از تمثیل انسان در مرتبۀ اسکلیت کار میگیرند تا ارواح خبیثه و اشباح و هیولاها را بترسانند و یا حداقل این رسم کهن را محاکات کنند.
یک خانم چینایی وقتی به ما دستور زبان درس میداد، میگفت: نگاه تان به جملهها در یک زبان باید مثل ماشین ایکسری در تفکیک کلمات اساسی از فرعی باشد که وقتی کلیت بدن انسان در معرض شعاع این ماشین قرار میگیرد، تنها استخوانها یا همان ترکیب اسکلیتی بدن را برجسته میکند که اساس وجود او است. مواد دیگری که در ترکیب بدن انسان وجود دارند، از قبیل لحم و شحم و خون و پی و موی و غیره، همه از ملحقات و یا عوارض ترکیب استخوانی بدن انسان اند که بنیاد وجود مادی او را تشکیل میدهد. او میگفت که بدنۀ کلام نیز همانند بدن انسان است که از خود اصل و فرع و یا ارکان و عوارض دارد و تفکیک اینها نیازمند دید و دقت ماشینی شبیه یک ایکسری میباشد.
این گفته استاد به دلم خیلی نشسته بود و چون در روزهای هالووین یا مراسم تفنن در ابداع صور و اشکال ترسناک، متوجه شدم که تقریباً اجماع کل بر اسکلیت بدن انسان یا همان رکن اساسی وجود او به عنوان ترسناکترین مترسک ممکن میباشد، در چرایی موضوع به اندیشه افتادم. چرا اسکلیت دیناسور یا ببر و تمساح چنین نیست؟ چرا انسان وقتی به اصل وجود خود میرسد، آن را ترسناکتر از هر مترسکی مییابد که حتا ارواح خبیثه را با آن به هراس و گریز وامیدارد؟ چرا انسان وحشتناکتر از خود در این هستی نیافته است؟ آیا وقتی اصل مادی انسان این قدر ترسناک و هیولایی است، اصل روحی او چهگونه باشد؟ سرانجام مگر انسان از خود هراس دارد؟!
در بحبوحۀ این نوع پرسشها و دلهرهها خیالم به این نکته تمکین کرد که انسان از حقیقت خود میترسد و حقیقت یا بهتر بگویم واقعیت انسان بهدور از ملحقات و عوارض او خیلی ترسناک است و برای فرار از این واقعیت و ترس ناشی از آن است که انسان در خلق و ابداع اهرمهای قدسی همچون هنر و عرفان و دین و یا ابزارهای ساده و مبتذل از قبیل مواد نشئهآور و غیره، تفنن بهخرج میدهد و محاکات آرامش میکند. انسان به هر اندازه که از واقعیت خود فاصله میگیرد، به همان پیمانه احساس آرامش میکند و در آرزوی افزایش این فاصله میباشد. اتفاقاً در دنیای اخلاقیات هم هر چیزی که با «خود» پیوند دارد (خودخواهی، خودستایی و…)، غیر اخلاقی است و آنچه برعکس است (ازخودگذری، فداکاری، تحمل، کثرتگرایی و…)، اخلاقی است و این نشان میدهد که اخلاق با روان آدمیان همیشه در ارتباط بوده است.
Comments are closed.